بای بای فروردین جان

آخرین روز فروردین هم رسید. حیف که یک سوم بهار رفت. ولی اشکال نداره. اردیبهشت خوشگل داره میاد. 

صبحا که بیدار میشم اول حاضری میزنم تو گروه شرکت. بعد قرص تیروییدمو میخورم و نیم ساعتی باید چیزی نخورم. تو این فاصله لپ تاپ رو روشن میکنم و برنامه ها رو باز می کنم و تا بالا بیان میرم یه لیوان شیر و عسل میخورم. 

امروز لپ تاپ رو آوردم رو میز توالت که تنوع بشه. در حین کار خودم رو هم ببینم تو آیینه  از اِ همکار 

در بالکن و پنجره اتاق خواب رو هم باز می کنم که هوای خونه عوض شه. حیف از این هوای بهاری نیست که نیاد تو خونه؟ البته بماند که یادم رفت توری بالکن رو بکشم و الان یه خرمگس گنده هم اومده تو  الانم چشمم افتاد به تخت و رفتم رو تختی و رو بالشی و پتو سفری رو انداختم تو ماشین لباسشویی. آفتاب بالکن جون میده واسه لباس خشک کردن. 

کاش این کرونا شرش رو کم می کرد. شر رو که کم نکرد، همه چی از هم از فردا برمیگرده به روال عادی. این وسط فقط یه مشت آدم وسواسی شکاک شدیم که با همه هم دشمنی می کنیم. هر کسی میخواد بگه من بیشتر حواسم هست و بیشتر رعایت می کنم. تو تمام پیجا و گروه ها همه دارن گله می کنن از فلان رفتار آشنایان و اینا، بعد کم کم باگای کار خودشونو لو می دن. 

مثلا یکی از آشنایان داروساز داشت کلی راهکار میداد که خریداتون هر 3 هفته یه بار باشه، یکی می گفت ما هر 2 هفته یه بار خرید می کنیم و این دوستمون میگفت زیاده، اینجوری برنامه ریزی کن، فلان کن بهمان کن که 3 هفته ای بشه. بعد بحث شیر و لبنیات شد. گفت من که هر روز میرم داروخونه (که خودشم قبلا گفته بود خیلی محیطش مستعده و کلی بیمار کرونایی میان دارو میگیرن)، سر راهم هر روز شیر و ماست و این جور چیزا رو میخرم!!! و هزارتا مثال دیگه که نمیخوام بیان کنم. ولی هممون یاد گرفتیم فقط داریم بقیه رو متهم می کنیم، بدون اینکه بدونیم خودمون چقدر کارامون مشکل داره. یه حس بی اعتمادی ای بین همه موج می زنه و اوضاع رو خراب کرده. همین دوری فیزیکی از همدیگه، خودش کلی مشکلات ایجاد کرده، دیگه روحی هم از هم جدا نشیم کاش. 

از فردا باز بتا باید به صورت عادی بره سر کار. این مدت سعی می کرد خودش و شوهرش برنامه شون رو جوری تنظیم کنن که بچه ها رو نبرن پیش مامان. ولی خب تا کی. دیگه مرخصیاشون جواب نمیده. اولتیماتوم هم دادن که از فردا باید کاملا عادی بیان! باز باید مامان بچه ها رو نگه داره و هیچ چاره ای هم ندارن. 

بگذریم.

دیروز خیلی کم خوابی داشتم. شب قبلش تا صبح خوابم نمیبرد و کلیدر 4 رو هم تموم کردم. این بود که کل صبح بداخلاق بودم. دوتا جلسه هر کدوم 2 ساعته هم آنلاین شرکت کردم و آخرش دیگه عصبی عصبی شدم. نهارم نداشتیم. مرغ درست کردم و 5.5 خوردیم. بعد از ساعت 7 تا 9 خوابیدم!!! بعدشم کسلی بعد از خواب بی هنگام!!!

امروز میخوام پاستا درست کنم. 

فعلا برم یه کم داکیومنت بخونم واسه جلسه فردا، تا بعد ببینم چی میشه 

سلمون! + آش پزی

سلام سلام. حالتون چطوره؟

میدونم دیر اومدم. ببخشید. 

خب این چند وقته چه ها کردم؟ 

اول از همه اینکه موهای سیگما رو کوتاه کردم. مثل سری قبل الکی نه، این بار خیلی جدی. نشستم فیلم آموزشی دیدم و 2 ساعتی طول کشید تا کله ی پرموی سیگما رو سبک کنم. تهش نتیجه عالی شد. هم خودش خیلی تشکر کرد هم خودم. یه تایم لپس هم گرفتیم از کارم و فرستادیم واسه خانواده ها. خیلی حال کردن همشون. به آقای سلمونی چی میگن؟ سلمونر؟ سلمون؟ سلمون شدم خلاصه 

بعدش اینکه کارم این هفته خیلی زیاد بود. هر روز تایم زیادی مشغول کار شرکت بودم. از غذاهایی که این هفته درست کردم، میشه به خورش هویج، باز لازانیا، کوکوسبزی وارفته و آش رشته اشاره کرد! تا مواد لازانیا رو داریم، گیر دادم به لازانیا هی درست می کنم. خدا رو شکر دیگه تقریبا تموم شد وسایلش! 

دیروز که 5شنبه بود، صبح دیدم روز تعطیلمه و افتادم به جون کمد دیواری و کشوها. لباسای گرم و سرد رو جابجا کردم. وقتش بود تاپ ها و شلوارکا بیان تو کشوهای دراور. 2-3 ساعتی ازم وقت گرفت ولی از نتیجه بسیار راضی بودم. بعد اینجوری بود که یه عالمه لباس دیدم که هر سال نمی پوشمشون. دیگه این سری یه جوری چیدم که همه رو ببینم و بینشون تبعیض قائل نشم. باشد که همه رو بپوشم! واسه نهار عصر! (ساعت 5 نهار میخوریم!) پاشدم کوکوسبزی درست کنم. همیشه مثل کتلت درست می کنمش، این بار گفتم درسته بریزم. برنگشت و همش وا رفت. همش زدم و ساندویچش کردم با ماست و خیارشور. بسی هم خوشمزه شد. سیگما هم خیلی خوشش اومد. راستی کلیدر جلد 3 رو هم تموم کردم و الان آخرای 4 ام. همون دیشب فیلم Knives Out 2019 رو هم دیدیم که خیلی باحال بود. معمایی بود.

چند روزی بود که به سیگما گفته بودم رشته آش بخره که آش رشته درست کنم. منتظر بودم هوا بارونی شه. از رو پیش بینی هوا دیده بودم که قراره بارون بیاد جمعه. این بود که دیشب لوبیا و عدس خیس کردم. (نخود دوس ندارم، نمیریزم)

بعد از 10 روز که هر روز ساعت 10 دیگه نهایتا بیدار میشدم و مینشستم سر کارام، امروز که جمعه بود، ساعت 1 بیدار شدیم. صبحونه رو سیگما آماده کرد. یه عالمه خرید داشتم که خورد خورد تو دیجی کالا هر روز اضافه شون می کردم. امروز دیگه گفتم برم نهاییش کنم. بماند که کلیاش تموم شده بود و کلی ازم وقت گرفت دوباره. ولی بالاخره نهاییش کردم. کلی خاک و کود و اینا سفارش دادم که بیاد و به گلدونام رسیدگی کنم. بعدشم رفتم سراغ پختن لوبیا و عدس. عدسا از دیشب تا صبح جوونه زده بودن! پختمشون و بعد هم سبزی و دیرتر رشته آش رو ریختم. کشک جوشوندم. نعنا داغ درست کردم و از ساعت 5 هوا ابری شد و شروع کرد به رعد و برق زدن. ساعت 6 آش جانم حاضر شد. طبق پیش بینی ها دیگه بارون گرفت. هورااا. آش رو تزیین کردم و رفتیم تو بالکن. یه میز کوچیک هم بردیم و با تماشای بارون آشمون رو خوردیم. بسی لذت داشت. بعدشم فیلم 1917 رو پلی کردیم و دیدیم. جنگی بود ولی بد نبود. از درست کردن آش رشته بسی خوشحالم. اولین باری بود که آش درست می کردم. خیلی هم خوب شد. به قول سیگما حالا که آش پختم دیگه میشه بهم گفت آشپز! 

تو این 10 روز اصن ورزش نکردم. از بس کار داشتم، وقت نداشتم. راستش پ هم بودم و حوصله نداشتم. ولی خب وزنم اصن زیاد نشد. 

فرندز هم رسیدم به فصل 3.  خیلی خوشم اومده ازش. 


پست موقت

از اتاق فرمان اشاره شد بیام بگم سالمم، نگرانم نشید.

زودی میام مینویسم

دستور آشپزی

سلام سلام

من اومدم رسپی غذاهایی که تو پست قبلی گفتم رو از روی دفتر آشپزیم اینجا هم بذارم. معمولا اینجوریه که غذاها رو سرچ می کنم، چنتا منبع رو میخونم و از ترکیبشون دست به کار آشپزی می شم. بعد اگه نتیجه خوب بود میام توی این دفترم مینویسمشون. البته به جز مرغ ترش که هیچ ایده ای نداشتم براش، صرفا هوس کرده بودم. هر جا هم سرچ می کردم نوشته بود سبزی مخصوص که ما چون شمالی نیستیم سبزی مخصوص نداریم و اصن نمیدونیم چیه. مامانم هم هیچ وقت این غذا رو درست نکرده بود. واسه همین با تنها سبزی خاصی که داشتم (دلار که از دهاتی تو جاده چالوس خریده بودمش) رفتم تو دل شیر و نتیجه برام فوق العاده دوست داشتنی بود. 

(اینم بگم که اولین بار وقتی به سیگما گفتم میخوام مرغ ترش درست کنم گفت نه تو رو خدا. گفتم من تا حالا غذای بدمزه بهت دادم؟ گفت نه. گفتم پس بهم اعتماد کن. از نتیجه انقدر راضی بود که گفت تو مهمونیامون هم از این درست کن. و یه بار تو مهمونی برای مامانشینا درست کردم، مامانشم خیلی خیلی خوشش اومد.)http://s11.picofile.com/file/8393361092/0A7DE84D_22A0_4A91_A4E9_489EC2A83569.jpeg


هفته ی نمیدونم چندم قرنطینه

سلام سلام. خوبین همگی؟

آخرین بار 12ام نوشتم. 

13 بدر امسال خیلی عجیب و مسخره بود. نه فقط به خاطر اینکه خونه موندیم و جایی نرفتیم، بیشتر از این جهت که کلی کار از شرکت ریختن رو سرم و عملا کلش رو داشتم کار می کردم! اینجوری بود که برنامه تمیزکاری ریخته بودیم برای 13ام، من سیب زمینی داشتم سرخ می کردم و در حینش هم گردگیری که مدیر خیلی بزرگه زنگ زد بهم! یه کار فورس داشت و گفتم اوکی. همه چیزو ول کردم رفتم پای لپ تاپ. حالا از اونور خب گرسنه مون هم بود. سیگما هم که اصلا آشپزی نکرده تا حالا. و البته دستش به جارو و تی بند بود. لپ تاپ رو بردم رو کانتر آشپزخونه. پیاز سرخ می کردم، قارچ، گوشت. همش در حال سرخ کردن بودم وسط کار. بعدشم ساعت 5 هول هولکی نهار خوردم و باز دوییدم سر کارم! راستی سبزه م هم حشره گذاشته بود و تو چنتا کیسه پیچیدمش و انداختمش تو سطل آشغال! خلاصه که هیچیش شبیه 13بدر نبود. 

روزای بعد هم همین طوریا گذشت. فقط کلی آشپزی کردم. لازانیا درست کردم دوباره، بهترین لازانیای عمرم شد. مرغ ترش درست کردم با دَلار های اهدایی بتا به روش خودم که بازم عالی شد. مرغ ساده هم درست کردم.دیگه چی؟ آهان، کیک سیب و دارچین هم پختم دوباره. از این کارا. بقیه ش هم که به کار کردن و کتاب و فیلم و بازی آنلاین میگذره و البته ورزش جان. روزی 1ساعت و ربع ورزش می کنم فعلا. هولاهوپ و پیاده روی. 

الان یک ماه از عمل بینیم گذشته، یه هفته دیگه هم که بگذره، بعدش دیگه میتونم حسابی ورزش کنم. یوگا شروع می کنم 

خونه هم همیشه تمیز و مرتبه و از این بابت خیلی خیلی خوشحالم. 

بیشترین مشکلم اینه که مامانینا رو خیلی وقته که ندیدم. یا همین بیرون رفتن. البته خیلی دلم برای بیرون رفتن تنگ نمیشه. دلم واسه فسقلی تتا تنگ میشه. ویدیو کال که میکنیم شیرین زبونیاشو میبینم. البته عادت نداره بیاد پشت دوربین وایسه حرف بزنه برام. دورادور میشنوم. دیگه جمله های خفن میگه. هنوز دوساله نشده کامل حرف میزنه فینگیلی. 

وزن هم تونستم اون یه کیلویی رو که تو دوران نقاهت زیاد کرده بودم کم کنم. 

حیف که این روزا آشپزی یکی از بهترین دلخوشیامه، وگرنه بیشتر میتونستم لاغر کنم. همش دوس دارم غذاهای جدید درست کنم. یا رنگ و لعاب دار. کم پیش میاد سرهم کنم غذاها رو. البته اینکه یه وعده تو روز میخوریم هم بی تاثیر نیست. وگرنه واسه دو وعده حال نداشتم هی غذا درست کنم. 

شماها چه می کنین؟ کنار اومدین با این وضع؟