برنامه ریزی جشن سالگرد ازدواج

سلام دوستان، خوبین؟

شنبه عصر که رفتم خونه کلی کار داشتم. 3 سری لباس شستم و پهن کردم. دوش گرفتم و پلو درست کردم واسه فردامون و بعد هم گوشت چرخ کرده سرخ شده آماده داشتم که توش 3 تا تخم مرغ شکوندم و شام خوردیم. وسایل یوگا و کلاس زبانم رو آماده کردم و شب سیگما باید میرفت جلسه ساختمون و من از 9.5 رفتم تو تخت تا 10.5 خوابیدم. خیلی هم زود، خیلی هم عالی

یکشنبه 6.5 صبح بیدار شدم. بالاخره کم خوابی مفرط نداشتم. ماشین خودم بنزین نداشت و با ماشین سیگما رفتم شرکت. بردم دم کلاس زبان پارک کنم که اصلا جا نبود و رفتم دورتر و یه جای خط کشی شده بود. آقای جلویی تقریبا از خط خودش زده بود بیرون و پشت هم سطل زباله بود. ماشین جا میشد ولی پارک کردنش سخت بود. به آقاهه گفتم یه کم برو جلوتر که من پارک کنم و بعد برگرد عقب. گفت نه من تو خط خودمم. گفتم خب خطت نیم متر جلوتر هم جا داره، بعدشم که من پارک کردم دوباره برگرد عقب. گفت نه!!! مردک زبون نفهم! منم خودم با چند فرمون اضافه تر پارک کردم و تو دلم بهش فحش دادم! شعور ندارن بعضیا. دیگه با یه اعصاب خورد رفتم یوگا و اولاش هی حرص میخوردم هنوز ولی کم کم بهتر شدم. بعدشم رفتم شرکت و کارا رو انجام دادم و رفتم کلاس شرکت. عصری کلاس زبان داشتم و تقریبا همه تکالیفمو انجام داده بودم. قیمت امتحان آیلتس از 1200 شده 2800!!! خیلی افتضاحه. خب من دیگه امتحانشو نمیدم. بقیه بچه ها میخوان برن و مجبورن امتحان بدن دیگه. هییی. کلاس خوب بود. تا 8.5 سر کلاس بودیم و بعد رفتم خونه. واسه خودم یه کم غذا گرم کردم و سریال پدر دیدم و شام خوردم. سیگما 9.5 اینا اومد. شامشو خودش گرم کرد. من خیلی عنق بودم و خسته و بی حوصله. یه کم حرف زدیم و زود رفتم خوابیدم.

دوشنبه هم باز 6.5 بیدار شدم و رفتم سر کار. جلوی در شرکت جاپارک بود و پارک کردم! خیلی حال داد. میزکارم خیلی کثیف شده بود. با شیشه شور؟ و دستمال افتادم به جون میزم و سابیدمش. حسابی خونه تکونی کردم. عکسشم گذاشتم اینستا. بعدشم کارا رو انجام دادم و عصری با گیلی رفتم خونه ماماینا. مامان تنها بود. قرار بود بتااینا شب برن سیرک. به منم گفته بود بیا ولی حال نداشتم برم. گفتم قبل رفتم جوجه هاتو بیار من ببینمشون. آخه آخر هفته همه میرن ییلاق و ما نمیریم. دلم تنگ میشد واسشون. آوردشون و کپلک سه ماهش تموم شد. حالا میتونه غلت بزنه ولی دستش زیرش گیر می کنه. خیلی فینگیلیه. دیگه اونا زود رفتن و من لم دادم واسه خودم و بابا هم اومد از ییلاق و گپ زدیم همگی و بعد شام خوردیم و مامان یه ربع به 10 شب وقت دکتر داشت و تو مسیر من بود. من بردم رسوندمش و خودم رفتم خونه و بابا رفت دنبال مامان. منم رفتم خونه شام سیگما رو دادم و بعد کلی گپ زدیم و خوش گذشت و من 11 خوابیدم.

امروز سه شنبه، صبح باز 6.5 پاشدم و رفتم یوگا. عالی بود و حال داد. بعد هم اومدم شرکت. یکی از بچه ها یه باکس 25 تایی گلدون کوچولوی کاکتوس از اینستا سفارش داده بود دیروز و هممون دلمون خواست. بهش سفارش دادیم. قراره امروز بیارن. ذوق دارم الان. کلیشو که میذارم دور میزم، هر چی هم اضافه بیاد میبرم خونه. باشد که خوشگلش کنیم.

جمعه سالگرد ازدواجمونه. سه روز تعطیلی چون سیگما کار داشت موندیم خونه و با بقیه نرفتیم ییلاق. کلا حدود یک ماهه که ییلاق نرفتم. حالا باید یه برنامه بچینم واسه سالگرد ازدواج. هیچ وقت دیگه انقدر وقتمون باز نیست که بشه جشن خوشگل گرفت. البته کلا که اهل پارتی اینا نیستیم و جشن دونفره میگیریم. نمیدونم چی کارا بکنم که هم متفاوت باشه و هم خوشگل. احتمالا کیک رو خودم درست کنم و تزیینش کنم. کادو میخواستم پاوربانک واسه سیگما بگیرم، ولی اونی که پارسال 100 تومن بود، شده 300. دیگه دلم نیومد. حالا چنتا جایگزین دیگه دارم ببینم کدوم میشه. کلی چیز میز ندارم هنوز. باید برم خرید و خونه رو تزیین هم بکنم. امسال دیگه فکر نکنم بخوام سورپرایز کنم. شاید با هم تزیین کنیم. نظری ندارید که چه کنم واسه تزیینات؟

بهترین اپلیکیشن های ایرانی

خب تو یه پست قرار بود اپلیکیشن های خوبی که استفاده می کنم رو معرفی کنم و این همون پُسته. اینجا اپلیکیشن های ایرانی ای که خیلی به دردم میخورن رو معرفی می کنم:


1) فون پی: با این اپ می تونید کرایه تاکسیتون رو خیلی راحت پرداخت کنید. تاکسی هایی که با این اپ قرارداد دارن (و تعدادشون کم هم نیست)، یه کارت های آبی رنگی زدن به در و دیوارشون! که یه بارکدی داره و این اپ خیلی سریع بارکده رو شناسایی می کنه و اسم راننده رو میاره و مقدار کرایه و سریع میتونید پرداخت رو انجام بدید (البته به شرطی که شارژش کرده باشید، نکرده باشید هم سریع صفحه بانک باز میشه.)  خیلی به درد وقتایی که پول خورد ندارید میخوره. اپ عزیز دل منه!

2) ماهدخت: اپ  دومیه که خیلی دوسش دارم. پر از ایده های خوشگل و آموزشای باحاله. واسه وقت گذرونیام خیلی بهتر از اینستاست حتی. سه دسته داره واسه دخترا، خانما و مادرا. من که از همش استفاده می کنم. مادرا رو هم در نقش خاله استفاده می کنم. ایده های باحالی داره. چون تو بازار نیست لینک دانلودشو اینجا میذارم واسه کسایی که میخوان. 

http://mahdokht-app.ir/download

3) اپ های تاکسی هم که دیگه معرف حضور همتون هستن. اسنپ و تپسی و دینگ و کارپینو

4) اپ های سفارش غذا مثل اسنپ فود، ریحون، چنگال و دلینو هم خوبن، گاهی تخفیفای خوبی میذارن واسه سفارش، به درد میخورن.

5) اپ پیدو رو که قبلا معرفی کرده بودم واسه آوردن بنزین در محل که فعلا فقط تو بخشی از تهران قابل استفاده س، ولی زود همه گیر میشه

6) اپ فیدیبو و طاقچه که بوک ریدر هستن و میتونید پی دی اف کتاب ها رو با قیمت خیلی کمتر خریداری کنید و با تبلت، گوشی یا کامپیوتر بخونیدشون

7) اپ ایران صدا که کلی کتاب صوتی داره

8) اپ آپ: واسه کارت به کارت و پرداخت قبوض و اینا دوست محبوبمه. 

9) اپ همراه من (یا ایرانسل من) هم واسه مدیریت قبض و چیزای دیگه ی سیم کارتم.

10) بازم چیزی یادم بیاد میام اضافه می کنم. 

جمعه چه خوبه

سلام. صبح اولین روز هفتتون بخیر. وای که چقدر شنبه ها سر کار اومدن سخته. خدا قوت پهلوونا! امروز اصلا دلم نمیخواست بیام شرکت. کل راه رو غر زدم. دیشب قبل خواب هم همش نق نق می کردم! حالا خوبه این هفته یه روزش تعطیله. به این هوا خودمو راضی کردم بیام شرکت.

خب بریم سر تعریفیا. چهارشنبه ماشین داشتم و راحت رفتم خونه. سعی کردم بخوابم ولی خوابم نبرد. رفتم حمام و بعد هم حاضر شدم و رفتم خونه مامان سیگما. خود سیگما هم قبل از من اومده بود. نینیشون لخت بود و هر کار میکردن لباس نمی پوشید. من که رسیدم بردمش تو اتاق و به هوای اینکه خودمم دارم لباس میپوشم گولش زدم و لباس تنش کردم. کلا با من خیلی خوبه. بعد اومدیم پیش بقیه نشستیم و داشت کارتون میدید. تو کارتونش یه ماهی صورتی بنفش بود که آرایش هم داشت و رژ بنفش، یهو گفت این لانداجانه  نه که من عاشق صورتی و بنفشم و کلی لباس این رنگیا دارم، بچه هم فهمیده دیگه خوب بود اون شب، خوش گذشت. شام هم ته چین مرغ داشتن. عاشق ته چین های مادرشوهرم. تو فرصتی که اونا سریال جم میدیدن، با دوستام صبحونه فردا رو هماهنگ کردیم و شب خونه و لالا.

پنج شنبه 25ام، 8 بیدار شدم و حاضر شدم و ساعت 9 جلوی در بارولا پارک کردم. 5 نفر بودیم با یه بچه فینقیلی. صبحونه بارولا خیلی خوب بود فقط یه نمه گرون بود! 76 تومن شد نفری. بوفه آزاد و تا میتونستیم خوردیم. تا 12 ظهر اونجا بودیم و تا خرتناق خوردیم! در این حد که من تا 11 شب حتی یه میوه یا یه شکلات هم نتونستم بخورم دیگه. البته 11 شب حسابی شام خوردم! 12 دو نفر از بچه ها رفتن و ما 3 نفر دیگه یه کم نشستیم و دوستم که تازه مهر و شماره نظام پزشکیش رو گرفته واسم اولین نسخه عمر پزشکیش رو نوشت و بعد رفتیم پالادیوم گردی و از شهرکتاب ماژیک خریدیم. تو شهرکتاب غرق میشه آدم بسکه عالیه. یعنی هی جلوی خودمو گرفتم که چرت و پرت نخرم! آقا چقدر قیمتا گرون شده. رفتیم ال سی وای کی کی، رسما هیچی نمیشد خرید ازش بسکه گرون شده بود. قدرت خریدمون 0 شده دیگه L هی. دیگه ساعت 2 از هم خدافظی کردیم و هر کی رفت سی خودش. من با ماشین سیگما بودم چون گیلی هنوز تعمیرگاهه. قاب عکس 50*70 عروسیمون رو هم بالاخره داشتم میبردم واسه مامان. عکس دسته جمعی همه خانواده تو عروسی من سر سفره عقد. فقط تتا کوچولو نیست تو عکسمون. رسیدم و مامان همون موقع زدش به دیوار. بعد یه کم حرف زدیم و خوابیدیم. عصری هم عصرونه خوردیم و ساعت 8 بتا اینا اومدن و با دختراش بازی کردم. دوست تیلدا هم اومد و اونا مشغول بازی شدن و من با خیال راحت تتا رو قورت دادم. صداش درنمیاد فینگیلی لپو. بعدش هم سیگما و داداشینا اومدن و کاپا رفت با بچه ها بازی کردن که از سرسره افتاد و نمیدونم پاش به کجا گیر کرد که خون اومد! بچه کلی گریه کرد ولی بعد دیگه بیخیال شد و بازی کرد. دختر همسایه هم رفت خونشون و ما شام خوردیم و با تتا بازی کردیم. سیگما هم ماشینمو گرفته بود از نمایندگی. قرار شد من شب همونجا بخوابم و سیگما برگرده خونه. اونا رفتن و منم ساعت 2 اینا خوابیدم. هفته ای یه شب مجردی خوابیدن خیلی حال میده. تا دیروقت با گوشیت تو تخت ور بری و حتی چراغ اتاق روشن باشه و کتاب بخونی و واسه خودت هی وول بخوری تو تخت. عالیه 

جمعه 26ام، قرار بود صبح با بتا و مامان بریم استخر روباز پارک بانوان. زنگ زدم که ببینم میشه بریم که گفت خیلی شلوغه ولی بیاین. رفتم بلیط تخفیفانشو بخرم که تموم شده بود. دیگه هی با بتا بررسی کردیم که کجا بریم و بعد از 2 ساعت تصمیم گرفتیم بریم استخر روبسته دم خونه بتاینا. دوماه پیش بتا، تیلدا رو کلاس شنا نوشته بود و اونم 4-5 جلسه با بازوبند رفته بود، ولی وقتی که بازوبند رو برداشتن و قرار بوده شنا کنه، متنفر شده از شنا و دیگه همش میگفت من نمیام استخر. بالاخره به هوای استخر کودکان راضی شده بود که با ما بیاد. اونجا خوشحال شد که پاش میرسه به زمین و بعد هم با بازوبند بردیمش تو بخش کم عمق و نوبتی یکیمون کنارش میموند و بقیه میرفتیم شنا و بالاخره خوشش اومد. ولی با بازوبند دیگه. شنا دوس نداره هنوز. ما هم بیخیال شدیم. تازه 4 سالشه، حالا وقت داره یاد بگیره. یه چیپس و پنیر ویژه و چای و بیسکوییت هم خوردیم که خدای نکرده کالری نسوزونده باشیم  بعدشم واسه نهار رفتیم خونه بتاینا. داماد تتا کوچولو رو نگه داشته بود این دو ساعت. نهار قرمه سبزی خوردیم و من کلی تتاداری کردم. بعد هم یه کم چرت زدیم که سیگما زنگید که کاراش تموم شده و گفت بیا بریم تفریح. بلیط سینما فیلم هزارپا رزرو کرد و من بدیو بدیو مامان رو بردم خونشون رسوندم و وسایل خودم رو هم برداشتم و تازیدم تا خونه. ترافیک هم بود لعنتی و من دیرم شده بود. سریع رسیدم خونه و وسایلم رو گذاشتم و با سیگما رفتیم سینما. سانس ساعت 7 بود و ما 7-8 دقیقه دیر رسیدیم ولی شانس آوردیم که هنوز شروع نشده بود. خیلی خندیدیم با فیلمش. من کلا سخت میخندم ولی این خنده دار بود. البته بی ادبی هم بود. ولی خیلی خندیدیم. بعد از فیلم بنده دستشویی داشتم شدید ولی خیلی شلوغ بود و نرفتم. همه کلیدهای سیگما تو کیف من بود و من کیفم رو دادم سیگما که خودش سوییچ ماشین رو پیدا کنه. 6-7 تا دسته کلید از کیفم درآورد ولی سوییچ توش نبود. مردیم از خنده. یعنی یه کلیدایی درمیاورد که اصلا نمیدونستم چنین چیزایی هم دارم. حالا فکر کنید دستشویی هم داشته باشید و انقدر بخندید. رسما داشتم میمردم. دیگه دوییدیم تا رستوران. رفتیم جنارو. به سیگما گفتم یه غذا بیشتر نگیره و خودم رفتم دسشویی. آخیش. یه پاستا تورینو گرفته بود و یه نون سیر! بسی تورینوش رو دوس دارم. بعد رفتیم خونه و من نهارای فردامونو آماده کردم و وسایل فردا و آماده خواب شدیم. کلی گپ زدیم و 12 خوابیدیم. این جمعه هم خوش گذشت. جمعه بعدی هم سالگرد ازدواجمونه. ببینم چه گلی میتونم بزنم به سرمون

روزهای کلاس زبانی!

سلام سلام. این مشغله های من تمومی نداره که. تازه خودم واسه خودم بیشترش می کنم. خب خونه ما غربه و خونه ماماینا شرق. محل کارم هم تقریبا وسط ایناس که البته به خونه خودمون نزدیکتره. بنده دوشنبه عصر با ون راه افتادم سمت خونمون که سیگما زنگید که شب دیر میاد! و گفت برو خونه مامانینا که حوصله ت سر نره. منم هی با خودم دودوتا چارتا کردم که برم یا نه، آخر تصمیم گرفتم برم. گفتم اوکی این تاکسیه تا صادقیه میره و منم باهاش میرم و بعد با متروی صادقیه برمیگردم سمت شرق. آقا چشمتون روز بد نبینه. حالا تو ون که کلی طول کشید تا صادقیه و بنده پول نداشتم تو کیفم و اونم فون پی نداشت و مجبور شدم کرایه رو واسش کارت به کارت کنم که هیچی، رسیدیم صادقیه و من هیچ ایده ای نداشتم که متروش کجاست، از یکی پرسیدم و یه خانمه یهو گفت من دارم تا اونجا میرم، میخوای با من بیا. گفت من پیاده میرم، تاکسی هم میره ولی خیلی ترافیکه. پیاده 10 دقیقه راهه و نزدیکه. گفتم خب بریم. هیچی دیگه دنبال خانمه راه افتادم و مگه میرسیدییییییییییییم؟ انقدر دور بود. 20 دقیقه پیاده روی داشت. تا برسم خونه مامانینا، 2 ساعت طول کشید! با مامان گپ و گفت میکردیم که تلفن زنگ زد، بتا بود. (شوهرش شیفت شب بود و خونه نبود و مامان بهش گفته بود که بیاد خونه ماماینا). برداشتم دیدم صداش یه جوریه. میگم داری میخندی؟ گفت نه،،،، تتا نفس نمی کشه، بهش قطره دادم پریده تو گلوش هر کار می کنم نفسش بالا نمیاد. ای وای. گوشی رو دادم به مامان و خودم شماره دوست پزشکم رو گرفتم (تو دوره قبلی داشتن بهمون یاد میدادن که وقتی یه چیزی پرید تو گلوش چه کنیم) برنداشت. 115 رو گرفتم. چقدر مزخرف شده. دوساعت اولش حرف میزنه بعد هم گفت کارشناس فری نداریم بای! یه دوست دیگمو گرفتم و اون گفت که مایعات زیاد مشکل ساز نیست ولی تتا هنوز نفسش بالا نیومده بود. گفت ببریدش دکتر. حالا بتا هم تنها با دوتا بچه. من و مامان پاشدیم بریم اونجا. ماشین هم نداشتیم بدبختی! دیگه تو کوچه بودیم که بتا زنگید که بهتر شده بالاخره نفس کشید. دیگه مامان برگشت خونه و من با تاکسی رفتم. باید دو خط تاکسی می گرفتم. و یهو دیدم که عه بازم پول ندارم که! پول خوردای تو کیفم رو شمردم 1500 تومن شد. یه مسیر رو کفاف میداد. به آقاهه که گفتم پیاده میشم گفت من مسیرم اونوریه اگه میرید میبرمتون. گفتم اتفاقا منم اونوری میرم ولی فقط همین پولو دارم. کارتتونو بدین بقیشو کارت به کارت کنم. گفت اشکال نداره، بریم. خلاصه 10 دقیقه ای رفتم خونه بتاینا. با بچه ها اومد پایین. چشماش قرمز بود از بس گریه کرده بود. تتا رو بغل کردم و عقب کنار تیلدا نشستم. تتا تو بغلم خوابش برد. رفتیم خونه مامانینا. کلی با تیلدا بازی کردم. توپ بازی و بعدشم گوشیمو دادم بازی کنه. بابا و داماد نبودن. سیگما هم ساعت 10:15 اومد! بتا برام از شمال کلوچه و جای انگشتری آورده بود. خیلی نیاز داشتم به همچین چیزی. حالا عکسشو میذارم اینستا. شام خوردیم و من خیلی خوابم میومد. 11 بلند شدیم! تقصیر خودشه که دیر اومده بود. رفتیم خونه و خوابیدیم.

سه شنبه من با ماشین سیگما اومدم شرکت که اون ماشین منو ببره نمایندگی! یعنی سرویس شدیما. پارسال ماشین 0 خریدیم، همش روغن ریزی داره. تا حالا صدبار هم بردیم نمایندگی درست نشده. این بار دیگه برد نمایندگی مرکزی، خداکنه درست بشه! بعد میگن کالای داخلی! ماشینشو دادم کارگر پارکینگ بشوره. کارم هم خیلی شلوغ بود. کلی هم تکلیف زبان داشتم که انجام نداده بودم. عصری تا برم ماشین رو بگیرم و برم دم کلاس زبان پارک کنم، 5 دقیقه ای دیر رسیدم و چقدر شانس آوردم. استاد واسه دیدن تکالیف از جای من رد شده بود، و ندید که تازه اومدم. منم به روی خودم نیاوردم.  به پسر بغل دستیه گفتم کلمات جدیدتو بده بنویسم میخواست لو بده منو شوخی شوخی. بخش دوم تکالیف رو ولی گفتم که ننوشتم. همشون میخوان واقعا آیلتس بدن و برن از ایران، خیلی جدی دارن زبان میخونن! من تفننی رفتم اصلا وقت نمیذارم  ولی خود کلاساش خوبه، دوس دارم. تا برم خونه ساعت 9:15 شد. سیگما هم گفت که امشب خیلی خیلی کار داره و یه عالمه کار مهم باید بکنن و شب دیر میاد. منم واسه خودم یه کم شام گرم کردم و دیدم سیگما همه قابلمه ها رو شسته و ظرفا رو چیده تو ماشین و ماشین هم همه رو شسته. خیلی گله. کلی استرس ظرفا رو داشتم که از یکشنبه مونده بود و رو هم تلنبار شده بود! فیلم پدر رو دیدم و شامم رو خوردم. کارای قبل از خواب رو کردم و از 10:15 رفتم تو تخت. نیم ساعت بازی کردم و بعد مگه خوابم میبرد؟ تا 11:30 بیدار بودم! بالاخره خوابم برد و صبح دیدم سیگما اومده. وقتی میخواستم برم بیدار شد و از دیشب برام تعریف کرد و من اومدم سر کار. 10 دقیقه دیر رسیدم. امشبم احتمالا بریم خونه مادرشوهر. واسه فردا هم قصد دارم یه برنامه تفریحی با دوستام بچینم. ببینیم میشه یا نه. 


پ.ن: اون پست معرفی اپلیکیشن ها رو که قولشو داده بودم، دارم مینویسم. به زودی آپ می کنمش 

جمعه پربار

سلام. وقتتون بخیر. یه کم طول کشید بیام این دفعه. خب داستان از چه قرار بود؟ سه شنبه که عصر رفتم کلاس زبان. این سری ریدینگ و رایتینگ بود. جلسه اول من میشد. خوب بود کلاس. ساعت 9 تعطیل شدیم و رفتم خونه. یادم نیس واسه شام چی بردم. ولی یه چیزی بردم و خوردیم! بعد هم فیلم دیدیم و خوابیدیم لابد. یادم نیست.

چهارشنبه با سیگما رفتم شرکت. 8.5 رسیدم و کار خوب بود. عصر ولی شدیدا بی حوصله شده بودم. دیگه ساعت کاری که تموم شد با تاکسی رفتم خونه ماماینا. تو راه مردم از گرما. دم خونشون بستنی خریدم و رفتم تو. مامان و بتا که رژیم بودن، تیلدا هم سرماخورده بود! خودم بستنی خوردم فقط. البته بعدش تیلدا هم خورد. با تیلدا کلی توپ بازی کردم. بعد همسایه (دوستش) اومد خونمون و اونا رفتن با هم بازی کردن منم با تتا فسقلیم بازی کردم. خیلی خوردنیه. سیگما اون شب زود اومد و وایستاد با تیلدا و دوستش بازی کردن. سرکارشون میذاشت میخندیدن. بعدش دیگه دوست تیلدا رفت و ما شام خوردیم. شب هم همگی خوابیدیم همونجا.

پنج شنبه 18ام، سیگما صبح وقت نمایندگی ماشینشو گرفته بود که ببره سرویس 60 هزارتا. 7 بیدار شد و رفت. من راهیش کردم و بعد خودم اومدم خوابیدم. ساعت یه ربع به 1 با زنگ تلفن بیدار شدم. دیدم مامان و بابا رفتن ییلاق و بتا و بچه هاش هم رفتن خونشون. تازه گویا بتا گوشیش تو خونه جا مونده بوده و هر چی زنگ در رو زده من بیدار نشدم! در این حد بیهوش بودم. 12 ساعت خوابیدم! بعد دیگه دیدم میز صبحونه وسطه و همه چیز هم هست، بجای نهار صبحونه خوردم و اتاقمو مرتب کردم و حاضر شدم که با مترو برم خونمون. قرار بود سیگما بیاد دم مترو دنبالم ولی زودتر رسیده بود و دیگه رفته بود و برام تپسی گرفت از مترو تا خونه برم. خونه هم که خوشگل و مرتب. باز گلدون گل خوشگلامو از تو یخچال درآوردم گذاشتم رو میز و نشستم به کتاب خوندن. ملت عشق. جدیدا دیگه خیلی جذبم نمی کنه. یه کم خوندم و یه کم بازی کردم با گوشیم و بعد رفتم حمام. بعدشم سیگما اومد و حاضر شدیم و میخواستیم بریم خونه مامانشینا. سر راه رفتیم یه پاساژی نزدیک خونشون و از مغازه اول یه شلوار گشاد واسه سر کارم خریدم. تو همون مغازه سیگما از یه مانتو خوشش اومد و گفت بپوش اینو. پوشیدم و خوشش اومد. من خودم خیلی حال نکردم باهاش ولی چون دیدم سیگما خیلی خوشش اومده، گفتم دیگه تو ذوقش نزنم. گرفتیمش. بعدشم رفتم خیاطی تو همون پاساژ دادم کوتاه کنه شلوارم رو و قرار شد فردا بریم بگیریم. بعدش رفتیم خونه سیگماینا و یه کم با مامانبزرگش گپ زدیم و یه کم با نینیشون بازی کردیم. آخر شبا قاطی می کنه نینی و فقط جیغ میزنه. روانی شدیم. دیگه 12 اینا اومدیم خونه و کلی با هم خلوت کردیم. به سیگما گفته بودم که واسه جمعه برنامه ای نذاره که فقط با هم باشیم.

جمعه 19ام، ساعت 11.5 بیدار شدیم. یه صبحونه مشتی آماده کردم و با هم خوردیم. بعد هم کارای خودمونو کردیم و یه کم وول خوردیم تو خونه و نهار جوجه چینی و پیتزا از خانه کوچک سفارش دادیم. ساعت 3 نهارمون رو آورد و فیلم دختری در قطار رو که با هم نصفه دیده بودیم (من قبلا خودم دیده بودم با مامان) رو پلی کردم و بالاخره موفق شدیم با هم تمومش کنیم. تا 4 تموم شد و سیگما خیلی خوشش اومد از فیلم. بعد حاضر شدیم که بریم سینما. تیپ زدم. موهامو صاف تر کرده بودم و کفش لژ بلند هم پوشیدم. بلیط دارکوب رو خریده بودیم تو مگامال. دیگه بدیو بدیو رفتیم، دور هم بود ولی گفتیم جای جدید بریم. خوب بود مگامال. خلوت هم بود. به موقع به فیلم رسیدیم. قشنگ بود فیلمش. هر چند من نفهمیدم چرا اسمش دارکوبه. باید برم سرچ کنم دلیلشو بفهمم. بعد از فیلم تو همون مگامال پاساژگردی کردیم. تو فروشگاه نیونیل 3 تا پیرهن پسندیدم و پرو کردم و عالی بود. هر سه تا شو خریدیم. خخخ. بعدشم رفتیم نوین چرم که من واسه سیگما قرار بود کیف پول بگیرم، ولی نداشت کیفی رو که میخواستیم. دیگه تصمیم گرفتیم بریم شیک نوتلا بخوریم ولی نوتلاباره جمع شده بود و دست از پا درازتر برگشتیم پاساژ دم خونمون و شلوارم رو از خیاط تحویل گرفتم و رفتیم یه کیک کوچیک بخریم که همینجوری یه جشن دونفره بگیریم. دم قنادی، یه قاب سازی بود و ما دوساله که یه آیینه قدی میخواستیم و یه قاب هم واسه عکس دسته جمعی روز عروسیم که مامان صدبار گفته بود اینو برام چاپ کن. چاپ کرده بودم و میخواستم قاب براش بگیرم که بالاخره گرفتیم. حال داد، هم آیینه آماده داشت هم قاب. همه کاراییمون که صدسال مونده بود بالاخره تیک خورد دیگه. خریدیم و یه کیک کوچیک هم خریدیم و رفتیم خونه سیگما عکس رو قاب کرد و آیینه رو هم به دیوار زد و بعد من پیرهن لیمویی جدیدم رو پوشیدم و با کیک اینا عکس انداختم و بعد شیر قهوه و کیک خوردیم. وسطش بودیم که حال سیگما بد شد. میگفت دل پیچه داره و بعدشم بیرون روی گرفت. به فاصله یک ساعت بعد منم همین بلا سرم اومد. حدس زدیم از نهار ظهر بوده باشه. هیچی دیگه سیگما خوب شد ولی من خوب نمیشدم که. 11.5 رفتیم بخوابیم و یهو ساعت رو دیدم که 1.5 شبه و من هنوز دارم به خودم میپیچم! این تیکه آخرش رو بذاریم کنار یکی از بهترین جمعه ها بود. خصوصا که بعد از 5 ماه سینما هم رفتیم بالاخره!

شنبه 20 مرداد، صبح ساعت رو خاموش کردم که با سیگما برم سر کار. بیدار شدم و هنوز دلپیچه داشتم. حاضر شدم و دیدم نمیتونم برم سر کار. به سیگما گفتم منو ببر درمونگاه که مرخصی استعلاجی بگیرم و نرم. هی گفت برو، هفته پیش هم نرفتی سر کار بد میشه. گفتم نمیتونم برم. دیگه رفتم دکتر و بهم استعلاجی داد و سیگما منو برگردوند خونه و خودش رفت سر کار. منم یه کم کتاب خوندم و بعد یه مسکن خوردم و خوابیدم. سر ظهر بیدار شدم و گرسنه م بود خیلی، نهار خوردم و یه کم نشستم پای کامپیوتر و بعد باز خوابیدم! تا 4.5 خوابیدم! بعد بیدار شدم و حالم خوب بود دیگه. غذا درست کردم. پیاز داغ کردم واسه پختن گوشت و بعد گوشت و زردچوبه تفت دادم و آب ریختم که بپزه. همزمان باز پیاز خورد کردم و سرخ کردم واسه گوشت چرخ کرده سرخ شده. پیاز و فلفل دلمه ای و گوجه خورد کردم و تفت دادم و بعدشم گوشت رو ریختم و سرخ کردم. پلو و شوید و نخود فرنگی هم ریختم تو پلوپز و رفتم حمام. بعدشم یه کم درسای زبانم رو خوندم تا سیگما اومد و شام آوردم. واسه نهار فردامون هم کشیدم و بعد غذاها رو گذاشتم خنک شه و با سیگما سریال پدر رو دیدیم و یه کم با هم پوییدیم. بعدشم زود خوابیدیم.

یکشنبه 21 مرداد، صبح با گیلی رفتم دم کلاس زبان پارک کردم و رفتم یوگا. خوب بود. بعدشم رفتم شرکت و هم کلاس داشتم و هم کلی کار. ظهر خوب شد برق کلاس رفت و برگشتیم سر کار و زندگیمون. عصری هم که کلاس زبان تا 8.5-9 شب! ولی خوب بود. 9 رسیدم خونه و سیگما نبود. غذاها رو جابجا کردم و لاکم رو پاک کردم و لاک جدید تمدید کردم و دراز کشیدم تا سیگما اومد. شام رو گرم کردم خوردیم و سریال مزخرف پدر رو دیدیم و لالا.

دوشنبه 22 ام، صبح با سیگما اومدم سر کار. نزدیک شرکت ما کار داشت. پارک کرد و با هم راه افتادیم، یهو گیر داد که چرا انقدر زیاد شلوارتو کوتاه کرده و زشت شده چقدر! حالا زیاد هم کوتاه نکرده ها. منم شاکی شدم و خدا رو شکر دم در شرکت بودیم و رفتم سر کارم. نهارشم با خودم بردم که بذارم تو یخچال و وقتی کارش تموم شد بیاد بگیره. اومد بگیره و واسه عذرخواهی یه کیت کت هم خریده بود برام. فرتی آشتی کردم. بعله، لاندا شکموئه. با این چیزا زود آشتی می کنه. خخخ. بعدشم تو شرکت انقدررررررررررررر کار داشتم که نگو. تا همین الان یه سره داشتم میدوییدم. خسته شدم دیگه برم خونه