سفرنامه شیراز

الوعده وفا! اینم از سفرنامه شیراز.

ساعت 6:40 صبح روز یکشنبه 6 فروردین بلیط هواپیما داشتیم تا من و سیگما با بتا و داماد و تیلدا کوچولو بریم شیراز. انقدر باندها شلوغ بودن که با 1 ساعت و بیست دقیقه تاخیر خلبان موفق شد اجازه پرواز بگیره و 1 ساعت و ربع بعد ما تو فرودگاه شهید دستغیب شیراز نشستیم. عجب بارونی میومد. چترمون هم ته چمدون بود و کلا هم یه ژاکت بیشتر با خودم نبرده بودم! ما خیلی یهویی تصمیم گرفتیم که بریم و بلیط هواپیما رو جمعه خریده بودیم تازه! و هتل ها هم پر شده بودن و گفتیم میریم اونجا خونه میگیریم. این بود که تو اون بارون افتادیم دنبال خونه. یکی از دوستای شیرازی من یکی رو که تو کار اجاره خونه بود بهمون معرفی کرده بود. طرف بدترین خونه های ممکن رو نشون میداد. داشتم افسرده میشدم از بس افتضاح بودن خونه ها! تا اینکه به ذهنمون رسید بریم دروازه قرآن و اونجا زیاد میان واسه  اجاره دادن خونه. همونجا یکی رو پیدا کردیم و عکس خونه هاش رو نشون داده بود به آقایون و پسندیده بودن. خود خونه هه هم واقعا خوب بود و همونجا رو اجاره کردیم برای سه شب. بعد هم انقدر خسته بودیم که نهاری خوردیم و خوابیدیم تا عصر. بیخود نیس میگن شیرازیا تنبلنا، هواش اصلا خواب آور بود. عصری که بیدار شدیم رفتیم عمارت نارنجستان قوام و خونه زینب الملک رو دیدیم. بعدش هم رفتیم شاه چراغ. چادر سفید اجاره کردیم و با قیافه های جدیدمون بسی حال کرده بودیم من و بتا و کلی عکس انداختیم. توی حرم نرفتیم دیگه. همون بیرون خوش میگذشت. یه کم عکس گرفتیم و بعد رفتیم رستوران شرزه کنار بازار وکیل. تورینو، کشک بادمجان، شیشلیک و جوجه سفارش دادیم که تورینوش واقعا عالی بود (استیک گوشت با سس قارچ و نون بنیه و ... بود) عالی. شیشلیکش هم واقعا خوشمزه بود. بعدش رفتیم خونه و چارتایی شلم بازی می کردیم و تیلدا هم کنارمون نشسته بود و نقاشی می کشید.

روز دوم تصمیم داشتیم جاهای زیادی رو بریم. بخاطر هوای دیروز با خودم ژاکت برداشتم که اصلا لازم نشد. هوا آفتابی شده بود و مطبوع بود.  اول رفتیم باغ ارم که فوق العاده زیبا بود. البته هنوز درختا شکوفه نداشتن ولی بازم سرسبز و زیبا بود. کلی عکس انداختیم و تیلدا هم کلی اذیت کرد! از اونجا رفتیم آرامگاه حافظ. بسیار بسیار شلوغ بود ولی خیلی جای زیبا و دوست داشتنی ای بود. برای نهار رفتیم رستوران ایتالیایی بل پاسی. بیف استراگانف و فتوچینی آلفردو و پیتزا سفارش دادیم. بیف استراگانفش عالی بود. غذای مخصوصشون بود. بسی حال کردیم. تا خرخره خوردیم و از اونجا پیاده راه افتادیم سمت بابا بستنی که همه تعریفش رو میکردن! در این حد شکموییم. بستنی قیفی مخصوص بابا بستنی رو هم خوردیم که اونم عالی بود. شکلاتی و زعفرونی و وانیلی قاطی با کلی خامه و مغز پسته و گردو. قیمتش هم عالی بود. 3 تومن! دیگه دیدیم خونه نریم بهتره. مستقیم رفتیم ارگ کریمخان زند. بسیار زیبا و دوست داشتنی. اونجا هم یه خروار عکس انداختیم. بعدش هم رفتیم آرامگاه سعدی و فاتحه ای براش خوندیم و دیگه بسی خسته بودیم و رفتیم خونه که دوش بگیریم و استراحت کنیم. انقدر خسته بودیم که دیگه حال نداشتیم واسه شام بریم بیرون و غذای حاضری خوردیم. اصلا هم یادم نیس چی خوردیم. شلم بازی کردیم و لالا.

روز سوم صبح به قصد تخت جمشید بیدار شدیم و تیپ زدیم و ماشین گرفتیم و رفتیم تخت جمشید. 53 کیلومتر راه بود. اونجا که رسیدیم دیدیم عجب آفتابیه و خواهیم سوخت! همونجا 5 تا کلاه خریدیم و پیش به سوی قدیمی ترین و دیدنی ترین اثر باستانی ایران! بسیار بسیار زیبا و تحسین برانگیز بود. من حدود 20-22 سال پیش هم رفته بودم شیراز و تخت جمشید، ولی هیچی یادم نبود. این بار با کلی دقت میدیدم همه جا رو و لذت میبردم. خب معلومه که کلی هم عکس انداختیم. اول میخواستیم نقش رستم و پاسارگاد رو هم بریم ببینیم، ولی هم کلی دورتر بودن و هم کلی خسته بودیم و دیگه بی خیال دیدن اونا شدیم. ساعت 4 عصر همونجا ساندویچ خوردیم و برگشتیم خونه و دوش گرفتیم و استراحت کردیم. بعدش رفتیم بیرون و بهمون سفارش کرده بودن آش سبزی بخوریم. رفتیم آشی آقو. "آش آقا". بسی خوشمزه بود آشش. بعدش هم حلوای زرد گرفتیم که بسی بد بود. بعد حال من بد شد و ترش کردم و دیگه هیچی نمیتونستم بخورم. بقیه شام خوردن و من تماشاشون کردم. شب هم باز بساط بازی تا دیروقت و لالا.

روز چهارم روز آخر سفرمون بود. تیلدا شب خیلی کم خوابیده بود و بدخلق بود. باید 12 خونه رو تحویل میدادیم، این بود که تا اون موقع خونه موندیم و بعدش رفتیم بازار وکیل و حمام وکیل. بعدش هم رفتیم رستوران هفت خوان. حال من خوب شده بود و دیگه میتونستم خوب بخورم. ولی تیلدا خوب نبود. انگار یه کم هم داغ بود. کلی منتظر شدیم تا رستوران سنتی هفت خوان (طبقه منفی یک) بالاخره جا برامون خالی شد و کباب بره، چلو ماهیچه، چلو گردن و کباب چنجه سفارش دادیم. بسی دلچسب و گوارا. انقدر خوب بود که من فکر کنم بیشترین مقدار غذایی که تا حالا خوردم رو اونجا خوردم! تخت هاش هم بی نهایت خوب و راحت بود. کلا سه ساعت از وقتمون رو اونجا بودیم و بعد هم چون نزدیک دروازه قرآن بود، خیلی زود رفتیم دروازه قرآن. ولی تیلدا خوب نبود و بتا اینا برگشتن خونه. من و سیگما موندیم و کلی با دروازه قرآن عکس انداختیم و بعد هم رفتیم بوستان خواجوی کرمانی و اونجا کلی دوتایی با هم اینور اونور رفتیم و خوش گذروندیم. بعدش هم پیاده راه افتادیم به سمت هفت تنان. خیلی پیاده روی خوبی بود. ولی مجموعه هفت تنان بسته بود . ماشین گرفتیم و رفتیم خیابون قصرالدشت که از قنادی کامران که تعریفشو زیاد شنیده بودیم سوغاتی بگیریم که بسته بود. گویا ساعت کاریشون 5- 7 عه! خوشحالنا بعد رفتیم قنادی تفرشی که تعریف اون رو هم زیاد شنیده بودیم. یه خروار مسقطی از طرف خودمون و بتا اینا واسه همه خریدیم و دیگه تاکسی گرفتیم بریم فرودگاه. بتا اینا هم چمدون ها رو از خونه برداشته بودن و اونا هم اومدن فرودگاه. ساعت 10:40 شب پروازمون به سمت تهران بود که بدون تاخیر پرید و برگشتیم تهران. اونجا از هم خدافظی کردیم و هر کی راهی خونه خودش شد.

این بود سفر چهار روزه و پربار ما که خیلی فشرده سعی کردیم بیشتر جاهای دیدنی شیراز رو دیده باشیم.

سال نو مبارک

سلام سلام سلام

سال 96تون مبارک، خیلی خیلی مبارک. امیدوارم این همون سالی باشه که منتظرش بودین و میخواستین به همه برنامه ریزیاتون برسید. این همون ساله، آستینا رو بالا بزنید و شروع کنید. یا الله.

خب من هیچ وقت انقدر دیر نمیومدم سال رو تبریک بگم. این از اثرات تاهله! شاید هم از اثرات تموم شدن درسا باشه که دیگه کمتر پای کامپیوتر میشینم. به هر حال هر چی که هست عذر میخوام از اینکه این همه دیر اومدم. حالا دلیلشو میگم، بهم حق میدین احتمالا.

خب  این عید پر مشغله ترین عید زندگیم بود. هفته قبل از عید که همش به خونه تکونی و خرید وسایل عید و آرایشگاه ها گذشت. ظرف های هفت سین و جور کردن دونه به دونه سین ها واسه اولین سال زندگی مشترک خیلی ذوق داره. وای که چقدر خونه رو سابیدیم. تا 1-2 نصف شب کار می کردیم دوتایی. البته انصافا به جز سابیدن کابینت ها، من کلا کار سابشی! نداشتم. بیشتر مرتب می کردم و گردگیری. کارای شستنی رو بیشتر سیگما انجام میداد. خدا عمرش بده وگرنه منی که تو تجرد دست به سیاه سفید نمیزدم، خیلیییییی بهم سخت میگذشت. خلاصه که ما تا 30 اسفند در حال بدوبدوی تمیزکاری بودیم و دیگه 2 ساعت قبل از سال تحویل کارامون تموم شد و به خودمون رسیدیم و ساعت 1:58 دقیقه ظهر، سال 96 رو تحویل گرفتیم. منم که حساس، لحظه سال تحویل همینجوری اشکام روون شده بود! من یه پیراهن زرشکی دخترونه پوشیده بودم با کفشای زرشکی، موهای مشکیم رو هم باز گذاشته بودم دورم (راستی جلوی موهام رو کوتاه کرده بودم قبل از عید) و سیگما هم شلوار و پیرهن سورمه ای با کت و پاپیون زرشکی پوشیده بود و ست کرده بودیم. کلی عکس انداختیم و بعد برای نهار راهی خونه مامان سیگما شدیم. بعد از نهار رفتیم طبقه پایین عید دیدنی مامانبزرگش و بعد هم رفتیم خونه ما عید دیدنی. داداشینا هم بودن و جشن تولد یک سالگی کاپا جانم رو گرفتیم. وای همین پارسال بود که لحظه سال تحویل خانوم داداش تو اتاق عمل بود و کاپای کوچکمون همون سر سال تحویل به دنیا اومد. ای جان که یه ساله شدی. راه رفتن یاد گرفته و 3 تا کلمه: "سلام"، "بابا" و "نه". خخخخ. بعدشم رفتیم عیددیدنی خونه دوتا عمه ها و خاله و کل فامیل خونه خاله اینا بودن.

روزهای بعد هم از صبح تا شب هی میرفتیم عیددیدنی و با اینکه خود عید دیدنی ها خوب بود، اما حواشیش و بقیه تایم ها اصلا خوب نبود. 2 فروردین ماهگرد هفتم ازدواجمون بود و ما اصلا یادمون نبود بس که سرمون شلوغ بود. 9 جا رفتیم عید دیدنی! و اینگونه بود که ماهگرد هفتممون برگزار نشد...

به فامیلا گفته بودیم که ما روز 4ام خونه ایم و تشریف بیارید. سر ظهر3 تا خانواده - 12 نفر-  با هم اومدن و اولین سری مهمونی عید دیدنیمون حساب میشدن. خیلی خوب از پسش براومدیم. اون روز وقت نشد نهار بخوریم. همش به مهمونداری گذشت. عیدی هم دادیم به بچه ها. خیلی حس جالبی بود که میومدن خونمون عید دیدنی و ما ازشون پذیرایی می کردیم. مامانینا و بتا و داداش هم اومدن عید دیدنیمون که شام نگهشون داشتیم و خوش گذروندیم. بعدشم که همه رفتن بتا اینا موندن و تا 2 نصف شب با هم ورق بازی کردیم و بعد رفتن.

فرداش هم یه مهمون دیگه داشتیم و دیگه عید دیدنیامون با تقریب خوبی تموم شد. برنامه سفر چیده بودیم و از روز 6 تا 10 عید رو هم سفر بودیم که تو پست بعدی میام تعریف می کنم بعدا