بهار بازم بیا عشق رو بیارش...

سلام  سلام. این آخرین پست سال 97 ئه. حالتون خوبه؟ اومدم ازتون تشکر کنم که این یه سال رو هم باهام بودین. نوشته هام رو خوندین و نظرات ارزشمند دادین. به شوق شماها سعی کردم مرتب بیام و بنویسم. مرسی که هستین.

اوضاع خوبه؟ در حال خونه تکونی اید؟ حال و هوای عید رو پیدا کردید؟ هفت سین چیدین؟ من پیدا کردم بالاخره. نه بابا؟ دیگه خود عمونوروز تو راهه. همین نزدیکاس. کمتر از دو روز دیگه اینجاس.

شکلکهای جالب و متحرک آروین

بریم سراغ تعریفیا.

4شنبه عصر قرار بود با همکارا بریم معجون بزنیم بر بدن که همه کار داشتن و نتونستن بیان. من و این همکارم ساحل با هم رفتیم دوتایی. دیگه کلی حرف زدیم. از هر دری سخنی. خیلی خوب بود. بعدشم دوتایی با هم رفتیم از گلفروش دست فروش! عشق خودم، گل خریدیم. من یه دسته گل پیونی خریدم. اونم یه رز واسه نامزدش. دیگه خدافظی کردیم و با تاکسی رفتم خونه. سیگما قبل از من رفته بود و ویترین رو برق انداخته بود و رفته بود حمام. تازه کریستال گنده ها رو هم شسته بود. بسی ذوق کردم. واسش قرمه سبزی برده بودم که خورد و گرگ و میش رو دیدیم. بعد گفت بازم گشنمه و واسه خودش پیتزا سفارش داد! من میگم گامبوئه میگید نه! یه پرس کامل قرمه سبزی خورده بود خب. دیگه دوتیکه پیتزا هم من خوردم از کنارش و رفتیم لالا.

5شنبه صبح سیگما رفت جلسه و من بیدار شدم دو سری لباس شستم و ظرفای ماشین رو چنج کردم و بعد دوتا از کمد دیواریا رو ریختم بیرون و بقیه ظرفای ویترین رو هم شستم و بردم سرجاشون چیدم. واسه نهار خوراک قارچ و لوبیا درست کردم. سیگما نهار خورده بود. ولی خوراک هم خورد با من. یه کم استراحت کردیم و پاشد به شستن پنجره های اتاقا. پرده هاشو درآورد و انداختم تو ماشین و تو این فاصله پنجره ها رو دستمال کشید و بعد پرده ها رو نصب کرد. منم کمد دیواری تمیز می کردم. سیگما پنجره آشپزخونه رو هم تمیز کرد. باید پ می شدم ولی نشده بودم. باز من خواستم برم سفر این لعنتی عقب افتاد! البته این بار عقب نیفتاده بود، ولی انتظار داشتن زودتر بشم که نشد. دیگه یه شربت شیر گلاب زعفرون درست کردم که خدا بخواد زودتر بیاد. بعدشم دوش گرفتم و کلی به خودم رسیدم و حاضر شدیم رفتیم خونه مامانشینا. اونجا هم گپ و گفت و گرگ و میش و شام و اینا. 11 پاشدیم بریم شرکت سیگماینا که برنامه دورهمی با دوستاش داشتیم تا صبح. نینیشون گریه کرد که با ما بیاد و بردیمش. عروسک تو ماشینم رو برداشت برد با خودش. تیلدا هم همیشه میبرتش ولی بعدا بهمون میدنش. ولی فکر کنم این دیگه برد و پس ندن بورکینا جانم رو  خلاصه تا دم خونه بردیمش و اومدن بردنش و ما رفتیم شرکت سیگما. دوستاش اومده بودن. داماد جدید هم اومده بود بدون عروس. گفت اردیبهشت عروسیمونه. دیگه بازی نکردیم. همش حرف میزدیم. سیگما هم خسته بود وسطش رو کاناپه خوابید. این پسرا هم همش حرف فوتبال می زدن منم رو مبلم خوابم برد. دیگه گفتن پاشید برید خب شما دوتا. ما هم از خدا خواسته 4 صبح رفتیم خونمون و 4.5 خوابیدیم. تا 12.5 خواب بودیم.

جمعه 24 اسفند، 12.5 پاشدیم نهار خوردیم یه سره! چه بارونی هم گرفته بود! این همه دیروزش شیشه تمیز کرده بودیما! هیچی دیگه. سیگما رفت سراغ بالکن. همه گلدونا رو آورد تو و غر زد که چقدر گلدون داری و چقدر بالکن کثیف شده و اینا. گلدون کاج مطبق رو عوض کردیم و یه گلدون گل قاشقی هم داشتم که خیلی رشد کرده بود و قرار شد ببرم واسه مامان. کل بالکن رو شست و منم این وسط هم گلدونامو درست می کردم و هم کارای غذا رو می کردم. پ هم شدم این وسط. مرغ گذاشتم بپزه و یه عالمه زباله! بردم سر کوچه و ماست و شیر و هله هوله خریدم اومدم خونه. سیگما کلی ذوق کرد. چای گذاشتم با پچ پچ خوردیم و بعد رفتم سر درست کردن ته چین با دستور مادرشوهر که رو واتس اپ ازش گرفته بودم. ماست سون و تخم مرغ و روغن و زعفرون قاطی کردم. برنج رو قبل از دم کردن ریختم توش و مرغ رو هم مزه دار کرده بودم و یه لایه برنج، یه لایه مرغ یه لایه برنج چیدم تو ماهی تابه و ساعت 8 غذا حاضر بود. کلی کیف کردیم با سیگما از خوردنش. بعد هم یکی یه دنت شکلات خوردیم و سر آخرین قسمت گرگ و میش، یه کرم کارامل دنت هم خوردیم. گامبوییم. من یه کمد دیواری دیگه رو هم ریخته بودم بیرون که دیگه خسته بودیم و بی خیالش شدیم و رفتیم خوابیدیم.

شنبه 25ام، سیگما من رو رسوند شرکت. کلی کار داشتم و خیلی خسته بودم. حساسیتم هم که تو این خونه تکونی پدرم رو درآورد. دیگه رفتم پیش دکتر شرکت و معاینه م کرد و یه خروار آمپول داد. گفتم جای این حرفا استعلاجی بده و در کمال تعجب داد! حال کردم. عصری رفتم خونه و یه چرت خوابیدم. سیگما هم زود اومد. من رفتم سر وقت کمد دیواری و مرتبش کردم حسابی. کلی هم لباس گذاشتم بیرون که بدم به دیگران. دیگه تنم نمیرن  سایزم از 36-38، رسیده به 40! سیگما هم کل زمین رو تی و جارو کشید و خونمون یه ذره شکل خونه شد. شب هم کلی دیر خوابیدیم.

یکشنبه 26ام، قرار شد سیگما هم نره سر کار و با بابا برن ییلاق. میخواد اگه بشه واسه خانواده ش اونجا زمین بخرن. من موندم خونه مامان و سیگما و بابا رفتن ییلاق. تتا کوچولو مریض بود و من کمک مامان بودم که مامان یه کم به کاراش برسه. همش چسبیده بود به من. تیلدا هم چون من رفته بودم، مهد نرفته بود. دیگه با اینا سرگرم بودیم و اون وسط یه دیوار رو هم واسه مامان دستمال کشیدم و تتا رو خوابوندم و بعد از نهار خودم هم رفتم 3 ساعتی خوابیدم. خیلی حال داد. بعد سیگما اس داد که تهرانن و میاد دنبالم. منم حاضر شدم که برم. مامان هی میگفت شام بمونید که داداشینا هم بیان. ولی هم سیگما جلسه داشت و هم من خیلی تو خونه کار داشتم. دیگه سیگما و بابا اومدن و سیگما گفت بمون، منم شب میام. و رفت جلسه که تو اون بارون شدید تهران، 1.5 ساعت تو ترافیک بود. منم موندم و بتا از سر کار اومد و دیگه گپ و گفت و اینا. سیگما و داماد و داداشینا ساعت 10:05 شب اومدن! ما پوکیده بودیم دیگه! خلاصه اومدن و شام خوردیم سرعتی و قبل از 12 بود که ما و بتاینا پاشدیم با داداشینا خدافظی کردیم و عید رو تبریک گفتیم و بدیو بدیو رفتیم خونه بخوابیم. 1 رفتیم لالا و من چون یه عالمه ظهر خوابیده بودم، خوابم نمیبرد.

دوشنبه 27 اسفند، صبح با سیگما بیدار شدیم و اومدیم سمت کار. خیلی خلوت شده بود خیابونا. با اینکه دیر راه افتادیم اما به موقع رسیدم. نون هم با خودم نیاورده بودم و میخواستم شیر و بیسکوییت بخورم که بچه ها گفتن پایین بساط صبحونه به راهه. املت و سوسیس تخم مرغ گرفته بودن و قرار بود دنگی باشه که یکی از رییسا همه رو مهمون کرد. دو سه تا سررسید و تقویم هم رسید دستم که میدمش به بقیه. مثلا باباینا و بتاینا امسال سررسید نگرفتن از شرکتاشون. یه کم از دست رییسمون عصبانی بودم که باهاش حرف زدم و درست شد. عصری هم وقت آرایشگاه داشتیم با دوستم کنار شرکت. رفتیم و به نسبت زیاد شلوغ نبود. کار بند و ابرومون انجام شد و واسه ناخن یکیشون گفت وقت ندارم که رفتم پیش همون همیشگی خودم و گفتم ژلیش کنه. خب ما تو شرکت نمی تونیم لاک تابلو داشته باشیم. همیشه کمرنگ میزنیم اگه بخوایم بزنیم. دیگه من یه پوست پیازی اکلیلی که خیلی هم کمرنگ نبود (از این پیاز پررنگا  ) انتخاب کردم و برام ژلیش زد. دوستمم تو همون مایه ها. تا کار اون تموم شه یه سر برگشتم شرکت و یه کاری انجام دادم و باز برگشتم پیش دوستم و با هم رفتیم سمت تاکسیا و یه ربع به 9 شب رسیدم خونه. سیگما دستشویی رو شسته بود و نصف حمام. من هنوز فرصت نکردم اتاق بزرگه و آشپزخونه رو تمیز کنم. البته تمیزی سطحی مونده دیگه. مرتب کردن و گردگیری. وگرنه که عمقی حسابی تمیز شده همه جا. جنازه بودم. از 9.5 میخواستم برم بخوابم که دیگه 10.5 خوابیدم. راستی سیگما 100 گیگ تو دوشنبه سوری همراه اول برنده شد! که البته 12 ساعته باید مصرفش کنه!

و اما امروز، سه شنبه، آخرین سه شنبه سال یا همون 4شنبه سوری، سیگما خواب بود و قرار بود با دوستاش بعدا بره ییلاق دنبال زمین! شب عیدی! و من خودم گیلی رو برداشتم و اومدم شرکت. خیلی خلوت بود. نزدیک در شرکت پارک کردم بالاخره. رفتم از سوپر گوجه فرنگی و پچ پچ خریدم و اومدم شرکت. قراره ساعت 10-11 با بچه ها بریم بساط صبحونه. ظهر هم مدیر خیلی بزرگه نهار مهمونمون کرده. بعد نهار بپیچیم به بازی و بریم. والا! تا ثانیه آخر باید بمونیم انگار. ببندین بره دیگه. پاشم برم خونه که اتاق بزرگه و آشپزخونه رو مرتب کنم و حاضر شیم واسه چارشنبه سوری بریم خونه سیگماینا.

گفتم راستی؟ خدا بخواد فردا عازم مشهدیم. زهرا جان داریم میایم شهر شما. قراره یه ساعت قبل از سال تحویل برسیم! امیدوارم برسیم لحظه سال تحویل تو خونه دور هفت سین کوچولومون باشیم! لحظه سال تحویل برای هم دعا کنیم. مشهد هم نایب الزیاره خواهم بود اگه خدا بخواد.

ما امسال هفت سین چیدن نداریم. ماهی عیدمون رو از پارسال نگه داشتیم. Ù†ÙŠ ني شكلك عاشقشم که زنده موند. اولین سالیه که ماهیم رو دارم یه سال. اونم البته به برکت سیگماست. غذا و تعویض آبش و همه چیش با سیگماست. فقط حیف که نمیتونیم بذاریمش سر سفره هفت سین. 

خب... این سال پرماجرا هم تموم شد... خوب یا بد رفت دیگه... ببینیم 98 چی داره برامون. از نظر اقتصادی که مثکه خیلی بد خواهد بود... نفوس بد نزنیم. انشالله که خیلی هم خوبه. هممون خوشحال میشیم و شگفت زده از خوب بودنش.

دیگه خوبی بدی دیدین حلال کنین.  جو آخر سال و سفر گرفت منو. کلی آرزوهای خوب براتون دارم.


سال نو مبارک     

آخرین هفته کامل سال!

سلام. روز بخیر. هوا دیگه داره بهاری میشه. البته که هنوزم سرده و سوز داره، ولی دیگه بوی بهار هم داره میاد. و آخ که چقدر این هفته طول کشید. چش بود؟ من از دوشنبه شب دیگه عزا گرفته بودم واسه این دو روز باقی مونده! اصلا نمی کشیدم بیام. فکر کنم پ هم نزدیکه. اعصاب معصاب تعطیل.

خب بریم از شنبه ببینیم چه خبر بود. شنبه عصر که خیلی دیر رفتم خونه. وقتی رسیدم اول از همه رفتم سروقت کشوهای کابینت که یادم رفته بود و سه تاش مونده بود. ریختم بیرون و تمیز کردم. سیگما هم سیم های سینماخانگی رو میچسبوند کف زمین. شام سالاد خوردم. گرگ و میش هم دیدم.

یکشنبه هم سیگما منو رسوند. بعد از کار برگشتم خونه و سر راه کلی قارچ و کاهو اینا خریدم. یه عالمه ظرف شستم و یه عالمه قارچ شستم و خورد کردم گذاشتم فریزر. واسه شام سیب زمینی و تخم مرغ آب پز خوردم. همونکه عکسش رو هم گذاشتم اینستا. گرگ و میش رو هم که دیدیم.

دوشنبه 20 اسفند، بازم با سیگما رفتم سر کار. عصری مستفیم رفتم دکتر غددم. وقت هم نداشتم و باید منتظر مینشستم کلی. خودمو آماده کرده بودم که زیاد میموندم. مبلشم نرم بود و به خودم گفتم انگار تو خونه لم دادم. از آیو فیلم "خانه ای در خیابان چهل و یکم" رو پلی کردم و بیش از نصفش رو دیدم. 1.5 ساعت تو نوبت بودم و سیگما هم اومد. تا اومد نوبتم شد. دکتر جواب آزمایشامو دید و معاینه کرد و گفت تیروییدت اوکیه. قرصتو مثل قبل بخور. واسه فریتین هم گفت که به نظرم فعلا نمیخواد تزریق کنی. پیش یه دکتر دیگه هم برو غیر از اون گوارشت که دیگه بابای سیگما هم آزمایشامو به دوستش نشون داده بود، اونم گفته بود فعلا تزریق نمیخواد و برید پیش یه آنکولوژیست هم ببینه. دیگه واسه بعد از عید وقت گرفتم. ایشالا که چیزی نباشه. خلاصه با سیگما برگشتیم خونه و چون گرسنه بودم شام خوردم حسابی و گرگ و میش و لالا.

سه شنبه سیگما کار داشت و من رو نمیرسوند. اسنپ گرفتم. کد تخفیف هم داشتم و حال داد. یه اچ سی کراس آبی اومد دنبالم که هم تمیز بود و هم بو نمیداد. اکثرا بوی سیگار و عطر قاطی میاد، حالم بد میشد. بهش 10 دادم، هر چند که آقاهه اصلا راه رو بلد نبود و همش خودم بهش آدرس میدادم. خلاصه رسیدم شرکت و کلاس داشتم نصفش رو. سر کلاسم هم که رفتم و آخر وقت، با تاکسی رفتم سمت خونه مامانینا. از یه مسیر دیگه رفتم که برم جواب آزمایش مامان رو بگیرم. گرفتم و رفتم خونه. مامی چای و شکلات آورد خوردیم. بعدشم کلی آجیل آورد برام و دیگه داشتم میترکیدم. در مقابل آجیل هیچ مقاومتی نمیتونم نشون بدم. عاشقشم. خلاصه کلی حرف زدیم و بعد من یه کم دراز کشیدم و دیگه ساعت 8 بتاینا اومدن. به سیگما گفته بودم سر راه که داره میاد بره گراد، یه پالتو براش دیده بودم، گفتم بره ببینه اگه پسندید به عنوان کادوی روز مرد و عیدیش برداره. دیگه رفته بود و پسندیده بود و یه کمربند هم کنارش خرید. شد کادوهاش. یه کم با تیلدا گرگم به هوا بازی کردم و کپلک هم چنتا چیز یاد گرفته. مثلا بگی الو، دستشو میبره کنار گوشش. بعد دوتا دستی میبرد. گفتم به جای الو بهش بگیم الله اکبر کلی نمک شده فسقلی. شام هم لوبیاپلو بود و من با اینکه سیر بودم کلی خوردم. بعدشم که رفتیم خونه خیلی خوشحال بودیم و کلی خوشگذرونی کردیم و 12.5 اینا خوابیدیم.

امروز صبح با بیچارگی بیدار شدم. خیلی خسته بودم. نمیدونم چرا این هفته انقدر کش اومد! له و لورده شدم! با سیگما اومدم سر کار. عصری شاید با همکارا بریم کافه ای جایی یه حالی به خودمون بدیم. فردا هم بریم سراغ پارت دوم خونه تکونی. 

خونه تکونی - پارت 1

سلام دوستان. خوبید؟

من 4شنبه ساعت 3 از شرکت زدم بیرون. سیگما اومده بود نزدیک شرکت ما. سوار بی آر تی شدیم و رفتیم منیریه. اول رفتیم یه معجون علی بابا زدیم بر بدن. خیلی خوشمزه بود. حرکات نمایشی ریختن معجون از پارچ تو لیوان هم درمیاورد. باحال بود. بعدش رفتیم خرید. یه شلوار کوهنوردی واسه من خریدیم و یه کتونی آدیداس توسی آبی. یه مایو و یه عینک شنا واسه سیگما. یه دروازه گل کوچیک و یه توپ کوچیک قرمز هم واسه کاپا که تولدش نزدیکه. یه کش پیلاتس هم خریدیم. بعد با بی آر تی برگشتیم بالا و سیگما با وسایل رفت سر کار. منم با تاکسی رفتم خونه. سر راه یه کم خرید کردم. رنگ قهوه ای هم خریدم و رفتم خونه ابرومو رنگ کردم و بعد تمیزش کردم. پشت لبم رو هم صفا دادم و رفتم حمام. سیگما اومد و حاضر شدیم رفتیم خونه مامانشینا. گوشواره و گردنبند رولباسی جدیدم رو هم انداختم و کلی خوششون اومد و بهم تبریک گفتن. گپ زدیم و شام خوردیم و بعد در تلاش بودیم واسه درست کردن گوشی مادرشوهر. هر جا میریم داریم گوشی درست می کنیم یعنی بعدشم رفتیم خونه و لالا.

5شنبه صبح زود سیگما رفت جلسه. منم همون 8:20 بیدار شدم باهاش و قرار بود با دوستام بریم صبحانه. یه کم ول چرخیدم و به گلدونا آب دادم و ظرفا رو چیدم تو ماشین و بعد حاضر شدم و رفتم صبحانه. تیپ زرشکی زدم. کفش تیم برلند زرشکی با مانتوی بافت زرشکی جلو باز که زیرش بلوز بلند سبز یشمی پوشیده بودم با شال یشمی. رفتیم صبحونه. 6-7 نفر بودیم. کادوی تولد بچه دوستم رو برده بودیم براش. چنتا تیکه چیزمیز خریده بودیم. رفتیم هارپاگ سعادت آباد. صبحانه انگلیسی گرفتم ولی زیاد خوب نبود. با بچه ها خوش گذشت خیلی. خیلی نشستیم. تا 2 بودیم. بعد با یکی دیگه از دوستام رفتیم اونی که بچه داره رو رسوندیم و چنتا از لباسامم دستش بود که بهم برگردوند و یه دفتر یادداشت خوشگل بهم عیدی داد. بعد میخواستم این یکی دوستم رو بذارم دم یه مزونی که دیدم خودمم بیکارم و باهاش رفتم. خوب شد رفتم. مزونه خونه بود و خوفناک. مانتوهاشم خیلی چرت بود. دیگه برگشتیم و یه جا پیاده ش کردم و خودم رفتم خونه مامانینا. سیگما ظهر برگشته بود خونه و عصری فرش پذیرایی و آشپزخونه رو دستمال کشیده بود.  تا رسیدم دیدم مامان دم در واحده، داشت میرفت سونوگرافی که کلیدشو پشت در جا گذاشته بود. دیگه من آکاردئونی رو با کلید خودم قفل کردم و رفتیم سونو. مامی به داماد زنگید که کلید اینجوری شده، به داد برسه. اونم گفت باشه من میرم درستش می کنم. دیگه کار سونوی مامان تموم شد و من بردمش تره بار که میوه بخره، یهو دیدم اومده میگه میری کارت ملی منو بیاری؟ اینجا دارن با کارت ملی گوشت میدن. کارت ملی خودم همراهم بود و دیگه تا مامان میوه بخره من رفتم تو صف گوشت وایستادم. خیلی مسخره س که آدم باید واسه خرید گوشت بره تو صف! دوباره شده مثل 30 سال پیش که مامان تعریف می کنه همه چی کوپنی بوده! خلاصه گوشت رو خریدیم و رفتیم خونه مامان. داماد رفته بود با کارت در رو باز کرده بود! بتا اینا هم اونجا بودن. یه عالمه با بتا حرف زدیم و بعد تتا فسقلی بیدار شد و یه عالمه خوردمش و باهاش بازی کردم. ماشالله خیلی خوش اخلاقه. سیگما اینو میبینه هوس بچه می کنه، بعد بقیه بچه ها (تیلدا و کاپا و نینی خودشون) رو که میبینه پشیمون میشه  بعدشم تیلدا بیدار شد و من تو گوشی بتا قسمت دیشب گرگ و میش رو دیدم. خاله هم زنگ زد که میان خونه مامان که ماها رو ببینه. اومدن و چقدر دلم واسه خاله و بیتا تنگ شده بود. اونا هم همینطور. همون موقع سیگما هم اومد. بعدشم داداشینا اومدن و شام خوردیم و همگی دور هم بودیم و با بیتا بگو بخند می کردیم. دیگه اونا رفتن و 12.5 ما هم پاشدیم و رفتیم خونه و خوابیدیم.

جمعه، 17 اسفند، روز خونه تکونی بود. 10 بیدار شدیم و صبحونه مشت خوردیم و از 11 افتادیم به جون خونه. این فرش هال که خشک شده بود رو لوله کردیم که با اون یکی فرش عوض کنیم (یه سال درمیون ازشون استفاده کنیم که مثل هم مستهلک بشن). فرش جدید رو که آوردیم دیدیم اونم کثیفه، دوباره سیگما اونم دستمال کشید. فرشای اتاقا و راهرو رو هم دستمال کشید و بعد رفت سراغ مبلای پذیرایی. منم تو این فرصت رفتم سراغ کابینتا. دونه دونه میریختم بیرون، مرتب می کردم و دوباره میذاشتم. خیلی وقت گرفت ولی به جاش یه عالمه آت آشغال ریختم دور و یه عالمه جام باز شد. خیلی ذوق کردم. تا 2 اینا این کارامون تموم شد. یه شیرنسکافه با شکلات و بیسکوییت خوردیم که نهار نخوریم. هنوز یه کابینت من مونده بود که فعلا بی خیال شدم و رفتیم کلی خوشگذرونی کردیم و یه کم هم دراز کشیدم خستگیم در رفت و بعد از 5 پاشدیم تغییر دکوراسیون بدیم. کلی ایده زدیم. باید جای ویترین رو عوض می کردیم و واسه این کار باید خالیش می کردیم. گفتیم خالی کنیم و بشوریمش قشنگ. هم ظرفا رو و هم طبقه ها رو. خالی کردیم و دکور رو تغییر دادیم و حالا باید سیم تلویزیون و اینا رو درست می کرد سیگما. دیگه من رفتم سراغ اون کابینت باقی مونده و واسه شام غذا سفارش دادیم از باروژ و گرگ و میش دیدیم و شام خوردیم. بعد هم اون کابینته رو تموم کردم و سیگما هم سیم کشی رو تموم کرد و دیگه بیهوش شدیم.

امروز، شنبه، خیلی خوابم میومد. 8 بیدار شدم. سیگما من رو برد صندوق امانات که طلاهای مامان رو هم بذارم بانک و بعدش من رو برد شرکت. 9.5 رسیدم  شرکت هم که یه عالمه کار دارم. سر نهار هم دستم اومد گفت گوشیش افتاده تو چاه توالت و رفته که رفته. کلی ناراحت شدیم براش. بعدشم من بیرون از شرکت رفتم جلسه و تازه خسته و مرده برگشتم شرکت. کارای این روزام رو دوست ندارم. یه کم استرسیه. ولی تهش امیدوارم که ارزش افزوده داشته باشم واسه شرکت و خودم. الانم که ساعت 6 عصره بالاخره تونستم این پاراگراف آخر رو هم بنویسم و پست کنم. آهان. الان برم خونه میخوام 3تا کشوی باقی مونده آشپزخونه رو مرتب کنم و اگه حال داشته باشم، اون کریستالا رو هم بشورم. البته مامان بهم گفت نشور، گفت با دستمال نوی خیس پاکش کنم و بعدشم خشکش کنم. چون سنگینه و منم که بدون دستکش نمیتونم ظرف بشورم و با دستکش هم لیز میخوره و اینا. خلاصه برم ببینم میتونم یه کم خونه تکونی کنم باز 

پاشید درخت بکارید!

سلام سلام. من اومدم. یک لاندای بینی کیپ! در خدمت شماست! صبح بلند شدم اینجوری بودم. نمیدونم سرماخوردم یا حساسیته! خب بریم سراغ روزانه ها.

یکشنبه عصر که رفتم خونه، قرار بود سیگما دیر بیاد. خیلی دیر. عصری واسه شرکت خودش جلسه داشت و بعدش میخواست مامانشو ببره دکتر. من وقتی رسیدم یه کم رو تخت ولو شدم و با مامان تلفن حرف زدم. بعدش یه ماست و خیار دبش درست کردم و نشستم با نون خوردم. همون شد شامم. بعد گفتم یه کم مرتب کنم خونه رو. فیلم مستانه رو پلی کردم و در حینش ظرفای قبلی رو از تو ماشین درآوردم و جدید چیدم توش و یه کم مرتب کردم خونه. از فیلمش خوشم اومد. بعد از اون گرگ و میش رو دیدم و یه کم با دوستام چت کردم و سیگما 10.5 زنگید که هنوز نرفتن پیش دکتر و من بخوابم. شام رو براش آماده گذاشتم رو کانتر و خوابیدم. یه ربع به 12 اومده بود خونه.

دوشنبه صبح سیگما منو برد شرکت. سرم خیلی شلوغ بود. از صبح تا عصر جلسات مهم فنی. یکی هم خیلی حرصم داد. رفتم به مدیر بزرگه گفتم من با این کار نمی کنم. اعصابم خط خطی بود حسابی. مردک هی تیکه مینداخت و جلوی کارم رو میگرفت. دیگه مدیر بزرگه هی آرومم کرد، گفت اون الان تحت فشاره و از دفتر مدیرعامل صداش کردن واسه گنداش و واسه همینه که سنگ اندازی می کنه و اینا. گفت یه کم بی خیالش بشیم و اینا. منم گفتم پس از من کار مرتبط با این رو نخواه! هی نگو چی شد چی شد! والا! گفت باشه دیگه نمیگم. آروم پیش برید. خلاصه آرومم کرد. یه کم هم اضافه کار موندم از بس که طول کشید کارام. دیگه رفتم خونه حال و حوصله نداشتم. سیگما نزدیک خونه قرار بود سوارم کنه. تا برسه رفتم از میوه فروشی سیب و کاهو فانسوی خریدم. یه کم واسه سیگما غر زدم تخلیه شدم. بعد واسه شام ماکارونی پاپیونی درست کردم با سالاد کاهو. ممنوعه دیدیم یه قسمت و شام خوردیم. من رفتم حمام و قبل از گرگ و میش اومدم و فیلم رو دیدیم. لباسا رو هم ریخته بودم تو ماشین و پهن کردیم رو شوفاژا. بعدشم کلی به خودمون رسیدیم و یه عالمه هم حرف زدیم و خوابیدیم.

سه شنبه 14ام، صبح خودم با گیلی اومدم. خیلی زود اومدم و بیرون جای پارک گیر آوردم. یه کم کار کردم و بعد رفتم کلاس. دیگه تا عصر کلاس بودم. عصر هم رفتم گیلی رو برداشتم و رفتم دکتر. همون دکتری که برای گوارشم میرفتم. جواب آزمایشمو بردم براش. فریتینم بازم پایینه. افتضاح هم پایینه! باید بین 20 تا 200 باشه، اون وقت مال من 6 عه!!! هر چی هم فرامکس خوردم نیومد بالا. دیگه دکتر گفت باید بریم تو کار تزریق. بعد پرسید که کلا به دارو حساسیت داری؟ گفتم گاهی به پنی سیلین. دیگه گفت باید دوز اولش رو تو بیمارستان بزنی تحت مراقبت خودم. آمپول آنتی هیستامین و کورتون هم بزنی قبلش! هیچی دیگه همه چیمون دردسره! نمیدونم چرا روده باریکم جذب نمیکنه آهن رو!!! اعصابم خط خطی شد باز. تو اون مدتی که منتظر نوبتم بودم رفتم عکسای بچه دوستم رو پرینت کردم. تولد یه سالگیش نزدیکه و میخواستم بازم مکعب عکسی براش درست کنم. دیگه رفتم خونه و واسه خودم سالاد کاهو با مغز گردو بادوم تخمه درست کردم و خوردم و بعد نشستم پای کاردستیم. سیگما هم 9 اومد و من تا اون موقع تموم کردم مکعب عکسی رو. ولی زیاد خوب نشد نتیجه ش  اعصابم خورد شد که این همه وقت گذاشتم بازم خوب نیس. دیگه گرگ و میش دیدیم و سیگما هم خسته بود. داستان دکتر رفتنم رو تعریف کردم و کلی گریه کردم! دیگه رفتیم خوابیدیم و با بینی کیپ خوابیدم! حالا امروز صبح که پاشدم همش مریض طورم 

امروزم که 15 اسفند باشه باز با سیگما اومدم. روز درختکاریه. پاشید دست به کار شید. یه چیزی بکارید. یا مثلا از گلتون قلمه بزنید. مهد تیلدا قرار بوده امروز به این مناسبت ببرنشون بیرون. احتمالا برن درختکاری. گفته بودن یه بزرگتر هم باهاشون باشه. قرار بود مامان بره باهاش. خوشم میاد از این برنامه ها میذارن.

عصری میخوام 2 ساعتی مرخصی بگیرم با سیگما بریم منیریه. ذوق دارم که عصر باهاش قرار دارم. برم ببینم میتونم یه کم چیز میز بگیرم. 

روز مادر

سلام قشنگا. خوبید؟ قشنگا رو گفتم یاد یه همکارم افتادم که خیلی لوس حرف می زنه. همش بچگونه حرف میزنه تو محیط کار. گاهی دلم میخواد خفه ش کنم. من خودم قبلنا، تو دوران دوستی یه مدل بچگونه خاص حرف می زدم که سیگما خیلی دوس داشت. از این بچه پرروهای کوچولوی بانمک میشدم. ولی خب خیلی وقته دیگه اونجوری حرف نمیزنم. هر چند سیگما معتقده وقتایی که اونجوری حرف میزنم یعنی حالم خیلی خوبه. خلاصه اینجوریا.

خب یه هفته س ننوشتم. از بس این هفته سرم شلوغ بود. یه چیزی می گم یه چیزی میشنویدا. وقت سر خاروندن نداشتم! بد شده اوضاع دیگه! 17 تا پروژه دارم! بدون هیچ نیرویی!!! امروز دیگه صدام دراومد گفتم به من نیرو بدین! والا!

خب از شنبه بگم که رفتم خونه و بی نهایت دلم کدبانوگری میخواست. سر راه خیار و فلفل دلمه ای خریدم. دو مدل گوشت چرخ کرده درست کردم. یکی با کشمش واسه عدس پلو، یکی با رب و فلفل دلمه ای واسه ماکارونی. عدس پلو و ماست و خیار و کشمش و گردو هم درست کردم و اصن دیگه خفن حس زن خونه بودن داشتم. بعدش پریدم تو حموم و تا پلو حاضر شه برگشتم. سفره انداختیم و سر فیلم گرگ و میش شام خوردیم. بعد هم کلی گپ زدیم و دیگه خوابیدیم.

یکشنبه 5 اسفند، سپندارمذگان بود و روز مهندس. صبح هم با سیگما رفتم شرکت. دم در بهمون گل دادن بخاطر روز مهندس. خیلی حال داد. عصری سر خیابونمون بودم که سیگما زنگید منم همینجام بیا سوار ماشین شو. سوار شدم و رفتیم خونه. خب چون ولنتاین قبل از کنکورم بود، قرار شد سپندار رو جشن بگیریم. تا رسیدیم سیگما کادوم رو داد. یه دسته گل رز مقوایی با یه مجسمه ویلوتری. سومین ولنتاین، سومین ویلوتری. خیلی خوشگل بود. منم براش یه قاب گوشی گرفته بودم که به هوای تعویض لباس رفتم تو اتاق و سیگما هم گوشیش زنگ خورد و من جعبه کادو رو پر از شکلاتایی که قبلا خریده بودم کردم و بعد از تلفنش بهش دادم. بسی حال کرد. دیگه زودی شام خوردیم و فیلم گرگ وال استریت رو پلی کردیم. همون موقع گرگ و میش شروع شد و دیگه ندیدیم. خخخ. شب هم لالا.

دوشنبه هم با سیگما رفتم شرکت. عصری خودم برگشتم خونه و از سر کوچمون واسه خودم، واسه روز زن، دوتا ظرف سرو چوبی خریدم. رفتم خونه حمام و بدیو بدیو حاضر شدم که سیگما اومد بریم خونه مامانشینا. خدا رو شکر مامانبزرگشم خونه مامانشینا بود و با یه تیر هر دو رو دیدیم. کادوی جفتشونم نقدی حساب کردیم. شام خوردیم و کیک و 11 رفتیم خونه خوابیدیم.

سه شنبه 7 ام روز زن بود. صبح خیلی زود با گیلی رفتم. شرکت بهمون گل داد باز. خیلی قشنگه این حرکتشون.سیگما هم زنگید روزم رو تبریک گفت باز. کل روز کلاس داشتم ولی زود رفتم و با یکی از همکارا نشستیم دوساعته کلی کار کردیم و کلی هم خندیدیم. این آقا از این خیلی مذهبی هاس. اصلا فکر نمی کردم بشینه انقدر بخنده با ما. ولی وسط کار یه چیزایی میشد که نمیشد نخندید. خلاصه جالب بود. دیگه من بدیو بدیو رفتم کلاس و تا عصر کلا سر کلاس بودم و بعدشم رفتم خونه مامی. بتا هنوز از شرکت نیومده بود و مامان خونه بتا بود. من رفتم خونه مامی یه کم خوابیدم و مامان قرار بود بره دکتر، من برم دنبالش. زنگ زد گفت منتفیه، ماشینتو یه جا پارک کن با تاکسی بیا که با هم پیاده برگردیم. همین کار رو کردم. پیاده برگشتنی از مسیری برگشتیم که دست فروشا بساط کرده بودن واسه عید. خیلی حال داد. کلی چیز میز دیدیم. مامان خیلی دوس داشت یه بار این کار رو بکنیم. اصلا روحیه گرفته بود. منم گفتم روز مادره، بذار بهش حال بدم کاری رو که دوس داره بکنیم. البته هیچ چیز خاصی هم نخریدیم. فقط یکی دوتا چیز. بعدشم رفتیم ساندویچ فلافل خریدیم و رفتیم خونه مامان، خوردیم و گرگ و میش دیدیم. بعدشم من برگشتم خونه و خوابیدیم.

چهارشنبه هم باز سیگما کار داشت و نمیشد من رو ببره. دلم نمیخواست ماشین ببرم. اسنپ گرفتم. خیلی سرم شلوغ بود. عصری با دوستم کافه قرار داشتم که 10 مین دیرتر رسیدم با اینکه کنار شرکت بود! با سوسن قرار داشتم. واسش کادوی تولد گرفتم که خونه جا گذاشته بودم! خلاصه رفتیم نشستیم تو یه کافه ی خوشگل. فقط حیف که قلیون سرو می کرد و همه از دم، داشتن قلیون می کشیدن! من نمیفهمم اصن. چه لذتی داره که نمیتونن بهش نه بگن! خلاصه کلی دود خوردیم ولی خوب بود. یه عالمه حرف زدیم با هم. مامانش عمل اسلیو کرده بود. مثل خاله و دخترش. دیگه داشت در مورد اینا حرف میزد. من یه شکلات گلاسه سفارش دادم. یه چیز کیک هم دونفری خوردیم. یه عالمه حرف زدیم. از هر دری سخنی. بعدش قرار بود سیگما بیاد دنبالم و اومد. میخواستیم با هم بریم طلا فروشی که اون انگشتر طرح شکوفه م که گم شد رو دوباره برام بخره. وسط راه خوردیم به ترافیک و سیگما بداخلاق شد. دیگه میرسیدیم هم بسته بود، این بود که نرفتیم و رفتیم خونه، گرگ و میش دیدیم و شامش رو دادم. خودم شام نخوردم. بعد بحثمون شد و دیگه بقیه ش خوب نبود اصلا.

پنج شنبه 9ام، سیگما رفت دنبال کارای ماشین. نگفتم؟ قرار بود ماشینش رو بفروشه و پولش رو به عنوان سرمایه ببره تو کارش. قرار شد بتا اینا ماشینشو بخرن. دیگه با هم رفته بودن دنبال کاراش. من تا 10 اینا خوابیدم. بعد پاشدم ناشتا رفتم آزمایشگاه. آزمایش خون و ادرار دادم و بعد رفتم بانک، یکی از کارتام هی می گفت رمزتو اشتباه زدی و بلاک شده بود. رفتم بانک درست کرد بهم رمز جدید داد، همونجا رو ای تی ام چک کردم گفت رمزت غلطه! همون رمزی که آقاهه بهم داده بود! هیچی دیگه دوباره رفتم برام درستش کرد و بعد رفتم دکتر زنان. چند ماه پیش آزمایش پاپ اسمیر داده بودم، جوابشو نبرده بودم ببینه! دیگه هم جوابشو دید هم معاینه کرد واسه عفونتای گهگاهی، دارو داد. یه اسپری داد 180 هزارتومن! خدا رو شکر باز بیمه تکمیلی داریم! دیگه داروهامم گرفتم و رفتم خونه. سیگما نهار میرفت خونه مامانینا. من واسه خودم یه کم عدسی خوردم و رفتم تو تخت، تو گوشیم با آیو، فیلم "مادر قلب اتمی" رو دیدم. افتضاح بود! بعد دیگه ظهر خوابیدم و عصری رفتم حمام که سیگما اومد. خب باهاش قهر بودم. اومد آشتی و بهم هدیه داد. دیدم با اون انگشتره، نیم ستش رو هم خریده. و من یه نیم ست تو همون مایه ها، همون رنگی دارم! ضدحال عظما خوردم. تازه قرار بود این علاوه بر کادوی روز زن، عیدی و کادوی تولدم هم باشه. به جای اینکه خوشحال شم بیشتر شاکی شدم که چرا دوباره بدون حضور من رفته خرید. من سلیقه طلاش رو دوس ندارم. البته این خوشگل بود ولی وقتی عینشو دارم که چی آخه؟ دیگه یه کم آشتی کردم و حاضر شدیم که بریم خونه عمشینا. ما رو پاگشا کرده بودن مثکه. شایدم نه یه مهمونی عادی بود شاید! قرار بود مادرشوهرینا از طرف ما گل بگیرن و دم در وایسن تا ما هم بریم تو. اقا ما که راه افتادیم دیدم کفشمو جا گذاشتم! مجبور شدیم دور بزنیم برداریمش. کلی غر زد سیگما. دیگه اعصابم بالکل تعطیل بود. واسه همین زیاد با مهمونی حال نکردم. البته بد هم نبود. اون یکی عمه سیگما هم اومد و دختر عمه و پسر عمه ش رو برای اولین بار بعد از تقریبا 4 سال که کل فامیلاشونو دیدم، دیدم! رفت و آمد ندارن اونا با فامیلاشون. خاله ش رو هم بعد از 1.5 سال میدید! خلاصه تا شب اونجا بودیم و بعد رفتیم خونمون و خوابیدیم.

جمعه 10 ام، 11.5 اینا پاشدیم. دیگه مستقیم رفتیم سر نهار. عدس پلو و نیمرو خوردیم! بعد دیگه کم کم واقعی آشتی کردیم و دیگه یه کم با هم پوییدیم و قرار شد بریم سرویسه رو عوض کنیم. بعدشم یه کم از فیلم گرگ وال استریت رو دیدیم و حاضر شدیم 6 راه افتادیم سمت خونه ماماینا برای روز مادر. با مامان هم نقدی حساب کردیم. خخخ. 7 رسیدیم و من رفتم سراغ درست کردن گوشی مامان و بابا. اپل هم که تحریماشو بیشتر کرد و هیچ کدوم از اپ های ایرانیم دیگه باز نشدن! نکبت! اصلا باید تحریمش کرد. من که دیگه تا وقتی تحریم باشیم هیچ چیزی ازش نخواهم خرید. چوب دو سر فلانیم. هم از مملکت خودمون میخوریم هم از اونا! اه! خلاصه دیگه بتا اینا اومدن. به داماد گفتم شیرینی ماشین بده. رفت شیرینی خرید. تیلدا انقدر خوشحال بود که ماشین جدید خریدن. کپلم هم که خوردنی. کلی خوردمش. داداشینا اومدن. نودل درست کردم واسه کنار غذا. دیگه کلی گپ زدیم و 11.5 پاشدیم. تا بریم خونه بخوابیم شد 1!

شنبه 11ام، 8 بیدار شدم و دیر با سیگما اومدیم سر کار. نرسیده مدیر بزرگه صدام کرد بیا. رفتم کلی کار بهم داد. تا عصر یه سره کار داشتم. بعد دیگه با تاکسی رفتم همون پاساژی که سیگما برام کادو گرفته بود. سیگما هم اومد و رفتیم توی اون مغازه که عوض کنیم. طی کرده بود که عوض کنیم. یه گردنبند رو لباسی گل رز پسندیدم که ست باهاش گوشواره بخیه ای هم داشت. اینا رو خریدیم و تقریبا همون قیمت شد و ذوق کردیم. اومدیم خونه. اسنپ فود اپ جدیدش رو داد با 10 تومن هدیه. (حال کردم که سه سوت تحریما رو دور زد J ) سریع از باروژ یه پیتزا سفارش دادیم و تا رسیدیم خونه آورد. سیگما رفته بود شیر و ماست بخره. خرید و اومد ممنوعه رو پلی کردیم و پیتزامونو خوردیم. وسطش استپ کردیم چون گرگ و میش شروع شد. بعد هم دیگه کارای قبل خواب و 11 خوابیدیم.

امروز، یکشنبه، 12/12 بازم با سیگما اومدم سر کار. همکارم رفته بود یزد و برامون قطاب آورد. کارای این روزام رو دوس ندارم. استرسین. زیاد هم هستن. ببینیم چی میشه.

من هنوز واسه عید هیچ کاری نکردم. شما چطور؟ چرا امسال ذوق خاصی ندارم؟