سلام از اینور سال.
1404
خوش اومدی.
سال ما که با مریضی شروع شد، دخترک از 29 اسفند، تب دار و اس اسی بود و دیگه 30 اسفند سر سال تحویل که اصلا حال و حوصله نداشت و تا شب هم هی بد و بدتر شد. دیگه 2 روز رو که با داروهای خودمون پیش رفتیم، دیدیم بهتر نشده، 1 فروردین رفتیم بیمارستان که دکتر ببیندش. که دیگه دید و گفت که خوبه و با همین داروها پیش برید داره تموم میشه. 5 روز کامل دلتا لب به غذا نزد. روز اول و دوم فقط یه موز خورد. روز سوم هیچی. روز چهارم و پنجم چنتا دونه پسته! همین. 2 کیلو لاغر شد بچه. انقدر هم بی انرژی بود که همش خواب بود. ما هم موندیم خونه و هیچ جا نرفتیم. 5ام که اداره باز شد پر کشیدم به سمت کار! خسته شدم از خونه موندن و مریض داری. البته دیگه این آخر هفته یه مهمونی گرفتم و یه مهمونی هم رفتیم. از مریضی که فاکتور بگیریم، عید بی سر و صدایی بود. نه آدم دیدیم نه جایی رفتیم، سینمایی، خریدی، موزه ای، هیچی. الانم سر کارم، در خدمت شما.
امیدوارم سال رو به خوبی شروع کرده باشین. و بقیه سال هم خیلی خوب براتون پیش بره
سلام. چطورین؟
خیلی وقته نیومدم. حال نوشتن ندارم. کل بهمن پست نذاشتم. اتفاقات جالبی نیفتاد. بیشترش رو غمگین بودم، در حدی که دیگه دیدم کشش ندارم، باز شروع کردم برم تراپی.
ورزش رو هم ول کردم. مثل اسب هم دارم چاق میشم. اون رژیم اول دی هم با سر خورد تو دیوار و کلا باعث شد قید هر رژیمی رو بزنم!
هر روز تو این ترافیک شدیییید میریم سر کار و میایم. زندگی تکراری. وسطش خبرای بد... حالا یه موقع که تونستم میام میگم از اتفاقات.
شما چه خبر؟ اوضاع خوبه؟
قبلنا که اسفند رو دوست داشتم، بریم ببینیم امسال چجوریاس...
سلام. خوبین؟
خیلی دیر اومدم ولی اومدم. خب چه خبرا؟ گفتم که به خاطر شرایط جدید کاری سیگما، من بی ماشین شده ام؟ صبحا البته من رو میرسونه و میره سر کار، ولی برگشتنی ماشین ندارم و مجبورم تو این دود و آلودگی، بدون ماشین کلی مسیر رو پیاده و با تاکسی گز کنم. امسال سرما و آلودگی پاییز و زمستون رو با پوست و خون درک می کنم! متنفرم از سرما....
تعطیلیای آذر شدیدا بهم ساخت. از اعماق وجودم حال کردم با تعطیلیا. هیچ کار خاصی نکردما، هیچ جایی هم نرفتم، ولی همینکه رسیدم یه کم بیشتر مادری کنم، یه کم زنانگی کنم، یه کیک و یه حلوا و یه پن کیک درست کنم، شارژم کرد! تازه حتی نرسیدم که خونه رو دسته گل کنم، ولی همینکه خونه تقریبا مرتب بود هر روز، خوب بود... هی... کاش میشد کار پاره وقت می داشتم. فقط نصف هفته می رفتم سر کار. آخ چی میشد...
دیگه اینکه هفته پیش، لیوان قهوه رو گذاشتم تو یه بشقاب و گذاشتمش روی مبل. میخواستم بشینم و فوم روش رو بدم به دلتا که بخوره. هول کرد دویید بره فوم بخوره، لبه مبل رو داد پایین و قهوه برگشت رو پاش. سوخت بچه م بدجور. سریع شلوارش رو درآوردم و بردمش تو حموم گرفتم زیر آب. ولی در جا یه تیکه از پوست رونش قِلِفتی! کنده شد! بمیرم براش. چقدر گریه کرد بچه م. زینک اکساید و آنتی بیوتیک زدیم و بردیمش بیمارستان سوانح سوختگی. گفت سوختگی درجه 2 هست و پانسمان کردن و گفتن یه روز درمیون بیاریدش... الان با گذشت 6 روز، بالاخره یه کم پوست گرفته روی اون زخمش.... فکر کنم جاش بمونه... مشورت گرفتم از دکتر پوست براش، ولی نگرانم... خدا رو شکر فقط روحیه ش خوبه فعلا. امیدوارم براش تروما نشده باشه لااقل...
از اول ماه که اول هفته و اول فصل هم بود، رژیم شروع کردم به صورت جدی. ببینم برای اولین بار میتونم 3 ماه به رژیم پایبند باشم و واسه عید نتیجه خوبی بگیرم؟! هیچ وقت نتونستم مثل آدمیزاد رژیم بگیرم!!!