سپندارمذگان

این روزا داریم می ریم خونه ببینیم واسه خونه ی عشقمون، باید یه اسمی واسه خونمون بذارم مثه ماشین. یه بار روش فکر کردیم همش خنده دار میشد، لونه و آشیونه و اینا خلاصه که این همه خونه دیدیم هیچ کدوم به درد نمی خورد، به جز یکیش که خیلی خوش نقشه بود، ولی به پول ما نمی خورد

تازه نمی دونیم کجا باید خونه ببینیم و الان چندین منطقه کاندیدمونن! خلاصه که کل این هفته بیرون بودم.

آهان راستی، یادم رفت دوره خونه دوستم رو بگم. خب من همیشه دوس داشتم دوستایی داشته باشم که با هم دوره داشته باشیم و بهمون خوش بگذره، به لطف تلگرام این محقق شد و خونه یکی از دوستام، 12 نفری دور هم جمع شدیم و فوق العاده بود. کلیییی خوراکیای هیجان انگیز درست کرده بود. خیلی خوش گذشت خلاصه.

امروزم مامان دختر عمه رو پاگشا کرده، این دختر عمه م همسن منه و سه روز بعد از عقد ما عروسیش بود. اصولا باید با هم خیلی خوب باشیم، هستیم هم، من دوسش دارم واقعا، ولی یه جاهایی حرصم میده. خودش خیلی لاغره و همیشه رژیم چاقی داره. بعد نمی دونم چرا فکر می کنه من خیلییییییییییییی چاقم. هر دفعه منو میبینه میگی لاغر شدی؟ چه خوب شدی!!!!! در حالی که من الان ده ساله که نهایتا وزنم 3-4 کیلو جابجا میشه و تو ظاهرم آنچنان نشون نمیده اصلا. امیدوارم امشب دیگه بهم نگه

دیروز دیدم اینجوری نمیشه، تا میشینم پای پروژه کله م رو می کنم تو تلگرام یا بازی گوشی و نمی تونم تمرکز کنم. رفتم کتابخونه و موبایلمو از قصد جا گذاشتم خونه. واسه همین کلی تو کتابخونه مفید بودم.

گفته بودم واسه ولنتاین کاری نکردم و میخوام سپندارمذگان جبران کنم دیگه؟ خب بازم فرصت نداشتم کار خاصی کنم. حتی به رسم هرساله جعبه کادو درست کنم براش. این بود که تصمیم گرفتم اون جعبه چوبیه که یه ماه پیش دکوپاژ کردم رو بدم به سیگما. هم کار دست خودمه، هم خوشگل و باحاله. وقت خرید هم نداشتم، یه ادوکلن اینترنتی سفارش دادم و از کتابخونه هم که میومدم، رفتم فروشگاه رفاه و علاوه بر وسایل دسرای امشب، کلیییییی شکلات واسه سیگمولی گرفتم و پوشال و همه رو ریختم تو جعبه و خیلی خوب شد. امروز بهش میدم اینا رو

واسه دسر شب از این ژله چند رنگا که لول شده کنار هم میذارن درست کردیم و چیزکیک. دیگه وقت نداشتم ژله تزریقی و اینا درست کنم. مامان تو غذا جبران کنه ایشالا

برم آهنگ بذارم و اتاقمو تمیز کنم که شب واسه تعویض لباس تو اتاق منم میان

راستی روز عشقتون مبارک، عشقاتون همیشه مستدام

آزمایش و کلپچ

امروز سالگرد فوت پدربزرگ سیگما بود. واسه همین دیروز قرار بود بریم بهشت زهرا.

پنج شنبه هم طبق معمول بتا اینا و داداشینا و سیگما میان خونه ما، به سیگما گفتم وسایلشو بیاره و پیشم بمونه که صبح جمعه که زود میخوایم بریم بهشت زهرا، سختش نباشه با این کمرش دوباره بیاد دنبالم و اینا. واسه اولین بار تو تهران شب پیش خودم نگهش داشتم. خخخ. نصف شب شهرزاد 17 رو گذاشتیم با هم تماشا کنیم، یه ربع بیشتر ندیدیم و خوابمون برد. خخخ. صبح هم 8 اینا به زووووور بیدار شدیم و رفتیم بهشت زهرا. چقدر حس خوبی داشت واسم اونجا...

بعدش رفتیم خونه مامانبزرگ سیگما و همگی دور هم جمع شدیم واسه مراسم سالگرد. بعد هم خونه خودشون و من و سیگما و دامادشون کلی یاتسی بازی کردیم. کلا سه تایی خیلی بازی می کنیم و حال میده واقعا.


امروز باید آزمایش میدادم، اونم ناشتا. صبح قبل از اینکه برم مدرسه و سیگما بره سر کار، با هم قرار گذاشتیم و رفتیم آزمایشگاه. ازم آزمایش خون گرفت و بعدش سیگما پیشنهاد داد که بریم کله پاچه بزنیم تو رگ، قوت بگیرم! خخخ. وای بهترین پیشنهاد عالم بود. چقدرم که خوشمزه بود کله پاچه ش. خیلی خوشمزه بود، تا حالا صبح با هم نرفته بودم کله پاچه ای

فردا هم که ولنتاینه و بنده نه برنامه ای دارم و نه وقتشو. به جاش باید سپندارمذگان برگذار کنیم. خخخ

اصن این هفته، هفته ی عشقه. هفته ی عشقتون مبارک



نوتلابار+ تکمیل نقش های زندگیم

جای هیجان انگیزی که با دوستام رفتیم، نوتلا بار بود. خیلیییی خوب بود و خوش گذشت، حیف که جای نشستن نداشت و جلوش وایستاده بودیم، برف هم میومد، اما سیستم گرمایشیش خوب بود. کلی چیزای هیجان انگیز خوردیم و بعدش رفتیم فوت کورت، اونجا هم کلی دور هم حرف زدیم و خوش گذروندیم، آلبوم عکسای نامزدی دوستم رو دیدیم و خیلییییییییییییییی خوش گذشت کنارشون.

وقتی ازشون جدا شدم رفتم خونه سیگماینا، دیدن عشق کمردردالودم. خخخ. دکتر طب فیزیکی رفته بود و براش لیزر نوشته چند جلسه، حالا شکر خدا بهتره یه کم

خب یادتونه گفته بودم دارم عمه میشم دیگه؟ تقریبا یه ماه دیگه نینیمون به دنیا میاد و بنده عمه میشم. بعد اینم داشته باشین که زندایی هم دارم میشم. خخخ. یهو در عرض دو سال، هم خاله شدم، هم همسر، هم عمه، هم زندایی خدا بده برکت

جشنواره

خب ببخشید من هی نمیام اینجا، سرم واقعا شلوغه، اون مریضیه که منو یه هفته انداخت رسما و هیچ کاری نمی تونستم بکنم، تو تخت بودم همش. هنوزم سرفه هاش مونده. بعدشم درگیر پایان نامه شدم، هنوز البته شروع به نوشتنش نکردم و کارای عملیش تموم نشده، ولی شدیدا افتادم تو دور کارای عملیش.

تو این مدت هم مقاله م اکسپت شده و خوشحالم، ولی خب خوشحالی واقعیه وقتیه که دفاع کنم. یعنی میشه؟

دیروز از کله سحر بیرون بودم، از 6 صبح رفته بودم مدرسه و به شغل شریف تدریس پرداختم، وسطش که کلاس نداشتم، با سیگما و باباش قرار داشتم که برم دفتر اسناد رسمی واسه وام باید یه کارایی می کردیم. بعدش هم باز مدرسه کلاس داشتم و برگشتم. بعد از مدرسه باید میرفتم یونی. چه برفی هم میومد. هلک هلک رفتم یونی، یکی از سال پایینیا بهم تبریک میگه! دو ساعت داشتم فکر می کردم که چرا به من تبریک می گه؟ با قیافه گیج و مبهوت نگاش می کردم، گفت چون همکلاسیاتون دفاع کردن تبریک می گم!!! (دو نفر دفاع کردن ) بعد رفتم تو جلسه، استاد هم می گه خانوم لاندایی تبریک میگم! همین جوری نگاش کردم و گفتم چرا؟! گفت واسه اکسپت شدن مقالتون دیگه! تقصیر نفر قبلی شد که یادم نبود واسه چی داره بهم تبریک میگه!

سیگما دوباره کمرش درد گرفته و سر کار نرفته این هفته رو. بعد قرار بود شب بیاد دنبالم که بریم خونه ما، ولی زنگ زد که بلیط جشنواره فجر دارم، میام دنبالت بریم سینما. خخخ. اونم دو سانس. خونه رو پیچوندیم و سیگما و پسرخاله ش اومدن دنبالم و رفتیم سینما.

اولیش فیلم "دختر" بود، ساخته رضا میرکریمی، خیلی خوشم اومد از فیلمش. واقعا قشنگ بود. سانس بعدی، "بارکد" ساخته مصطفی کیایی، اونم خیلی باحال بود، تازه یه نمه هم طنز بود و بسی خندیدیم و واقعا خوش گذشت. همه اینا همراه با کمردرد سیگما بود، سر کار نرفته بود، اون وقت دو سانس سینما. خخخ

بعد رفتیم میخوش، من طبق معمول پیتزا قارچ و گوشت. تو اولین قاچی که برداشتم و گاز زدم، مو دیدم! (البته دور بود از گازی که زدم!) تا دادیم عوض کنه برامون کلی طول کشید. راس ساعت 12 شب سیگما و پسرخاله ش منو رسوندن خونه. حس سیندرلا داشتم

امروزم قراره با دوستام برم یه جای هیجان انگیز. بعدشم اگه سیگما کمرش اجازه بده، میریم سینما باز.

نمیدونم چرا هی میگیره کمر سیگما خدایا میشه خوب شه زودتر و دیگه هم نگیره؟

این دو هفته

خیلی وقته ننوشتم. از بس این چند وقته سرم شلوغ بوده.

1.گوشیم که نابود شد. دیگه بالا نیومد.

2.بعدشم درگیر پروژه بودم این روزا و ترم جدید مدرسه.

3.یکی از همکلاسیا دفاع کرد و کلی غبطه خوردم که چرا من تموم نکردم این پروژه لعنتی رو!

4.سیگما پیشاپیش کادوی ولنتاین واسم گوشی خرید.

5.دیشب تئاتر فجر دعوت بودم و رفتم. مردم از سرما. همش لرزیدم. دوست هم نداشتم تئاترشو. دعوت برای دو نمایش همراه بود اسمش فکر کنم!

6. مریض شدم از همون سرما. خیلی مریض. یهو در عرض یک روز. بدن درد شدید و سردرد و گلو درد. همه جام درد می کنه. کمرم که هیچی دیگه. همین الان رفتم دکتر و یه آمپول پنی سیلین نوش جان نمودم. دوتا دیگه هم دارم.

7. سیگما قراره بیاد اینجا و رو طراحی آلبوممون نظر بدیم.

خلاصه این چند وقته بود. ببخشید که نبودم