خونه تکونی نصف شبونه

ساعت 2:30 شب، اینجا تهران، صدای من رو در حال خونه تکونی میشنوید! نترسید، سر و صدا نداره. 4 تا کشو و دوتا کمد کوچولو (یه طبقه ی پایین کمد عروسکا) رو دارم تمیز می کنم. کشوها تموم شده، کمده هم رو به اتمامه. نت هم که مجانی، گذاشتم انیمیشن اینساید اوت دانلود بشه که تو وقت آزادم ببینم. خودمم میدونم وقت آزاد ندارم، ولی خب مثلا دارم

بنده امروز یه ربع به 6 رفتم آرایشگاه و تازه 8:15 رنگ گذاشت رو سرم! اول گفت چه رنگی میخوای؟ موهام 6-7 سانت بالاش مشکی بود و پاییناش قهوه ای. اینجوری هم خیلی دوس داشتم، ولی گفتم واسه عید کلا یه رنگ کنم. گفت همین رنگی میخوای؟ گفتم یه کم متفاوت تر، گفت میشه 100 تومن، صندوق حساب کن و بیا. تخفیفم که نداد. منم فیش گرفتم و 2 ساعت منتظر شدم و این وسط رنگ موهای مردم رو نگاه می کردم. خودمو تو آیینه دیدم و به نظرم اومد رنگ موهای خودم از همشون بهتره. بعد به دستیار خانومه گفتم که رنگ خودمو می خوام. گفت پس برو فیشتو عوض کن و رنگ ریشه بگیر. فیش ریشه 40 تومن بود. خخخ. با 0.4 قیمت، موهام همونی شد که میخوام. بالاخره ساعت 9.5 شب از آرایشگاه اومدم بیرون! بعدشم بابا و مامان اومدن دنبالم و رفتیم نوتلابار، کرپ نوتلا و بستنی زدیم بر بدن

سیگمولی هم 10 شب رفته بودسلمونی و موهاشو کوتاه کرده بود. شب هم کلی خوب چتیدیم اول، بعد سر برنامه تعطیلات به توافق نرسیدیم. خب من دوس دارم کل تعطیلات پیش من باشه بعد روش نمیشه همش بمونه پیشم و هی میگه فلان موقع میرم خونه خودمون منم قهریدم

برم تا ساعت 3 تمیزکاری اتاقمو تموم کنم 

مامان به من میگه آشغال جمع کن، یه چیزایی رو صدساله نگه داشتم که نگو. دیگه الان دیدم جاتنگ کنیه، کلیاش رو ریختم دور. هرچیو نمیدونستم کجا بذارم انداختم دور 

 این وسط دوتا کارت پستال خیلی خوشگل هم پیدا کردم که یکیشو میدم به سیگما. یکیشم احتمالا بدم به پریسا، تولدشه روز اول فروردین 

  خلاصه که راضیم از خودم بابت این تمیزکاری نصف شبونه  

چارشمبه سوری

وایییی، بالاخره منم چارشمبه سوری داشتم. خیلی سال بود که هیچ برنامه ای نداشتیم. فقط یه بار 3-4 سال پیش، با بتا و داماد رفتیم پشت بوم و بالن هوا کردیم و چنتا سیگارت زدیم که مسدوم هم شدم و تو دستم ترکید. خخخ. بعد دیگه همش تنها بودم و تو اتاق آهنگ گوش میدادم!

سیگما همیشه با بچه های خاله هاش، میرفتن تو حیاط و جشن می گرفتن. کلی دوس داشتم که با هم باشیم 4شمبه سوریا و بالاخره در هفتمین سال این آرزو محقق شد.

3تا بالون سرخابی از مترو خریده بودم و با خودم بردم خونه سیگماینا. دامادشون هم 4تا خریده بود. بعد اولش حسودیمون شد که مال اونا بیشتره و روش هم عکس داشت، مال ما ساده بود. تازه از شانس من یکی از خاله هاش که با وسایل باحال میومد دیشب نیومد وگویا خلوتانه تر بود 4شمبه سوریشون. ولی بازم خیلی خوش گذشت. آبشاری و پروانه و منور زدیم. بعد بالونامونو هوا کردیم. بالونای ما هر 3تاش خیلی خوب رفت بالا و تا جایی که چشم کار می کرد دور شد ازمون. بالونای دامادشون همش خراب شد، به زور یکیشو فرستاد هوا. خخخ. کلی خوشحال بودیم. سیگما آهنگ هم گذاشته بود و هیشکی قر نمیداد، من همه کارامو با قر می کردم! باقر

بعد از مدت ها حالم خیلی خوب بود، نخورده مست بودم قشنگ.

شام هم رشته پلو خوردیم. من قبلنا دوس نداشتم و واسه همین تو خونه خودمون نمی خوردیم اصن. ولی اونجا خوردم خوب بود. حس بدی نسبت بهش نداشتم و کلی خوردم.

وای دیگه سال نو داره میاد. امشب وقت رنگ مو دارم. میگم قهوه ای میخوام، حالا هر چی که درآورد. نمیدونم تیره تر از اینی که هست باشه یا روشن تر. شایدم همین اصن :پی آخه یه رنگ نشونش دادم گفت این هایلایت داره توش و دکلره میخواد، گفتم نمی خوام (فعلا دکلره نمی کنم) واسه اپیلاسیون پا هم وقت نگرفتم، امروز بین مریض برم

شنبه هم وقت اصلاح و ابرو دارم که چون جمعه گاما پاگشامون کرده، جمعه اونم باید بین مریض برم.

از خریدا هم فقط شلوار مونده که این وسطا یه کاریش می کنم.

پنج شنبه هم باید بریم سر خاک، اولین سال آقاجونمه 

بقیه ش هم باید تخم مرغ اینا رنگ کنم و ادامه تمیز کردن اتاق و این وسط اگر شد پایان نامه


شارژم کمه، از یونی صدامو میشنوین

امروز کله سحر رفتم مدرسه، کلا 5 تا از شاگردام اومده بودن که کلی نق و نوق کردن که ما هم بریم بیرون و درس ندید و اینا. با 5 نفر هم نمی شد کلاس تشکیل داد، این بود که کلاس کنسل شد. با همکارام یه سری از کارا رو کردیم و رفتیم صبحونه، بعد هم جلسه رو برگزار کردیم، بعدش کلی کار دفتری کردم و کلاس زنگ آخرم حتی 1 نفر هم نیومد و منم زودتر اومدم یونی. الانم تو کتابخونه یونی نشستم و دارم رو پایان نامه عزیزم کار می کنم و در حالی که شارژ گوشیم بسیار بسیار کمه، منتظرم سیگمولی بهم بزنگه و بگه جشنشون تموم شده و داره میاد دنبالم که بریم خونه ما. ولی نمی زنگه که، شارژ منم هی داره تحلیل میره و نمیدونم باید چه کنم!

اینترنت اینجا هم انقدر ضعیفه که تلگرامم باز نمیشه حتی، باز شدن بلاگ اسکای عجیبه!

این چند روز

پنج شنبه، خودم رفتم نزدیک خونه سیگماینا و سیگما اومد دنبالم از مترو و رفتیم خونشون. مامانشینا بله برون پسر عمه سیگما دعوت بودن و خونه نبودن. من و سیگما و گاما و شوهرش بودیم. مامان سیگما برام یه دسته گل نرگس گرفته بود، بسی خوشبو. با هم نشستیم استیج دیدیم و بعد هم عکسای عروس داماد بله برونی رو و بعدش سیگما منو آورد خونه و رفت.

جمعه آخه نوبت خونه تکونی اتاق من بود. فکر می کردم کل روز وقتمونو بگیره، آخه اتاقم خیلیییییییییی وسیله داره. ولی دم مامان و بابا گرم. انقدر سریع کار کردن که فقط کتابای کتابخونه به من رسید و چیدن میزتوالت و کشوهاش و چیدن سه تا کشوی کمد کنار تخت. کمد عروسکا و کیفا و کمد دیواری اینا رو همه رو مامان تمیز کرد و خیلی زود تموم شد کارها. البته هنوز کمدهای پایینی کتابخونه اینا مونده که من شاید اصن بیرون نریزمش، شاید هم یه روزی بریزم بالاخره. خلاصه جمع و جور شد و عصری سیگما اومد دنبالم که بریم خرید روسری و شلوار.مانتو جدیدم رو با  یه روسری که بهش میومد رو سرم کردم و تو هر مغازه ای که میرفتم می گفتم شبیه این روسریه میخوام! آخرش یه خوشگل و شبیه رو خریدم. شلوار هم نیافتم. واسه سیگما هم یه پیراهن صورتی کمرنگ پسندیدیم و یه شلوار سرمه ای که خریدیم و من بهش گفتم که اینا عیدیته، از طرف من. بعد اومدیم خونه، مامانم میگه این که همونه اصن، هیشکی فرقشو متوجه نمیشه، واسه چی خریدی اصن؟ به من چه؟ خیلی هم خوشگله، خب من این سبکی دوس دارم اصنشم 

بعدش قرار بود با آرش و آرمین که اومده بود تهران، بریم بیرون. گفتیم جفتشون اومدن اینوری و رفتیم باگت. آرمین بالاخره از حالت افسردگی دراومده بود. خیلی خوش گذشت باهاشون بودن. تا 11 اینا بودیم و هی دنبال جایی بودیم که بشه بیشتر با هم باشیم. آرش هم خیلی خسته بود و خلاصه نشد بیشتر با هم باشیم. منو رسوندن و رفتن، خودشونم تا 12 با هم بودن.

شنبه هم رفتم مدرسه، جلسه آخر قبل از عید. بعد 3تا بالون سرخابی خوشگل خریدم تو مترو، واسه چارشنبه سوری. ما خیلی وقته دیگه چارشمبه سوری هیچ کاری نمی کنیم. آخرین بار فکر کنم 4 سال پیش بود که با بتا اینا بالن آرزو هوا کردیم. سیگماینا میگیرن ولی، حالا امسال قراره برم پیششون

داشتم می گفتم، شنبه شب، قرار بود گاما بره سونوگرافی و جنسیت نینیشون تعیین شه و شیرینی بده هر چی که بود. منم رفتم خونشون و معلوم شد که نینی دختره. خخخ. من نینی دختر دوس دارم بسی. البته پسرمونم که به دنیا بیاد چند روز دیگه، عاشق نینی پسر هم میشم.

گفتم بهتون که نینی داداش قراره 2 فروردین به دنیا بیاد؟ وای 95 من رو عمه می کنه

خب من برم سر وقت پروژه م


چندگانه n ام :پی

1. دوره خونه دوستم خیلی خوش گذشت. 13-14 نفر بودیم و آلبوم عروسیش و فیلمش رو دیدیم. خیلی خوب بود. خوراکیای خوشمزه خوردیم و از سه تا از بچه ها هم عیدی های هیجان انگیز گرفتیم

2. قرصامو کلا قطع کردم، ولی هنوز یه نمه خارش دارم و پوستم هم شدیدا خشک شده.

3. قاب گوشیمو تزیینوندم. الان کلی شیک و مجلسی شده

4. از صبح سرمای بدجور خوردم. نفسم درنمیاد، به چشمام خواب نمیاد تیلدایم هم بدجور مریض شده. همش مریضیم این زمستون ما

5. فردا برم خرید چیزای تزیینی، واسه تخم مرغای 7 سین