12 فروردین

اون شب ساعت 3 سپهر آن شد و پوکر بازی کردیم تا 4.5. من رو دور شانس بودم و حسابی میبردمشون. خیلی حال داد. ولی انقدر هیجانی شدم تا 6 خوابم نبرد.

یکشنبه 10 فروردین، ساعت 12 اینا بیدار شدم. ولی خب تا از تخت بیام بیرون اینا طول کشید. واسه نهار عصرگاهی! میخواستم خورش پیاز دریان درست کنم. دستورشو تو اینستا دیده بودم. گوشت و پیاز و آلو بخارا. 3تا پیاز رو خلالی کردم و گذاشتم بپزه. در حینش همکار زنگ زد که فلان چیز چه جوریه و هیچی بلد نبود خلاصه. یه ساعت اینا باهاش تلفنی حرف زدم و از رو سیستم راهنماییش کردم. بعد دیگه رفتم سراغ غذام. سیگما اومد با یه سری خرید شیر و آبلیمو اینا. همه رو شستم. نهار حاضر نبود. گوشته کلی باید میپخت. یه ساعتی پخت و دیگه نهار رو آوردم. خیلی خوشمزه شده بود. اونو خوردیم و بعد یه کم تخته بازی کردیم دوتایی و بعدترش یه کوچولو خوابیدیم. البته من نخوابیدم دیگه. سیگما خوابید نیم ساعتی. دوباره همکار زنگید که نمیتونم انجامش بدم، گفتم  خودم می کنم بجای اینکه برای بار سوم همه رو توضیح بدم. خودم نشستم کار اونو انجام دادم.  بعدشم نیم ساعتی با مامان تلفن حرف زدم. بعد دیگه به سیگما قول داده بودم براش چیزکیک درست کنم. چیزکیک سن سباستین. 3 بسته پنیر خامه ای و ماسکارپونه، دو بسته خامه، 4تا تخم مرغ! عجب چیزی بود لامصب! موادش که همینجوری خیلی خوشمزه بود و در عین حال سکته آور. خیلی سنگین بود. دیگه کل مواد تو قالب جا نشد، یه بخشیشو گذاشتیم برای دور دوم. نقی شروع شد. وسطش هی سر میزدیم به این چیزکیکه. از فر که دراومد نرم بود و مزه تخم مرغ میداد. دوسش نداشتم زیاد. ولی دیگه گذاشتیم تو یخچال بمونه.دور دومش رو هم درست کردیم. بعد از نقی با سیگما تو گوشی یاتزی بازی کردیم و 2.5 اینا خوابیدیم.

دوشنبه 11 فروردین،  ساعت 1 بیدار شدم. یه لیوان شیر با اون کف نسکافه هه رو خوردم.  سیگما بازم رفته بود سر کار. واسه خودم تایم تعریف کردم که تا قبل 4 که سیگما بیاد خونه رو حسابی تمیز کنم. خیلی نامرتب شده بود. همه ظرفای توی ماشین ظرفشویی رو چیدم تو کابینتا. ظرف کثیفا رو چیدم تو ماشین و روشنش کردم. روتختی رو انداختم و اتاق خواب رو حسابی مرتب کردم. همه لباسایی که شسته شده بود رو تا کردم تو کمدا چیدم. آشپزخونه رو برق انداختم. حال و پذیرایی رو هم مرتب کردم. در حینش عدسی هم میپختم. دیگه یه ربع به 4 سیگما اومد و کف کرد از تمیزی خونه.  عدسی خوردیم و کلی آنلاین  یاتزی بازی کردیم با هم که من هی دوبار دوبار تو هر دست یاتزی می شدم و حرص سیگما رو درآوردم. یه کم هم تخته فیزیکی بازی کردیم. سیگما مرغایی که امروز خریده بود رو  پاک کرد. پاک که نه، یه کم خرد کرد و چربیاشو گرفت. شستن مرغ رو هم دیگه منتفی کردیم. "کارشناسان تأکید کردند که شستشوی مرغ قبل از پخت و پز باکتری مرگبار به نام «کمپیلوباکتر» پخش را می کند." مثلا اینجا میتونید در موردش بخونید.  بعدش منم تو این فاصله یه ساعتی کار شرکت رو انجام دادم. با مامان و بتا تماس تصویری 3تایی گرفتیم و البته با همه اعضای خونواده حرف زدیم. سیگما براشون گیتار زد یه کم و خوندیم. حال داد. بعد دیگه پایتخت دیدیم و در حینش چای دارچین با چیزکیک دیشب رو که تو یخچال سفت شده بود خوردیم. خیلی خوشمزه شده بود. تو مایه های چیزکیک نان سحر شد. بعد از پایتخت رفتیم سراغ تخته که سیگما جرزنی کرد و بازی نصفه موند. بعد با گوشی یه هاپو ظاهر کردم و دست کشیدم به سرش و ازش عکس انداختم گذاشتم تو گروه خانواده. گفتم همسایمون داشت میرفت شهرستان و یه ساعتی این سگش رو  گذاشته پیش من تا داداشش بیاد ببرتش. دیگه بتا و داماد کلی ازش تعریف کردن و از نژادش پرسیدن. کلی خندیدم. راستشم نگفتم تا مامان هم ببینه. من کلیدر خوندم کلی و بعدش سپهر آن شد و یاتزی زدیم. تو یه دست 4بار یاتزی آوردم. اعصابش به هم ریخت. دیگه سیگما هم بهمون پیوست و پوکر بازی کردیم و 4 خوابیدیم. البته من تا 5 بیدار بودم. 

امروزم که سه شنبه 12 فروردینه و تعطیل رسمی ولی سیگما رفت سر کار. ساعت 11 بیدار شدم دیدم مامان زده وای چه خوشگله هاپو. کاش چند روزی پیشت میموند  نفهمیده بودن الکیه. کلی خندیدم. دیدم تو گروه فامیلمون پسردایی گفته ماجرا چیه و خودش با یه سوسمار عکس گرفته. گفتم دیگه تابلو شد. رفتم تو گروه خانواده عکس یه اسب که تو خونه مونه رو فرستادم و تازه داستان رو فهمیدن. همه کلی فحشم دادن.   بعد دیگه باز از اون کفای خامه ای قهوه درست کردم و شیر ریختم توش و به عنوان صبحونه خوردم. بعدش باز کار شرکت پیش اومد. دیگه تو تعطیل رسمی هم ولمون نمی کنن. از 12 تا یه ربع به 3 نشستم پای کار و تموم که شد یه ربع حلقه زدم با آهنگای رادیو جوان، بعد 20 دقیقه راه رفتم تو خونه، دوباره یه ربع حلقه زدم و بعدشم باز 20 دقیقه پیاده روی. قشنگ به عرق ریختن افتادم. به گلدونا آب دادم و بعدش رفتم بالکن رو شستم. دیگه از تک و تا افتادم. نشستم پای لپ تاپ تا سیگما اومد.روزایی که میره شرکت فقط دو نفرن. یکیشون تو این اتاق و یکی تو اون اتاق. واسه همین خیلی نگران نمیشم.  دو سه تا دونه چیزمیز خریده بود که رفتم شستم و عدسی آوردم خوردیم، بعدشم نشستم پای آپ کردن وبلاگ. دوتایی لپ تاپ گذاشتیم رو پامون، یکیمون این سر کاناپه، یکیمون اون سر. روزای کرونایی هم اینجوری سپری میشن...

امسال اولین سالیه که 13بدر نمیرم ییلاق. یادش بخیر سالای پیش. همه دور هم جمع میشدیم. باید حتما سبزه رو تو رودخونه مینداختم. هر چی بقیه میگفتن بیخیال حالا، میگفتم نه، باید بندازمش تو آب روون. ولی امسال دیگه از آب روون خبری نیست. سبزه رو باید بندازم تو سطل آشغال!!! شاید بذارمش تو بالکن ببینم پرنده ای چیزی میاد بخورتش یا نه. نخوردن میندازمش تو سطل زباله! 

نوروز در قرنطینه

با روزای اول سال و قرنطینه چه می کنید؟

من که حسابی ساعت خوابم عوض شده. روزا به کار، کتاب خوندن ، آشپزی و فیلم دیدن میگذره.

روز 5ام، از صبح قرمه سبزی گذاشته بودم بپزه. کار می کردم تا عصر. ساعت 6.5 بود دیگه نشستیم سر قرمه سبزی لانداپز. بسی هم حال داد. یه کم دیرتر حلقه زدم. سیگما قبل از پایتخت هوس کیک کرد، پاشدم درست کنم دیدم شکر نداریم. زنگیدیم شکر و نمک آوردن برامون و شروع کردم به پختن کیک سیب و دارچین و وقتی داشت میپخت، پایتخت دیدیم. بعدشم با چایی خوردیمش. البته مواد کیک زیاد بود و دو سری پختم. سری دوم رو نگه داشتیم. آخر شب از 12 آن شدیم با سپهر و سیگما تا 4.5 صبح پوکر آنلاین بازی کردیم. بسی حال داد.

چهارشنبه هم همین کارا. تو خونه 1 ساعت پیاده روی کردم. حلقه هم زدم. فیلم و کتاب. ساعت 2 نصف شب  با علی و سیگما تا نزدیکای 5، پوکر آنلاین بازی کردیم. 

پنج شنبه ساعت 3 بیدار شدیم. دیگه رکورد زدیم. باز کار خاصی نکردیم. کتاب و فیلم. من از سردرد عصر یه قرص خورده بودم و خوابم میومد. 2.5 خوابیدم. خیلی زودتر از شبای پیش.

جمعه ساعت 12 بیدار شدم. یه لیوان شیر خوردم فقط که نهار رو زود بخوریم. ساعت 3 قرمه سبزی خوردیم. فرندز دیدیم. یه کم با هم گپ زدیم مثل دیروزش. بعد یه چرت خوابیدم و سیگما لباسا رو پهن کرد. خودمم ماشین ظرفشویی رو روشن کرده بودم قبلش. عصری که بیدار شدم سیگما بهم قهوه داد و فرندز دیدیم. بعد یه کم دعوامون شد. بالاخره قرنطینه کار خودشو کرد. قبل پایتخت پاشدم همبرگر درست کردم و سر فیلم خوردیم. بعدشم قهرطور. رفتم تو کتابم تا 3:20 کتاب خوندم و بعد لالا. 

شنبه 9ام، سیگما صبح رفت سر کار. ما این هفته کلا تعطیل شدیم.  12.5 اینا بیدار شدم. یه نصف لیوان شیر بیشتر نداشتیم. خوردم. با مامان تلفنی حرفیدم. فیلم روسی رو از روی نماوا پلی کردم و دیدم. مزخرف ترین فیلم ممکن بود. بعدش پلو آبکشی درست کردم که تنوع بشه! ساعت 4 با تکرار نقی نشستم واسه خودم قرمه سبزی خوردم. سیگما تقریبا ساعت 5 اومد. نهارشو دادم. خوابیدیم. تا 7:15 خواب بودم. سیگما بیدار که شد رفت حمام. با مامان تلفنی حرفیدم. حلقه زدم و دوباره یه کم دعوا و کلی گریه کردم و رفتم حمام. چسب بینیمو باز کردم. دماغ گندالو از شدت گریه. بیرون که اومدم واسه اولین بار خودم چسب زدم. خیلی هم سریع. خیلی هم خوب شد. بعد دیگه شلغم خوردم و پسته. خیلی گرسنه م بود. سیگما اومد عذرخواهی کرد و آشتی کردیم. کلی تو بغلش گریه کردم و بعد رفتیم پایتخت 6 دیدیم. وسطش سیگما پاشد سوسیس تخم مرغ درست کرد با نون خوردیم. خیلی گرسنه بودم. تموم که شد مدیر بزرگه پیام داد و یه کاری ازم خواست. نشستم براش انجام دادم. ساعت 1 شب براش فرستادم. حال کرد. گفت به آذر هم یاد بده اینا رو. تعطیلیم ولی نصفه شب ممکنه کار بخوان. خدایی چون باهامون راه اومدن، اصلا اذیت نمیشم از اینکه شب و نصف شب پیام بدن کار بخوان. همینکه نمیریم شرکت خودش خیلیه.  بعدش رفتم قهوه دالگونا درست کردم. شف طیبه یاد داده بود. خیلی راحت بود. با شکر و گرانول نسکافه و آب جوش به نسبت مساوی. هم میزنیش زیاد. خامه ای میشه. خیلی خوب شد. بعدشم که اومدم اینا رو نوشتم. ببینیم فردا چه کنیم. 

راستی جلد 1 کلیدر رو تموم کردم. 

حول و حوش سال تحویل

خب چه می کنید این روزا؟

ما که حسابی پوکیدیم.

روزای قبل عید خونه تکونی رو کامل کردیم. امسال که خیلی تکوندن خاصی نداشتیم. دوماهه اومدیم این خونه و همه چیز مرتبه، دیوارا و کابینتا شسته شده بود و اینا. ولی خب مثلا دستمال کشیدن فرش و مبلا مونده بود که روزای آخر سال سیگما زحمتشو کشید. منم گردگیری عمقی و اساسی. خیلی مرتب کردم همه چیز رو. دو شب مونده بود به عید حسابی پکر بودیم و بی حوصله. پاشدم بساط چیدن هفت سین رو علم کردم. یه ست گیلاس خریده بودم به تازگی، افتتاحشون کردم. فقط سرکه و سمنو رو نریختم توش که گفتم دیرتر بریزم. حسابی شادی و نشاط با خودش آورد. همون شب ساعت 1 نصف شب کیک کاکائویی درست کردم و بسی چسبید.

روز قبل از سال تحویل به آرایشگری گذشت، صورتم رو بند انداختم و شیو‌ کردم، ابروهامو برداشتم، موهامو سیگما رنگ کرد، منم قرار شد موهاشو کوتاه کنم! بلد هم نبودم، با همون موزری‌ که جدیدا براش خریده بودم، پشت گردن و پشت گوششو کوتاه کردم، خیلی سخت بود، پشت گوششو خراب کردم یه کم ولی خوبیش اینه که پشت گوشو نمیشه دید 

شب قبل از سال تحویل هر چی شمع سفید داشتم تو سفره گذاشتم و روشنشون کردم و آهنگ هم پلی کردم و از سفره فیلم گرفتم و اینستا استوریش کردم. حسابی حال و هوای عید گرفتیم. 

این شبا خیلی دیر میخوابیم. همش تا 4 صبح بیداریم. شب سال نو زحمت کشیدیم 3 خوابیدیم که 7 بتونیم بیدار شیم. بیدار شدیم و همونجوری سال رو تحویل گرفتیم. همیشه سر سال تحویل نمیدونیم کانالای ایران رو ببینیم یا ماهواره، امسال زدیم ایران، از عزا بدتر بود! همه مجریا لباس سیاه! علی ضیا سر تا پا سیاه بود. شهادت امام موسی کاظم بود! همیشه شهادتا ارجحیت دارن! نه صدای توپی، نه شادی ای نه چیزی. نفهمیدیم چی شد اصن. بعد از سال تحویل به خانواده ها زنگ زدیم و عید رو تبریک گفتیم و بعد باز رفتیم خوابیدیم.  عصر هم تیپ زدیم، چسب دماغم رو برداشتم و با 7سینمون عکس انداختیم. بینیم یه جوریه که نمیدونم دوسش داشته باشم یا نه. هنوز خیلی باد داره، ولی خدا بخواد صاف و صوفه. یعنی نمیشه به دکتر ایرادی گرفت، اما هنوز به قیافه خودم عادت نکردم و از بادش خوشم نمیاد. امیدوارم باد باشه حالا. 

روز دوم چی؟ یادم نمیاد اصن به تفکیک روزا. حوله های حمام رو شستم. فرندز دیدیم. کلیدر خوندم. کلی آجیل خوردم! اینجوری بود که ساعت 1.5 بیدار شدیم. 2 صبحونه خوردیم! بعد از فرندز دیدن، سیب زمینی گوشت درست کردم ولی چون سیر بودیم نخوردیم. ساعت 8 با دوستامون ویدئوکال داشتیم، 2 ساعتی حرف زدیم و حسابی شنگول شدیم. بعد شام خوردیم و پایتخت دیدیم. بعدشم تا 4 بیدار بودیم. 4 که رفتیم بخوابیم فکرای بد اومدن تو ذهنم و تا 5 بیدار بودم! هوا که روشن شد خوابیدم!

روز سوم هم 1 بیدار شدیم. صبحونه، بعد باز فیلم دیدن و کتاب خوندن و نت گردی. میگو بیرون گذاشتم و سیر رنده کردم و با سیر و آبلیمو طعم دارش کردم. عصری میگوها رو سوخاری کردم و سه تا هویجم داشتیم که داشت نرم میشد، اونا رو هم سرخ کردم و واسه شام خوردیمش. حلقه زدن رو هم شروع کردم. اینجوری بدون ورزش آخر قرنطینه صدکیلو میشیم. روزا با قهوه های سیگماساز، آجیل، فرندز، پایتخت، کلیدر و حلقه میگذره. اهان، ساعت ۸ رفتیم ملاقات آرش به صورت آنلاین یه کمپوت آناناس هم گرفتیم دستمون هی بهش نشون میدادیم میگفتیم به نام تو به کام ما. کلی خندیدیم. باز شب دیر خوابیدیم. من 3 و سیگما 5!

روز چهارم، 12 بیدار شدیم دیگه. یه کم باید خواب رو جابجا کنیم. صبحونه خوردیم. بعد دیگه هیچی نداشتیم. خیلی چیزا ته کشیده بود و چند روز بود مینوشتمشون که زیاد شن. سیگما رو فرستادم خرید. از سوپر سر کوچه خرید کرد و همه رو شستم. بعدشم واسه نهار، بقیه سیب زمینی گوشتایی که مونده بود رو با پنیر و خیارشور گذاشتم لای نون تست و با ساندویچ ساز، ساندویچ درست کردم و خوردیم. تو این قرنطینه دارم از همه وسایلم حداکثر استفاده رو میبرم! خیلی چسبید. چنتاشم موند واسه شب. آهان، شروع کردم تو خونه پیاده روی کردن رو. امروز یه پادکست پلی کردم و 40 مین پیاده روی کردم باهاش. دوتا یه ربع هم حلقه زدم. بیشتر اجازه ندارم ورزش کنم، وگرنه این روزا جون میده واسه ورزش. بعدش رفتم حمام و چسب بینیم رو باز کردم. یه ساعتی بدون چسب گشتم. دارم به بینی جدید عادت می کنم کم کم. 

پایتخت رو میبینید؟ عاشقشم ها. از پایتخت 1 دنبال می کردم. 2 و 4 رو دوس نداشتم. ولی بقیه ش خیلی خوبه. این سری رو هم تا الان که دوس داشتم. امیدوارم موضوع هم داشته باشه در نهایت. 

تنها دلخوشی این روزام همین پایتخت و آشپزیه. وگرنه بقیه ش خیلی تکراریه. 

بیاین سعی کنیم تو این روزا یه چیزی یاد بگیریم. یه برنامه بنویسیم واسه زندگیمون و حتما یه آموزشی توش بگنجونیم. مثلا با ویدئوهای آموزشی یوگا یاد بگیریم، یا زبانمونو تقویت کنیم یا حتی یه زبان جدید یاد بگیریم. کار با یه نرم افزار، یا یه چیزی راجع به رشته مون یاد بگیریم. یا یه هنری، قلاب بافی، ملیله دوزی حتی! هر چی. و اینکه سعی کنیم در پایان قرنطینه وزن اضافه نکرده باشیم.

(بنده البته پس از عمل یه کیلو وزن اضافه کردم و هنوز نتوستم پایین بیارمش، ولی میتونم!)

نوتایتل فروردین 99

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سال نو مبارک

سلام دوستای خوبم. اول از همه تموم شدن 98 رو تبریک میگم و بعد حلول سال 99 رو 

98 با همه خوبی ها و بدی هاش گذشت. 

۹۹ هم با وضع خوبی شروع نشده، ولی امیدوارم در ادامه ش، با کم شدن شر کرونا، این مدت اولش رو از دلمون دربیاره. کلی اتفاقات خوب واسه هممون داشته باشه. حسن ختامی باشه برای قرن ۱۴ام. بالاخره صده ۱۳۰۰ داره تموم میشه و این ته تغاریش باید اتفاقات خوبی رو برامون رقم بزنه. چه بخواد و چه نخواد. بله بله اینجوریاس.

بیش از یک هفته س که ننوشتم. این روزا تو قرنطینه تاریخ از دستمون در رفته. 

هر روز خونه ایم و کارای تکراری می کنیم. 

نقطه عطف این روزا چیدن سفره هفت سین بود. بعد از چند روز خمودگی، 7سین سر ذوق آوردمون. هر چند که نشد درست و حسابی باشه. نه گلی نه سنبلی نه ماهی ای. 

بابای دوستم سنبل خریده بود و با خشم دوستم مواجه شده بود، از ترسش سنبل رو با الکل ضدعفونی کرد و نابود شد سنبل بیچاره 

آرش و پرستو روز اخر سال تو جاده چپ کردن! خدا رو شکر سالمن. پرستو چیزیش نشده  و آرش چندجاش بخیه خورده، اما خونه ست و حالش خوبه خدا رو شکر. حسابی ترسوندنمون...

خدا رو شکر بخیر گذشت، ۹۸ ول کن اتفاقات بد نبود تا آخرین لحظه 

ولش کن، بره دیگه برنگرده.

امروز با دوستا عید دیدنی مجازی داشتیم، سه تا خانواده ای ویدیوکال برگزار کردیم. دو ساعتی گفتیم و خندیدیم. خیلی حال داد.

روز اول عید با همه فامیلا تلفنی تماس گرفتیم و عید رو تبریک گفتیم. زنگیدم به عمه ها، عید اولیه که عمه وسطی پیشمون نیست...

با فامیلای مامان هم تماس گرفتم، حسابی دلم براشون تنگ شده، بعضیاشونو از آبان که برای چهلم عمه دیده بودمشون، دیگه ندیدم. البته یه گروه داریم که گهگاهی عکس میذارن و میبینیم هم رو، ولی تلفنی یه چیز دیگه بود. البته خانما تو دوره های ماهانه دور هم جمع میشدیم ولی مثلا داییامو ندیده بودم.

بابا میگه تو این سالا هیچ عیدی نبود که خونه باشیم و مهمون نیاد خونمون...

خلاصه مدل جدیدیه این عید...


شکلکهای جالب و متحرک آروینسال نو مبارکشکلکهای جالب و متحرک آروین