دردها و لبخندها

اقا من نمیدونم از اگزمای دستم واسه شما گفته بودم یا نه؟ حدود 10 سال پیش بندهای انگشتام دچار اگزما شد. خب باهاش کج دار و مریز راه میومدم همیشه و اوکی بود. تا اینکه تو بارداری و کرونا، عود کرد و بدجور شد و رفتم دکتر پوست و خیلی جدی گفت باید هر چه سریعتر خوب بشه با رعایت هات وگرنه باید بیمارستان رازی بستری بشی! خلاصه اون موقع خوب شد اما از پاییز دوباره عود کرد و این سری یه انگشت دیگه م هم اضافه شد و بدتر. منم هی همون دکتره میرفتم که داروهای دست ساز خودش رو میداد و دیگه هم تاثیر نداشت رو دستم. تا اینکه بار آخر چارشنبه سوری رفتم و دارو داد و گفت تا چند روز دیگه خوب میشه و من تا 5ام عید زدم دیدم هی داره بدتر میشه. خدا سایه رفقای پزشک رو از سرمون کم نکنه. یه پماد کورتون دار معمولی بهم دادن و خیلی زود خوب شد دستم. الان مراقبتامو ادامه میدم ولی دیگه دستم از اون فاز التهابی و خونریزی بیرون اومده و ظاهرش عادی شده، خارش هم نداره. بعضی از این دکتر پوستا فقط واسه اینکه هی بری پیششون، فقط داروی دست ساز میدن در حالیکه خیلی سریع میتونن مشکلت رو حل کنن!

مورد بعدی مچ دستم بود که از بعد تولد دلتا بخاطر وزنش و احتمالا نوع بغل کردنش دچار مشکل شد. از وقتی چاردست و پا رفت، بهتر شدم ولی خب کامل خوب نشد. تا اینکه توی عید، دقیقا شب سفرمون، نصف شب دلتا پاش رو کوبید تو مچ دستم و تو خواب داد زدم. خیلی درد داشت، یه ساعتی هم از درد خوابم نبرد، فکر میکردم شکسته ولی سیگما گفت احتمالا عصبات درگیر شده، با زور مسکن خوابیدم و یه روز خیلی درد داشت ولی بعدش بهتر شد. اما دیگه مثل قبل عید نشده و اونم باید همین روزا برم دنبالش. احتمالا فیزیوتراپی بخواد. 

دیگه اینکه ما بالاخره تونستیم از ۸-۹ ماهگی، دلتا رو از لاغری دربیاریم و حتی یه کم تپلی هم شد. خدا رو شکر این مدت مریض نشد اصلا، اما الان چند روزیه که گلاب به روتون، اسهال شده بدجور. روزی ۲۰ تا پوشک عوض میکنیم. امیدوارم هر چه زودتر خوب بشه چون خیلی اذیت شده. و خب ما هم همینطور. 


اولین پست قرن جدید

سلامی به گرمی همین روزا که گرماش از گرمای تابستون بیشتره. سلام از قرن جدید. حالتون چطوره؟


ما خوبیم. دندون ششم دخترک دراومد، یازده ماهگی رو سپری می کنه اما هنوز راه نیفتاده. یه شیوه جدید داره برای راه رفتن که بی نیازش می کنه از راه رفتن واقعی. رو زانوهاش راه میره، شبیه پنگوئن. عاشقشم. 

ما تعطیلات شلوغی داشتیم. روزای اول عید رو رفتیم خونه مامان سیگما که نوعیدشون بود و بقیه میومدن دیدنشون. هفته دوم رو هم کامل مرخصی گرفتیم و رفتیم سفر. ساری با بتاینا، گرگان با دوستان، بعدشم ییلاق برای 13 بدر. دخترکم رو فامیلا بعد از مدت ها دیدن، بعضی ها هم برای اولین بار دیدنش. شوکه شدن از این همه بزرگ شدنش. دیگه داره یه سالش میشه، شدیدا خوردنی شده. خیلی سعی می کنه چیزایی که میگیم رو بگه. حروف کمی بلده ولی سعی می کنه لحن رو تقلید کنه. مثلا به جای سلام می گه یَیام! ولی میدونه وقتی میاد تو یا یکی میاد تو باید اینو بگه. البته همیشه هم نمیگه ها. هر از چندگاهی  الانم داره صدای حیوونا رو تمرین می کنه. فعلا صدای بعبعی، هاپو، کلاغ، مرغ و ادای ماهی رو رو بلده 

امروز شدیدا یاد پارسال این موقع ها افتادم که مثل چی دلم میخواست هر چه زودتر فروردین تموم شه و اردیبهشت بیاد و دخترکم رو بذارن تو بغلم. آی امان از این بارداری. خدا رو شکر که تموم شد. شیرینی بچه به دنیا اومده خیلی خیلی بیشتر از بارداریه واقعا. ولی اون موقع همه میگفتن به دنیا بیاد تازه اول بدبختی هاته. 

دیگه اینکه دورکاریامون دیگه کلا تموم شد و سرویس میشویم از این به بعد 

شماها چطورین؟ تعطیلات خوب بود؟ کاش تموم نمیشد. یهو تا تموم شد هم ماه رمضون شد هم دورکاریا تموم شد هم مدارس باز شد. طوفانی شروع شد امسال 

نوتایتل فروردین ۱۴۰۱

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.