آخر هفته

یک عدد لاندای له و خسته در آخرین ساعات کاری هفته! 

انقدر این هفته محل کار بد بود و چالش زیاد داشت که خیلی خسته ام. اصلا دلم نمی خواد اینجا باشم. بدتر از همه اینکه تغییرات جدید باعث شده محل کارم خیلی شلوغ باشه و نه تنها هیچ تمرکزی برای انجام کارام ندارم، بلکه کلی آدم هم همش دم میزم هستن و دارن حرف میزنن و وقت نمی کنم کار کنم. خسته شدم. به دوستم میگم نکنه من درونگرا بودم و الکی فکر می کردم برونگرا ام؟ الان اصلا حوصله بقیه رو ندارم. از اینکه میان بالای میزم وایمیستن حرف میزنن، انقدر خسته میشم که دلم میخواد همه چیز رو ول کنم و برم یه جایی که هیچ کس نباشه. بهم میگه نه، حق داری، تو هیچ تایم تنهایی ای نداری، واسه همینم اینجوری ای. حتی توی خونه هم همینه. من یه دستشویی راحت نمیتونم برم یا حتی نمیتونم در دستشویی رو ببندم. دخترک باید ببینتم! الان بهترین تایمم ترافیکاس که تنها ام اما اونم لهم درمیاد توش!

سر ساعت خواب دلتا هم به چالش خوردیم با سیگما. اون میگه ظهرا بخوابونش که شبا دیر بخوابه و صبح دیر بیدار بشه (چون خودش کارش شیفت شبه)، و منظورش از ظهر ساعت 5عه که من میرسم به دلتا و دلتا اگر قرار باشه ظهر بخوابه اون تایم میخوابه! منم که خب نمیخوام خانوم تازه 5 تا 7 بخوابه؛ چون اونجوری تا 1-2 نصف شب بیداره. و اینجوری میشه که یکیمون باید کم خوابی بگیره و بعدشم اخلاقای گل کم خوابی داشته باشیم! خلاصه له و لورده ایم. 

انقدری نمیتونم دیگه با کسی تعامل کنم که با اجازتون نظرات این پست رو میبندم. واقعا توان جواب دادن ندارم. گفتم بیام اینجا فقط یه کم بنویسم شاید تخلیه بشم.