اولین عروسی

امشب عروسی دعوتیم. اولین عروسی ایه که دوتایی میریم. (البته عروسی جداست، ولی به هر حال). نه راستی، یه بار هم نامزدی رفتیم با هم، دقیقا یک هفته بعد از بله برون. خخخ. به هر حال این اولین "عروسیه" و تازه بعد از عقد هم هست.

خلاصه که باید برم لباسامو آماده کنم و آرایشگاه و نمی تونم الان بقیه ماجرای جشنمونو  تعریف کنم. ولی به زودی میام میگم. یه سری عکس هم میذارم احتمالا، ولی تو یه پست رمزی.

جشن عقدمون - بخش اول

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

موهام + تیلدا

باد پام خوابید و چند روز طول کشید تا پام خوب شه. الان دیگه قشنگ راه میرم، ولی هنوز میخاره یه کم پام، و اینکه رنگش هم به رنگ طبیعی برنگشته. بازم خدا رو شکر که می تونم راه برم. قشنگ از روزی که خوب شد، همش بیرونم. انقدر ذوق کردم پام خوب شده که. واقعا سلامتی بهترین نعمته...

یه روز رفتم دنبال آرایشگاه و همشون گفتن که نمی تونن زود حاضرم کنن! می خوایم زود حاضر شم که تو آتلیه کلی عکس بندازیم! ولی همه گفتن که نمی تونن صبح آماده م کنن!

یه روزم رفتیم من و مامان و بتا آرایشگاه که موهامونو رنگ کنیم. من واسه اولین بار کل موهامو رنگ کردم، قهوه ای (قبلنا تو موهام مش درآورده بودم، ولی رنگ کامل و از ریشه نه). خیلی خوب شده موهام. کلی خوشحالم. تا فهمید عروسم، کلی تحویلم گرفت و سشوار که زد، از این پیچ های خوشگل هم توی موم کار کرد. اومدم خونه و سیگما اومده بود دنبالم و موهامو که دید کلییییییی ذوق کرد. گفت خیلی بهت میاد. دیگه خیلی خوشحال شدم. حاضر شدم و می خواستیم بریم خونه مامان بزرگ سیگما که شب قبل از ینگه دنیا اومده بود. رفتیم یه سبد گل خوشگل براشون خریدیم و رفتیم خونشون. مامانبزرگ و داییش اومدن. سیگما شب قبلش رفته بود فرودگاه و آورده بودشون. از صبح هم اونجا بود. خلاصه کلی خوشحال شدم از دیدن مامانبزرگش. خیلی دوسشون دارم. بنده خدا کلیییییی هم واسم سوغاتی آورده بودن. حتی واسه تیلدا هم آورده بودن. همشونم انصافا خوشگل بودن، خیلی خوش سلیقه ان. شب همه خانواده شون بودن و حتی دایی مامانش هم اومدن و اونا رو هم دیدم. دیگه جدی جدی عروس خانواده شدم. خخخ.

دیگه از کل کارای خریدنی، یه گل یا ریسه واسه موهام مونده بود که به خاطر زنبور زدگی نمی تونستم برم. که بالاخره طلسم شکست و با بتا رفتیم سعدی و یه ریسه خوشگل گرفتم و پرونده خریدها هم بسته شد. شبش هم سیگما اومد خونمون و با بخارشو تست کردیم که میشه لباسم رو بخار بدیم و چروکاش بره یا نه، که نشد.

دیگه بردم لباس رو دادم خشکشویی و خریدهایی جزیی مثل پودر دکلره و این چیزا رو هم انجام دادم و دیگه تمام. حالا فقط مونده کارای آرایشگاهی...

بعد، خیلی ناراحتم، آخه تیلدا مریض شده، تب شدید داره. دکتر بردیمش، امروزم همش بیمارستان بود. بعد این بچه کلی شیطونه و خونه رو میذاره رو سرش، الان که یه گوشه می خوابه و ناله می کنه، اصن جیگرم آتیش می گیره. خدایا زودتر خوبش کن دختر کوچولوی ما رو

حس اسم گذاری واسه این پستُ ندارم !

زنبوره زمین گیرم کرده. پام خیلی خیلی باد کرده و نمی تونم راه برم. باز خوبه بخش اعظم کارها رو انجام داده بودم و یه کمش مونده، ولی من همچنان استرس پام رو دارم. واقعا الان وقت داغون شدنش نبود خب!!!

تو همین هیر و بیر (هیر و ویر؟ حالا هر چی)، حامد همکلاسی قدیمیمون و دوست سیگما، داره میره از ایران. مهمونی خدافظی گرفته بود تو رستوران و همه متاهلا رو دعوت کرده بود. خخخ. ما هم متاهل حساب می شیم دیگه. پام هم تو هیچ کفشی جا نمیشد. یه صندل رو نصفه نیمه پوشیدم، سیگما و آرش اومدن دنبالم. البته آرش دعوت نبود و وسط راه پیاده شد، ولی دلش برام تنگ شده بود و اومده بود که ببینتم

رفتیم و سیگما من رو دم در رستوران پیاده کرد و خودش رفت تو پارکینگش پارک کرد. بعد اومد و کلی هوام رو داشت تو راه رفتن. من هم کلی شل و پل قدم برمیداشتم همه متاهلا، مجردی اومده بودن بدجنسا. اکثرشونو میشناختم، البته اگه خانوماشونو میاوردن نمیشناختمشون. خلاصه همه جویای مدل راه رفتنم شدن و تعجب کردن که یه زنبور تونسته چنین بلایی رو سرم بیاره! نشستیم و بالاخره یکی از آقایون خانومش رو هم با خودش آورده بود. سارا رو قبلا دیده بودم، ولی زیاد نحرفیده بودیم. خوب شد که بود. وگرنه من خیلی تنها بودم یادگاری هم واسه حامد نخریده بودیم، آجیل بردیم، چون خیلی یهویی شد و منم اینجوری بودم.

موقع اومدن، همه مراقب راه رفتن من بودن، حتی وقتی می خواستم برم دستم رو بشورم، سیگما می گفت میخوای کمکت کنم؟ خیلی حس بامزه ای بود. آخرش هم که انقدر همه مراقبم بودن، حس بارداری بهم دست داد اونا همه رفتن پارک و ما اومدیم. شب خوبی بود. خوبیشم این بود که دلم واسه حامد تنگ نمیشه  اصلا

بقیه کارا

آتلیه هم رزرو کردیم. یه کیف دستی خوشگلم گرفتم واسه روز نامزدی تو آتلیه اینا.

مامان هم برام یه شنل دوخت، بسیار بسیار خوشگل. خیلی راضیم ازش

دیگه فقط مونده یه گل و بلبلی واسه موهام و کلا کارای آرایشگاهی!

حالا این وسط یه زنبور پامو نیش زده، پام شده اندازه قابلمه! نمیتونم راه برم! رفتم دکتر و گفت چیزی نیست و پماد اینا داد. کلی هم آزمایش و سونوگرافی اینا نوشت واسه چکاپ!

اعصاب هم ندارم امشب باز!