پاشید درخت بکارید!

سلام سلام. من اومدم. یک لاندای بینی کیپ! در خدمت شماست! صبح بلند شدم اینجوری بودم. نمیدونم سرماخوردم یا حساسیته! خب بریم سراغ روزانه ها.

یکشنبه عصر که رفتم خونه، قرار بود سیگما دیر بیاد. خیلی دیر. عصری واسه شرکت خودش جلسه داشت و بعدش میخواست مامانشو ببره دکتر. من وقتی رسیدم یه کم رو تخت ولو شدم و با مامان تلفن حرف زدم. بعدش یه ماست و خیار دبش درست کردم و نشستم با نون خوردم. همون شد شامم. بعد گفتم یه کم مرتب کنم خونه رو. فیلم مستانه رو پلی کردم و در حینش ظرفای قبلی رو از تو ماشین درآوردم و جدید چیدم توش و یه کم مرتب کردم خونه. از فیلمش خوشم اومد. بعد از اون گرگ و میش رو دیدم و یه کم با دوستام چت کردم و سیگما 10.5 زنگید که هنوز نرفتن پیش دکتر و من بخوابم. شام رو براش آماده گذاشتم رو کانتر و خوابیدم. یه ربع به 12 اومده بود خونه.

دوشنبه صبح سیگما منو برد شرکت. سرم خیلی شلوغ بود. از صبح تا عصر جلسات مهم فنی. یکی هم خیلی حرصم داد. رفتم به مدیر بزرگه گفتم من با این کار نمی کنم. اعصابم خط خطی بود حسابی. مردک هی تیکه مینداخت و جلوی کارم رو میگرفت. دیگه مدیر بزرگه هی آرومم کرد، گفت اون الان تحت فشاره و از دفتر مدیرعامل صداش کردن واسه گنداش و واسه همینه که سنگ اندازی می کنه و اینا. گفت یه کم بی خیالش بشیم و اینا. منم گفتم پس از من کار مرتبط با این رو نخواه! هی نگو چی شد چی شد! والا! گفت باشه دیگه نمیگم. آروم پیش برید. خلاصه آرومم کرد. یه کم هم اضافه کار موندم از بس که طول کشید کارام. دیگه رفتم خونه حال و حوصله نداشتم. سیگما نزدیک خونه قرار بود سوارم کنه. تا برسه رفتم از میوه فروشی سیب و کاهو فانسوی خریدم. یه کم واسه سیگما غر زدم تخلیه شدم. بعد واسه شام ماکارونی پاپیونی درست کردم با سالاد کاهو. ممنوعه دیدیم یه قسمت و شام خوردیم. من رفتم حمام و قبل از گرگ و میش اومدم و فیلم رو دیدیم. لباسا رو هم ریخته بودم تو ماشین و پهن کردیم رو شوفاژا. بعدشم کلی به خودمون رسیدیم و یه عالمه هم حرف زدیم و خوابیدیم.

سه شنبه 14ام، صبح خودم با گیلی اومدم. خیلی زود اومدم و بیرون جای پارک گیر آوردم. یه کم کار کردم و بعد رفتم کلاس. دیگه تا عصر کلاس بودم. عصر هم رفتم گیلی رو برداشتم و رفتم دکتر. همون دکتری که برای گوارشم میرفتم. جواب آزمایشمو بردم براش. فریتینم بازم پایینه. افتضاح هم پایینه! باید بین 20 تا 200 باشه، اون وقت مال من 6 عه!!! هر چی هم فرامکس خوردم نیومد بالا. دیگه دکتر گفت باید بریم تو کار تزریق. بعد پرسید که کلا به دارو حساسیت داری؟ گفتم گاهی به پنی سیلین. دیگه گفت باید دوز اولش رو تو بیمارستان بزنی تحت مراقبت خودم. آمپول آنتی هیستامین و کورتون هم بزنی قبلش! هیچی دیگه همه چیمون دردسره! نمیدونم چرا روده باریکم جذب نمیکنه آهن رو!!! اعصابم خط خطی شد باز. تو اون مدتی که منتظر نوبتم بودم رفتم عکسای بچه دوستم رو پرینت کردم. تولد یه سالگیش نزدیکه و میخواستم بازم مکعب عکسی براش درست کنم. دیگه رفتم خونه و واسه خودم سالاد کاهو با مغز گردو بادوم تخمه درست کردم و خوردم و بعد نشستم پای کاردستیم. سیگما هم 9 اومد و من تا اون موقع تموم کردم مکعب عکسی رو. ولی زیاد خوب نشد نتیجه ش  اعصابم خورد شد که این همه وقت گذاشتم بازم خوب نیس. دیگه گرگ و میش دیدیم و سیگما هم خسته بود. داستان دکتر رفتنم رو تعریف کردم و کلی گریه کردم! دیگه رفتیم خوابیدیم و با بینی کیپ خوابیدم! حالا امروز صبح که پاشدم همش مریض طورم 

امروزم که 15 اسفند باشه باز با سیگما اومدم. روز درختکاریه. پاشید دست به کار شید. یه چیزی بکارید. یا مثلا از گلتون قلمه بزنید. مهد تیلدا قرار بوده امروز به این مناسبت ببرنشون بیرون. احتمالا برن درختکاری. گفته بودن یه بزرگتر هم باهاشون باشه. قرار بود مامان بره باهاش. خوشم میاد از این برنامه ها میذارن.

عصری میخوام 2 ساعتی مرخصی بگیرم با سیگما بریم منیریه. ذوق دارم که عصر باهاش قرار دارم. برم ببینم میتونم یه کم چیز میز بگیرم. 

روز مادر

سلام قشنگا. خوبید؟ قشنگا رو گفتم یاد یه همکارم افتادم که خیلی لوس حرف می زنه. همش بچگونه حرف میزنه تو محیط کار. گاهی دلم میخواد خفه ش کنم. من خودم قبلنا، تو دوران دوستی یه مدل بچگونه خاص حرف می زدم که سیگما خیلی دوس داشت. از این بچه پرروهای کوچولوی بانمک میشدم. ولی خب خیلی وقته دیگه اونجوری حرف نمیزنم. هر چند سیگما معتقده وقتایی که اونجوری حرف میزنم یعنی حالم خیلی خوبه. خلاصه اینجوریا.

خب یه هفته س ننوشتم. از بس این هفته سرم شلوغ بود. یه چیزی می گم یه چیزی میشنویدا. وقت سر خاروندن نداشتم! بد شده اوضاع دیگه! 17 تا پروژه دارم! بدون هیچ نیرویی!!! امروز دیگه صدام دراومد گفتم به من نیرو بدین! والا!

خب از شنبه بگم که رفتم خونه و بی نهایت دلم کدبانوگری میخواست. سر راه خیار و فلفل دلمه ای خریدم. دو مدل گوشت چرخ کرده درست کردم. یکی با کشمش واسه عدس پلو، یکی با رب و فلفل دلمه ای واسه ماکارونی. عدس پلو و ماست و خیار و کشمش و گردو هم درست کردم و اصن دیگه خفن حس زن خونه بودن داشتم. بعدش پریدم تو حموم و تا پلو حاضر شه برگشتم. سفره انداختیم و سر فیلم گرگ و میش شام خوردیم. بعد هم کلی گپ زدیم و دیگه خوابیدیم.

یکشنبه 5 اسفند، سپندارمذگان بود و روز مهندس. صبح هم با سیگما رفتم شرکت. دم در بهمون گل دادن بخاطر روز مهندس. خیلی حال داد. عصری سر خیابونمون بودم که سیگما زنگید منم همینجام بیا سوار ماشین شو. سوار شدم و رفتیم خونه. خب چون ولنتاین قبل از کنکورم بود، قرار شد سپندار رو جشن بگیریم. تا رسیدیم سیگما کادوم رو داد. یه دسته گل رز مقوایی با یه مجسمه ویلوتری. سومین ولنتاین، سومین ویلوتری. خیلی خوشگل بود. منم براش یه قاب گوشی گرفته بودم که به هوای تعویض لباس رفتم تو اتاق و سیگما هم گوشیش زنگ خورد و من جعبه کادو رو پر از شکلاتایی که قبلا خریده بودم کردم و بعد از تلفنش بهش دادم. بسی حال کرد. دیگه زودی شام خوردیم و فیلم گرگ وال استریت رو پلی کردیم. همون موقع گرگ و میش شروع شد و دیگه ندیدیم. خخخ. شب هم لالا.

دوشنبه هم با سیگما رفتم شرکت. عصری خودم برگشتم خونه و از سر کوچمون واسه خودم، واسه روز زن، دوتا ظرف سرو چوبی خریدم. رفتم خونه حمام و بدیو بدیو حاضر شدم که سیگما اومد بریم خونه مامانشینا. خدا رو شکر مامانبزرگشم خونه مامانشینا بود و با یه تیر هر دو رو دیدیم. کادوی جفتشونم نقدی حساب کردیم. شام خوردیم و کیک و 11 رفتیم خونه خوابیدیم.

سه شنبه 7 ام روز زن بود. صبح خیلی زود با گیلی رفتم. شرکت بهمون گل داد باز. خیلی قشنگه این حرکتشون.سیگما هم زنگید روزم رو تبریک گفت باز. کل روز کلاس داشتم ولی زود رفتم و با یکی از همکارا نشستیم دوساعته کلی کار کردیم و کلی هم خندیدیم. این آقا از این خیلی مذهبی هاس. اصلا فکر نمی کردم بشینه انقدر بخنده با ما. ولی وسط کار یه چیزایی میشد که نمیشد نخندید. خلاصه جالب بود. دیگه من بدیو بدیو رفتم کلاس و تا عصر کلا سر کلاس بودم و بعدشم رفتم خونه مامی. بتا هنوز از شرکت نیومده بود و مامان خونه بتا بود. من رفتم خونه مامی یه کم خوابیدم و مامان قرار بود بره دکتر، من برم دنبالش. زنگ زد گفت منتفیه، ماشینتو یه جا پارک کن با تاکسی بیا که با هم پیاده برگردیم. همین کار رو کردم. پیاده برگشتنی از مسیری برگشتیم که دست فروشا بساط کرده بودن واسه عید. خیلی حال داد. کلی چیز میز دیدیم. مامان خیلی دوس داشت یه بار این کار رو بکنیم. اصلا روحیه گرفته بود. منم گفتم روز مادره، بذار بهش حال بدم کاری رو که دوس داره بکنیم. البته هیچ چیز خاصی هم نخریدیم. فقط یکی دوتا چیز. بعدشم رفتیم ساندویچ فلافل خریدیم و رفتیم خونه مامان، خوردیم و گرگ و میش دیدیم. بعدشم من برگشتم خونه و خوابیدیم.

چهارشنبه هم باز سیگما کار داشت و نمیشد من رو ببره. دلم نمیخواست ماشین ببرم. اسنپ گرفتم. خیلی سرم شلوغ بود. عصری با دوستم کافه قرار داشتم که 10 مین دیرتر رسیدم با اینکه کنار شرکت بود! با سوسن قرار داشتم. واسش کادوی تولد گرفتم که خونه جا گذاشته بودم! خلاصه رفتیم نشستیم تو یه کافه ی خوشگل. فقط حیف که قلیون سرو می کرد و همه از دم، داشتن قلیون می کشیدن! من نمیفهمم اصن. چه لذتی داره که نمیتونن بهش نه بگن! خلاصه کلی دود خوردیم ولی خوب بود. یه عالمه حرف زدیم با هم. مامانش عمل اسلیو کرده بود. مثل خاله و دخترش. دیگه داشت در مورد اینا حرف میزد. من یه شکلات گلاسه سفارش دادم. یه چیز کیک هم دونفری خوردیم. یه عالمه حرف زدیم. از هر دری سخنی. بعدش قرار بود سیگما بیاد دنبالم و اومد. میخواستیم با هم بریم طلا فروشی که اون انگشتر طرح شکوفه م که گم شد رو دوباره برام بخره. وسط راه خوردیم به ترافیک و سیگما بداخلاق شد. دیگه میرسیدیم هم بسته بود، این بود که نرفتیم و رفتیم خونه، گرگ و میش دیدیم و شامش رو دادم. خودم شام نخوردم. بعد بحثمون شد و دیگه بقیه ش خوب نبود اصلا.

پنج شنبه 9ام، سیگما رفت دنبال کارای ماشین. نگفتم؟ قرار بود ماشینش رو بفروشه و پولش رو به عنوان سرمایه ببره تو کارش. قرار شد بتا اینا ماشینشو بخرن. دیگه با هم رفته بودن دنبال کاراش. من تا 10 اینا خوابیدم. بعد پاشدم ناشتا رفتم آزمایشگاه. آزمایش خون و ادرار دادم و بعد رفتم بانک، یکی از کارتام هی می گفت رمزتو اشتباه زدی و بلاک شده بود. رفتم بانک درست کرد بهم رمز جدید داد، همونجا رو ای تی ام چک کردم گفت رمزت غلطه! همون رمزی که آقاهه بهم داده بود! هیچی دیگه دوباره رفتم برام درستش کرد و بعد رفتم دکتر زنان. چند ماه پیش آزمایش پاپ اسمیر داده بودم، جوابشو نبرده بودم ببینه! دیگه هم جوابشو دید هم معاینه کرد واسه عفونتای گهگاهی، دارو داد. یه اسپری داد 180 هزارتومن! خدا رو شکر باز بیمه تکمیلی داریم! دیگه داروهامم گرفتم و رفتم خونه. سیگما نهار میرفت خونه مامانینا. من واسه خودم یه کم عدسی خوردم و رفتم تو تخت، تو گوشیم با آیو، فیلم "مادر قلب اتمی" رو دیدم. افتضاح بود! بعد دیگه ظهر خوابیدم و عصری رفتم حمام که سیگما اومد. خب باهاش قهر بودم. اومد آشتی و بهم هدیه داد. دیدم با اون انگشتره، نیم ستش رو هم خریده. و من یه نیم ست تو همون مایه ها، همون رنگی دارم! ضدحال عظما خوردم. تازه قرار بود این علاوه بر کادوی روز زن، عیدی و کادوی تولدم هم باشه. به جای اینکه خوشحال شم بیشتر شاکی شدم که چرا دوباره بدون حضور من رفته خرید. من سلیقه طلاش رو دوس ندارم. البته این خوشگل بود ولی وقتی عینشو دارم که چی آخه؟ دیگه یه کم آشتی کردم و حاضر شدیم که بریم خونه عمشینا. ما رو پاگشا کرده بودن مثکه. شایدم نه یه مهمونی عادی بود شاید! قرار بود مادرشوهرینا از طرف ما گل بگیرن و دم در وایسن تا ما هم بریم تو. اقا ما که راه افتادیم دیدم کفشمو جا گذاشتم! مجبور شدیم دور بزنیم برداریمش. کلی غر زد سیگما. دیگه اعصابم بالکل تعطیل بود. واسه همین زیاد با مهمونی حال نکردم. البته بد هم نبود. اون یکی عمه سیگما هم اومد و دختر عمه و پسر عمه ش رو برای اولین بار بعد از تقریبا 4 سال که کل فامیلاشونو دیدم، دیدم! رفت و آمد ندارن اونا با فامیلاشون. خاله ش رو هم بعد از 1.5 سال میدید! خلاصه تا شب اونجا بودیم و بعد رفتیم خونمون و خوابیدیم.

جمعه 10 ام، 11.5 اینا پاشدیم. دیگه مستقیم رفتیم سر نهار. عدس پلو و نیمرو خوردیم! بعد دیگه کم کم واقعی آشتی کردیم و دیگه یه کم با هم پوییدیم و قرار شد بریم سرویسه رو عوض کنیم. بعدشم یه کم از فیلم گرگ وال استریت رو دیدیم و حاضر شدیم 6 راه افتادیم سمت خونه ماماینا برای روز مادر. با مامان هم نقدی حساب کردیم. خخخ. 7 رسیدیم و من رفتم سراغ درست کردن گوشی مامان و بابا. اپل هم که تحریماشو بیشتر کرد و هیچ کدوم از اپ های ایرانیم دیگه باز نشدن! نکبت! اصلا باید تحریمش کرد. من که دیگه تا وقتی تحریم باشیم هیچ چیزی ازش نخواهم خرید. چوب دو سر فلانیم. هم از مملکت خودمون میخوریم هم از اونا! اه! خلاصه دیگه بتا اینا اومدن. به داماد گفتم شیرینی ماشین بده. رفت شیرینی خرید. تیلدا انقدر خوشحال بود که ماشین جدید خریدن. کپلم هم که خوردنی. کلی خوردمش. داداشینا اومدن. نودل درست کردم واسه کنار غذا. دیگه کلی گپ زدیم و 11.5 پاشدیم. تا بریم خونه بخوابیم شد 1!

شنبه 11ام، 8 بیدار شدم و دیر با سیگما اومدیم سر کار. نرسیده مدیر بزرگه صدام کرد بیا. رفتم کلی کار بهم داد. تا عصر یه سره کار داشتم. بعد دیگه با تاکسی رفتم همون پاساژی که سیگما برام کادو گرفته بود. سیگما هم اومد و رفتیم توی اون مغازه که عوض کنیم. طی کرده بود که عوض کنیم. یه گردنبند رو لباسی گل رز پسندیدم که ست باهاش گوشواره بخیه ای هم داشت. اینا رو خریدیم و تقریبا همون قیمت شد و ذوق کردیم. اومدیم خونه. اسنپ فود اپ جدیدش رو داد با 10 تومن هدیه. (حال کردم که سه سوت تحریما رو دور زد J ) سریع از باروژ یه پیتزا سفارش دادیم و تا رسیدیم خونه آورد. سیگما رفته بود شیر و ماست بخره. خرید و اومد ممنوعه رو پلی کردیم و پیتزامونو خوردیم. وسطش استپ کردیم چون گرگ و میش شروع شد. بعد هم دیگه کارای قبل خواب و 11 خوابیدیم.

امروز، یکشنبه، 12/12 بازم با سیگما اومدم سر کار. همکارم رفته بود یزد و برامون قطاب آورد. کارای این روزام رو دوس ندارم. استرسین. زیاد هم هستن. ببینیم چی میشه.

من هنوز واسه عید هیچ کاری نکردم. شما چطور؟ چرا امسال ذوق خاصی ندارم؟

چند روز تعطیلی وسط بهمن

سلام سلام. چطورید؟ تعطیلات خوب بود؟ بیاید بگید چه کردین با تعطیلات؟ ما که فقط خوردیم و خوابیدیم.

سه شنبه پیش رو زیاد یادم نیست. مسابقه داشتیم که تشکیل نشد و یه ساعت زودتر رفتم خونه خوابیدم. بقیشم یادم نیست باز.

چهارشنبه از شرکت رفتم خونه مامانینا. بدون ماشین. انقدر زودتر رسیدم. حال داد. کلی کپل بازی کردم تا تیلدا بیدار شد. بعدشم کلی با تیلدا بازی کردم. سیگما و داماد و داداشینا اومدن. کاپا کلی شیرین زبونی کرد واسم. خیلی باحال شده. تا شب اونجا بودیم و بعد رفتیم خونه، بیهوش شدم. روزای تعطیل در پیش بود. همسایه بالایی و پایینیمون هم رفته بود مسافرت. خونه ساکت و آروم.

پنج شنبه 18 بهمن، صبح تا 11.5 خوابیدم. اساسی حال داد. بعد یه کم درس خوندم تا عصر که رفتم کلاس. وسط کلاس سیگما پی ام داد که میای بریم سینما؟ بلیط جشنواره داریم. گفتم آره. آخرای کلاس رو پیچوندم رفتیم سینما. فیلم "دیدن این فیلم جرم است". سیاسی بود. اگه بسی.جی بودی قشنگ بود! من زیاد حال نکردم. بعد از فیلم با پسرخاله کوچیکه سیگما شام میخواستیم بریم مرغابی زیبا که جمع کرده بود، رفتیم ترنج. چیزبرگر گرفتیم رفتیم آفیس سیگما، اونجا خوردیم. خیلی باحال بود چیزبرگرش. چرب و چیل بود ولی خیلی. بعدش دیگه دوماشینه بودیم. سیگما پسرخالشو رسوند و منم رفتم خونه و سیگما اومد خوابیدیم.

جمعه 19ام، 7.5 صبح پاشدم رفتم کلاس. خوب بود کلاس. 12 هم تموم شد و کلاس بعدی نداشتم و برگشتم خونه. دیگه جلسه آخر بود خدا بخواد. اومدم خونه و حلقه زدم واسه خودم. بعد با یه حال خوب نهار خوردم و یه کم اینور اونور رفتم و 2 اینا خوابیدم. 5 بیدار شدم سیگما اومده بود. بهش گفتم چرا همش خونه نیستی؟ آخر هفته، عصرای وسط هفته همش نیستی. بعد بحثمون شد یه کم. رفتم حمام و اومدم حاضر شدم رفتیم خونه مامانشینا. اونجا هم نینی بازی و شام و تا 11 بودیم، بعد اومدیم خونه خوابیدیم. من خوابم نبرد و بیدار شدم و بازی Quiz of Kings رو نصب کردم، همش بازی می کردم. یه کمم درس خوندم تا 2. راستی کپلم دندون درآورده. دوتا پایین.

شنبه 20ام، 11.5 بیدار شدم و چای دم کردم. سیگما که بیدار شد دید چای گذاشتم، آشتی کردیم و کلی خامه و خامه شکلاتی و اینا خریده بود که نشستیم یه صبحونه مفصل خوردیم. بعد از مدت ها با هم صبحونه خوردیم. بعد دیگه قرار شد من درس بخونم و سیگما به کاراش رسیدگی کرد. کلی مفید خوندم. ظهر اومدم با هم نشستیم یه قسمت ممنوعه دیدیم و شیرنسکافه خوردیم. بعد هم فیلم اینگلریوس بستردز رو پلی کردیم و یه عالمه چیپس  و تخمه خوردیم. انقدر خوردیم که من سیر شده بودم دیگه. سیگما هم دوتا نیمرو خورد. فیلمش جالب بود ولی خب الکی بود. این وسط هم کلی خوش می گذروندیم. 11 شب رفتیم تو تخت بخوابیم که بجاش کوییزآوکینگز بازی کردیم تا 1! دیگه 1 رضایت دادیم و خوابیدیم.

یکشنبه 21 ام، صبح بین التعطیلین، من با گیلی اومدم سر کار، خیلی خلوت بود خیابونا، جاپارک هم بود همین نزدیک پارک کردم. سر کار هم خیلی خوب بود. هیشکی نبود. ساکت و آروم به کارام رسیدم. البته دوستام بودن به جز یکیشون که شب خواستگاریش بود. چون صبح زود اومده بودم عصر هم زود رفتم و قبل از 5 خونه بودم. همسایه ها هم که نبودن و خونه خلووووت. از 5 تا 7 خوابیدم. بیهوش شدم در واقع. 7 بیدار شدم یه کم درس خوندم و بازی کردم تا 8.5 که سیگما اومد و شام خوردیم و نشستیم پای بازی. خیلی حال داد. تا 2 نصف شب بیدار بودیم بازی می کردیم.

دوشنبه 22 بهمن، بازم دیر بیدار شدیم. 12. صبحونه خوردیم و بعد گوشت که دیشب خریده بودیم چنتا تیکه نرمش رو جدا کرده بودیم، بیفتک کردیم و خوردیم. سیگما رفت شرکت و من یه کم درس خوندم. حلقه زدم و رفتم حمام. بعد هم حاضر شدم و سیگما با پسرخاله هاش اومدن دنبالم که بریم سینما. فیلم متری شیش و نیم. هاه. بسی دوس داشتم این فیلم رو برم. بالاخره جور شد. از صبح هم داشت بارون میومد. تو بارون رفتیم سینما. این بازیه رو به پسرخاله های سیگما نشون دادم و نسخ شدن دیگه. تا فیلم شروع شه بازی کردیم کلی. فیلمش واقعا قشنگ بود و ناراحت کننده. مثل ابد و یک روز بود تقریبا. البته خیلی هم متفاوت بود. آخراش یه کم گریه م گرفت. بعد از فیلم، رفتیم فست فودی که پسرخاله ش تعریفشو کرده بود. پیتزا و سیب زمینی گرفتیم. بسی چسبید. بازم کلی بازی کردیم. پسرخاله اسکیپ روم رو هم بهمون معرفی کرد. قرار شد بریم بعدا. دیگه اونا رو رسوندیم و خودمونم رفتیم خونه خوابیدیم.

سه شنبه 23ام، صبح با سیگما اومدم. دیر رسیدم یه کم. یه عااالمه هم کار داشتم. عصری خودم رفتم خونه. تا رسیدم به مامان زنگیدم و حرف زدیم. بعد سیگما اومد و شام خوردیم و سردم بود رفتم زیر پتو و یه عالمه بازی کردیم. بعد هم یه شیر داغ و شکلات خوردیم و یه کم نشستیم و من 11 بیهوش شدم. سیگما دیرتر اومده بود بخوابه.

چهارشنبه 24ام که امروز باشه هم صبح با سیگما اومدم شرکت و عصری میخوام برم خونه مامانینا. بالاخره تونستم این پست رو که خورد خورد نوشته بودم کامل کنم.

راستی یه چالش نحوه آشنایی با دوستام راه انداختیم تو واتس اپ، که هممون رو برد به روزای قدیم. یادش به خیر...

جشنواره فیلم فجر

سلام سلام. اول هفتتون به خیر و شادی.

من اومدم. خب پست قبلی بهتون گفتم بازی گوشیم رو پاک کردم و حالا وقت خیلی بیشتری تو اینستا میگذرونم. دیگه دیدم حالم داره از اینستا به هم میخوره، اون رو هم پاک کردم. راستی یه چیزی بگم. یادتونه یه مدت خیلیا به تِلِگرام می گفتن تِلگِرام؟ و خب بقیه می خندیدن بهشون؟ الان چیزی که دارم میبینم اینه که خیلیا، حتی آدمایی که زبانشون خوبه، به اینستا (ن ساکن) میگن اینِستا که خب اینم جالب نیست. دوتا از همکارام هی میگن inesta، دوس دارم یه جوری متوجه بشن و درست تلفظ کنن و بگن insta. چون نگاه بقیه رو بهشون دیدم که توام با مسخره کردنه. ولی خب نمیدونم چجوری متوجهشون بکنم. 

حالا بی خیال، داشتم می گفتم. انقدر خوب شده چیز میز رو گوشیم ندارم. البته الان بیشتر میرم تلگرام، ولی خب، خیلی کم شده مصرفم. 

خب از این روزا بگم. سه شنبه عصر سیگما رفت استخر و 10 اومد. منم نشستم یه ذره درس خوندم. چهارشنبه عصر از سر کار رفتم خونه مامانینا. بتاینا هم اونجا بودن. یه کم با تیلدا بازی کردم و سعی کردم بفهمم توی مهد کودک چی شده که دوس نداره بره، ولی موفق نشدم. دهنش خیلی قرصه. بهش گفتم از مهدکودک برام تعریف کن، گفت نمیخوام، آخه یه اتفاقی افتاده که نمیخوام تعریف کنم. گفتم خب اونو نگو، یه جاییشو بگو که میشه بگی. اول گفت باشه بعد گفت آخه اگه بگم یهو ذهنم میره سمت اونی که نمیخوام بگم و اون رو هم میگم. پس نمی گم! شاخ درآوردم. عجب بچه ایه. خلاصه نگفت دیگه. بعدا یکی دو روز بعد بتا و مامان تونستن ازش حرف بکشن. یه امیرعلی نامی سر کلاسشون هست که بهش گفته به من نگاه نکن و خانم دیگه دوس نداره بره مهد! لوس و قُد همزمان  اون شب کلی با بچه ها بازی کردم و بابا و سیگما هم بحث سیاسی می کردن. دیگه بتاینا رفتن خونشون و منم خوابم برد و سیگما و بابا تا ساعت 1 نصف شب داشتن حرف میزدن و بعد دیگه سیگما رفت خونمون و من همونجا خوابیدم. خیلی وقت بود اونجا رو تخت خودم نخوابیده بودم.

پنج شنبه 11ام، 10.5 بیدار شدم و صبحونه خوردم و کلی با مامان گپ زدیم و 1 ساعتی درس خوندم! واسه نهار مامان کباب تابه ای درست کرده بود که یه عالمه خوردم. بعدشم فیلم حریم شخصی رو که ماهواره نشون میداد با هم دیدیم و مامان خوابید و منم رفتم کلاس. تا 8 شب کلاس بودم. بعد رفتم خونمون و یه ربع حلقه زدم و رفتم حمام. سیگما 9.5 اومد شامش رو دادم و شیر گرم و سوهان خوردیم و میخواستیم ممنوعه ببینیم که انقدر سرمون تو گوشی بود ندیدیم و خوابیدیم.

جمعه 12 ام، 8 صبح بیدار شدم و با سیگما رفتم کلاس. ظهر ساندویچ خوردم و رفتم اون یکی کلاسم.سیگما خونه مونده بود و یه جارو کشیده بود و سرویسا رو شسته بود. آخه یکشنبه مهمون داریم. عصر هم سیگما اومد دنبالم. رفتیم خونه و حاضر شدیم بریم سینما. بلیط جشنواره داشتیم واسه فیلم آشفته گی فریدون جیرانی. خوشم نیومد. تو مایه های خفه گی بود! نمیدونم چرا اصرار داره اسم فیلماشم اینجوری بنویسه! اه. رفتیم سینما کوروش. چقدر افتضاح بود. یه عالمه موندیم تو ترافیک و بعد هم پارکینگش پر بود سیگما منو پیاده کرد و خودش رفت دنبال جاپارک. 40 دقیقه طول کشید بیاد. البته خوب شد که فیلم هم 30 دقیقه دیر شروع شد! خلاصه که زیاد حال نداد ولی بدم نبود. بلیط بقیه فیلما رو هم یکی از آَشناهامون داره که بتونیم بریم. ولی یه نگاه انداختم فیلم خوباش یا تو سانس اینا نیست، یا همون روزای اول تموم شده. در نتیجه احتمالا دیگه نریم بقیه فیلم ها رو. بعد از سینما رفتیم خونه مامان سیگما. البته قبلش یه کم رفتیم پیش مادربزرگش. خونه مامانشینا یه کم با نینی بازی کردیم و سیگما و باباش رفتن جوجه کباب کردن و اومدن شام خوردیم و کیک هم خوردیم. گاما رفته بود غربالگری. گفتم بچه دومشون پسره؟من اینجوری دوس دارم که از هر دو جنس داشته باشن.  تیر به دنیا میاد انشالله. خلاصه تا 11.5 اونجا بودیم و بعد رفتیم خونه تا بخوابیم شد 1.

صبح امروز هم با سیگما اومدم شرکت. عصری برم خونه یه کم مرتب کنم. آخه فردا دوستام میان خونمون. همون اکیپ گرگان بالاخره دور هم جمع میشیم باز. اینه که برم یه کم به خونه و زندگیم برسم. اینجوریا.

تمریناتون در چه حاله؟ من این هفته سعی کردم زیاد به کارهای بعدی ای که باید بکنم فکر نکنم. غصه کارهای قبلی رو هم نخورم. سعیمو کردم. حس می کنم حالم بهتره. ببینیم حالا در کل چجوری پیش میره اوضاع 


اژدها وارد می شود

دیشب بعد از افطار با فامیلا رفتیم سینما آزادی، فیلم "اژدها وارد می شود!"، خیلی دوس دارم قرارای دسته جمعی رو. فیلمش رو وقتی تموم شد دوست نداشتم. ولی کم کم که همه چیز رو گذاشتم کنار هم، بد نبود. میشه گفت قشنگ بود. ولی خب خیلییی سلیقه ای بود. اکثر آدما بدشون اومده بود.

الان یونی ام. منتظر جلسه با استاد!

استرسا کار دستم داد. فردا میخوام برم پیش روانشناس، واسه اولین بار تو زندگیم. اونم منی که روانشناس رفتن واسم تابو بود و معنیش میشد ناتوانی در خوب کردن خودم! ولی دیگه پذیرفتم و میخوام برم. باشد که به روزای خوش سابق برگردم.