تابستون تابستونی

سلام بچه ها  خوبید؟ چه می کنید با تایم جدید ساعت کاری؟ البته مال ما تغییر نکرده 

شنبه پیش یعنی 9 تیر، عصری پیاده رفتم خونه و یادم نیس اصلا که چه کردم. غذا که داشتیم، خونه هم مرتب بود. تا رسیدم اول عصرونه م رو طبق رژیم خوردم و بعد رفتم حموم و دوش گرفتم. بعد لباسای یوگا و شنام رو آماده کردم واسه فردا و نشستم کتاب دختری در قطار رو خوندم تا سیگما اومد. بعد سالاد درست کردم و شام خودم رژیمی و شام سیگما غیر رژیمی رو آوردم خوردیم. بعد هم فکر کنم فوتبال دیدیم و خوابیدیم.

یکشنبه صبح زود با گیلی رفتم یوگا، خیلی خوب بود کلاس. بعدشم رفتم شرکت و کلی کار داشتم. عصری زود زدم بیرون و با گیلی رفتم استخر. دوستم نیومد و تنها بودم. مربی عوض شده بود. بهش گفتم آخر جلسه قبلم (که قبل از ماه رمضون بود) مربی قبلی باهام قورباغه کار کرده بود. دیگه اونم ادامه داد و حرکتاشو بهم گفت و بعد خیلی خوب بود. یه جلسه ای گفت عالی میری و جلسه بعد فقط یه کم تکنیک یادت میدم و دیگه تموم. البته من قبلا هم قورباغه شنای اصلیم بود ولی خب دقیقا این مدلی که اینا گفتن نبود. زودتر کارم تموم شد چون بهم گفت خوبه و بسه دیگه تمرین. بعد فهمیدم که مربیمون مربی تنیس هم هست. من عاشق تنیسم ولی خب هیچ وقت بازی نکردم!!! خلاصه که به فکر افتادم. بعدش با موهای خیس رفتم خونه و خیلی خسته بودم. با این حال پلو درست کردم. واسه خودم برنج قهوه ای درست کردم آبدار! سوپ شد در واقع. از بس که برنج قهوه ای سفته، آبدار درست کردم که نرم بشه یه کم. خوشمزه شد. شام خوردیم و بسی خسته بودم. بابا رفته بود دکتر و احتمالا باید عمل کنه L یه قرص ضد حساسیت خوردم و خوابیدم.

دوشنبه صبح بازم خودم ماشین بردم و پارکینگ نزدیک شرکت پارک کردم. 8 ساعت خوابیده بودم ولی شدیدا خوابم میومد. همش هم به خاطر قرصه بود. بجای کار باید میرفتیم کلاس، منم خواب خواب بودم. کلاس پروژه خودم هم بود و خیلی ضایع بود که انقدر خوابالو بودم! وسط روز یه قهوه خوردم خیلی سرحال شدم. عصری رفتم خونه چون مامانینا عروسی دعوت بودن و نرفتم اونجا. رسیدم خونه برق قطع بود. ماشین رو بیرون پارک کردم و 4 طبقه با پله رفتم بالا. هلاک شدم از گرما. خونه کمی کتاب خوندم و میخواستم بخوابم که خوابم نبرد. برق اومد و باز برنج قهوه ای درست کردم و گوشت هم پختم واسه خورش آلو اسفناجی که داشتم. واسه رژیمم باید گوشت خورش رو بخورم نه خودش رو. که البته من یه کم تقلب می کنم و یه ذره خورش می خورم. سیگما خیلی خیلی دیر اومد شب و اعصابم به هم ریخت. کلی خرید گفته بودم بکنه و میخواستم سالاد درست کنم و اینا. ولی انقدر دیر اومد که دیگه میخواستم بخوابم. 10 اومد و منم همون موقع رفته بودم خوابیده بودم. تا خوابم ببره شد 10.5 و بالاخره تونستم 8 ساعت بخوابم.

سه شنبه 12 تیر، صبح زود با گیلی رفتم یوگا و هداستندینگ رفتم و شپلق از پشت افتادم. یه کم کمرم درد گرفت. شاید دیگه تو کلاس نرم هداستند. خطرناکه به نظرم. خونه پشتم پتو متو میذارم که اگه افتادم شتک نشم لااقل! خلاصه بعدش کار و عصری میخواستم زود برم خونه مامانینا که نشد و کار پیش اومد و مجبور شدم 20 مینی اضافه کار بمونم و بعد رفتم. سر راهم رفتم از یه لوازم آرایش فروشی خفن که تازه باز شده کرم پودرم رو خریدم. لعنتی شده 158 تومن! یه رژ 40 تومنی هم خریدم و 200 تومن پیاده شدم! هیییی. بعدش رفتم دم ساعت سازی 3 تا ساعت دادم باطری بندازه برام و تو این فاصله رفتم نون تافتون خریدم و رفتم خونه مامانینا. با بتا اینا با هم رسیدیم. داماد شب کار بود و بابا هم شب ییلاق مونده بود. به سیگما گفتم میتونه نیاد و دیگه خودمون خانمای خانواده با هم بودیم و گپ زدیم حسابی و تتاداری کردم. ساعت 10.5 هم رفتم خونه و وسایل رژیم فردام رو آماده کردم و خوابیدم.

چهارشنبه 13 تیر، صبح با سیگما رفتم سر کار. از بس سر خودشو شلوغ کرده ارتباطمون با هم خیلی کم شده. مگه اینکه تو همین راه رفتن به شرکت یه کم ببینیم هم رو و حرف بزنیم! شرکت سرم حسابی شلوغ بود. بازم اضافه کار موندم و عصری خودم رفتم خونه. لباسا رو ریختم تو ماشین و دوش گرفتم و تیپ خوشگل زدم و ساعت 8 سیگما اومد و رفتیم خونه مامانشینا. خوش گذشت اونجا. نینی بازی کردیم و خوب بود کلا. 12 رفتیم خونمون و یه کم با هم پوییدیم. هر چند کل روز حواس سیگما به کاراش بود و اصلا پیش ما نبود! کم کم دارم عصبی میشم از اینجوری بودنش!

پنج شنبه 14 تیر، 9 صبح جلسه داشت و رفت و منم همون موقع بیدار شدم. لباسا رو جمع کردم از بالکن و تا کردم و گذاشتم تو کشوها. میخواستم صبحونه بخورم که سیگما اومد. شیر موز درست کردم. قبلش خودم رو وزن کردم و دیدم 1 کیلو کم شدم تو این هفته. بسی حال کردم. بعد سیگما باز باید میرفت جلسه و من بهش گفتم پس منم با مامانم میرم ییلاق، تو فردا بیا. دیگه همه وسایلو جمع کردم و خونه رو مرتب کردم و با گیلی رفتم خونه بتا که مامان اونجا بود. جواب نمونه برداریش رو گرفته بود بتا. ولی سر درنیاوردم. با مامان رفتیم تره بار خرید و بعد رفتیم خونه مامانینا و نهار خوردیم و میخواستیم بخوابیم. خوابم نبرد. بجاش کلی دختری در قطار خوندم. ساعت 4 پاشدیم حاضر شدیم و کلی وسیله گذاشتیم تو صندوق عقب گیلی و پیش به سوی ییلاق راه افتادیم. من و مامان دوتایی تو جاده. تا حالا پیش نیومده بود. کل راه حرف زدیم و اصلا وقت نکردیم آهنگ گوش بدیم. یه کمی هم ترافیک بود. ساعت 6 رسیدیم و بابا در رو به رومون باز کرد. داره خونه رو بازسازی می کنه. بالکن بزرگ بهار خواب طوری زده. یه کم نشستیم و بعد بهش گفتم بهم رنگ بده که نرده ها رو رنگ کنم. لباس بیخود پوشیدم و دستکش آشپزخونه دستم کردم و مشغول رنگ زدن شدم. خود بابا هم گاهی میومد یه کمکی می کرد. تقریبا یه ساعته همش رو رنگ زدم و بسی حال داد. حسابی خسته شده بودم. شام هم رژیمی خوردم و کتاب خوندم کلی. فقط خودمون سه تا بودیم، به یاد دوران مجردیم. بسی خوب بود.

جمعه 15 تیر، صبح مامان و بابا رفتن باغ و من تنها موندم تو خونه. رفتم تو بالکن واسه خودم یه جای دنج درست کردم و شروع کردم به کتاب خوندن. کلی خوندم و کلی هم از ویوم عکس انداختم. عالی بود. چند باری تلفن زنگ زد. عمه زنگ زد حال بتا رو بپرسه و جواب آزمایش رو بدونه و حال بابا رو بپرسه. بعد داداش از تهران اومد، خودش تنها. من همچنان کتاب می خوندم و به غذا سر میزدم و مامانینا دم نهار اومدن. نهار قرمه سبزی بود. دیگه رژیم رو گذاشتم کنار. شدیدا گرسنه بودم. بعدشم یه وعده چیتینگ تو هفته باید باشه اصلا :چشمک! از اونور هم هی به بتا و سیگما زنگ میزدم که ببینم کی میان. آخر قرار شده بود داماد هم بیاد و ساعت 4 اینطورا میومدن. منم رفتم کلی کتابم رو خوندم و خوابیدم. یهو دیدم مامان در اتاق رو باز کرد و تتافینگیلی رو انداخت روم. عشق خالشه. عاشقشم. کلی باهاش بازی کردم و گرسنه خانوم همش دنبال می می میگشت! بهش شیر خشک دادم. البته قبلشم با بقیه سلام علیک کردم. سیگما هم بالاخره اومده بود. یه سر رفتیم طبقه پایین رو دیدیم. بابا داره پایین خونه برامون اتاق درست می کنه. اتاقای بالا کوچیک بودن و دیگه بتا با 2 تا بچه جاشون خیلی کم بود. اینه که طبقه پایین رو بابا داره میسازه. هنوز مونده البته. خلاصه بعدش من رفتم حمام و وقتی برگشتم دایی ها اومده بودن خونمون. تو بالکن نشسته بودن. من خیلی بدم میاد از اینکه تو حموم لباس بپوشم، ولی خب مجبور شدم بپوشم دیگه. مهمون داشتیم. داییا که داشتن میرفتن گفتن خانوماشون رفتن خونه خاله و شما هم بیاین. منم کادوی تولد بیتا (دخترخاله م) رو آورده بودم و پاشدیم رفتیم خونه خاله. همه اونجا بودن. خوش گذشت. همه دور تتا جمع شده بودن ببیننش. خخخ. پسرا فوتبال فرانسه رو دیدن و بعد نشستن ورق بازی کردن. ما هم گپ و گفت کردیم و 9.5 رفتیم خونه. شام رو تو بالکن خوردیم و بعد داداش برگشت تهران و ما موندیم. تیلدا که خوابید و ما فوتبال برزیل و بلژیک رو دیدیم. من آخراش رفتم خوابیدم. حیف برزیل حذف شد. من رو تخت خوابیده بودم و سیگما رو زمین (تختم اونجا از دوران مجردی، هنوز یه نفره س) نصف شب همش صدای سگ میومد. صدای یه عالمه سگ. تو خواب ترسیده بودم که نکنه زلزله میخواد بیاد که این سگا ول نمی کنن و همشون دارن پارس می کنن! وسطش خوابم برد و خواب دیدم سگای ما هم رفتن قاطی این سگا و دعواشون شده و سگمون مرده! رفتم ببینم که یه سگ دیگه بهم حمله کرد! از خواب پریدم و خیلی حالم بد بود. هر کار هم کردم دوباره خوابم نبرد از ترس! دیگه رفتم پایین سیگما رو بیدار کردم گفتم من ترسیده ام. یه کم دلداریم داد و خوابید فرتی J منم یه نیم ساعتی غلت؟! خوردم تا خوابم برد بالاخره.

شنبه 16 تیر، ساعت 8 بیدار شدم و سرحال بودم. دیگه خوابم نمیومد. صبحونه خوردیم و راهی تهران شدیم. 10 سر کار بودم. یادم رفته بود کلاس داریم. اونم واسه پروژه خودمون. خیلی بد شد دیر رسیدم! باز خوب شد اومدم. آخه بتا این چند روز رو میمونه ییلاق و خاله اینا و همه اصرار داشتن توام مرخصی بگیر و بمون! خوب شد گول نخوردما. اصلا حواسم به کلاس نبود! دوییدم رفتم کلاس و چقدر عالی بود. معلم بلغار بود و عالی صحبت می کرد. واسه نهار برگشتم شرکت نهار خوردم. دو تا همکارام یه کم با هم سرسنگین شدن. سعی کردم آشتیشون بدم ولی چون تایم کمی شرکت بودم نشد. البته شاید هم زیاد دخالت نکنم تو کارشون. تجربه نشون داده هر چی بیشتر خودتو از این ماجراها بکشی بیرون بهتره! خلاصه عصری رفتم پیش معاون مدیرعامل و دو ساعتی باهاش جلسه داشتم! ساعت 6.5 از دفترش اومدم بیرون! بعدشم یه سری کار دیگه داشتم که تا 7 شرکت بودم! رفتنی از شرکت، سر راه رفتم یه کلاس زبان آمار کلاس آیلتس رو گرفتم. شاید برم کلاساشو. حالا آخر هفته تعیین سطح دارم. اگه برم دیگه یکشنبه ها استخر نمیتونم برم. چقدر خیابونا خلوت بود. خیلی زود رسیدم. سر راه میوه هم خریدم و رفتم خونه پریدم تو حمام. وقتی اومدم بیرون برنج پختم و یه خورش آماده داشتم کنسروی که گذاشتم تو آب جوش و سیگما اومد. شامش رو دادم و خودم یه کاسه کوچیک آش خوردم. بعد دیگه سیگما کلی کار داشت. همش تلفن میزد از اینور به اونور. منم از 9.5 تا 10 کارای قبل از خوابم رو کردم. مسواک و کرم ها و آماده کردن وسایل فردا و اینا. 10 رفتم تو تخت کتاب خوندم و سیگما هم اومد یه کم حرف زدیم و بعد رفت فوتبال ببینه و من خوابیدم.

یکشنبه 17 تیر، صبح با گیلی اومدم و یه ربعه رسیدم. رفتم یوگا که مربی نیومده بود و ضایع شدم! اومدم شرکت و کارا رو کردم و این پست رو هم کامل کردم که آپ کنم. الانم برم که کلاسم شروع میشه 

کمپین صرفه جویی

با یه پست آموزشی دیگه چطورین؟ پست قبلی رو دیروز نوشته بودم ولی فرصت نکرده بودم ادیت کنم و آپلود. پست امروز رو هم واجب دونستم بذارم. هممون میدونیم که وضعیت آب جنوب کشور خوب نیست. بده در واقع. خیلی بد. همشون هموطنانمون و دوستامونن. همینجا دوستایی از جنوب کشور دارم که خیلی برام عزیزن. نمیخوایم خار به دستشون بره، چه برسه به این وضعیت کنونی... بیاین تو مصرف آب و برق صرفه جویی کنیم. میدونم که خیلیا هی میگن مصرف خانگی آب که در مقابل مصرف صنعتیش هیچه، 1/20 مصرف آب به مصرف خانگی برمیگرده و فلان و بهمان. ولی قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود. این آب خانگی تصفیه شده ست و کلی زحمت داره، کلی برق و نیروهای دیگه صرفش میشه. کلا سعی کنیم کم مصرف باشیم. چیزی نمیشه واقعا. بیاین کارای کوچیکی که می کنید برای صرفه جویی در مصرف آب و برق رو لیست کنید تا از هم یاد بگیریم، کارای کوچیک ولی موثر انجام بدیم. من خودم کارایی که رو که تو روز می کنم رو اینجا لیست می کنم:

1. برای مسواک زدن، شستن اولیه مسواکم رو حذف کردم. مسواک رو از دستشویی بیرون آوردم تا وسواس کثیفیش رو نداشته باشم. اول روش خمیر دندون میزنم و بعد یه ربع تو خونه راه میرم (یا پای تی وی میشینم) و مسواک میزنم، بعد میرم با حجم آب کمی، دهانم رو میشورم.

2. واسه وضو تو شرکت که شیرهای آب چشم الکترونیکی دارند و خیلی خیلی کم مصرف می کنم. تو خونه هم واسه هر حرکتی آب رو میبندم. اول دستم رو پر آب می کنم، آب رو میبندم و صورتم رو میشورم و الی آخر.

3. ظرف با دست نمیشورم، مگر قابلمه که اونم سعی می کنم کم آب مصرف کنم. بقیه ظرفا رو میذارم دو روز بمونه تا ماشین پر بشه و بعد به ماشین ظرفشویی تایم میدم تا ساعت 3 شب، وقتی که مصرف آب و برق مردم به حداقل می رسه، شروع به کار کنه. صبح که بیدار میشم با ظرفای تمیز روبرو میشم. در ماشین رو باز می کنم تا خشک خشک بشن و میرم سر کار. 

4. ماشین لباس شویی رو همیشه پر از لباس می کنم و بعد روشن می کنم. ولی یه چیزایی مثل مانتو و مقنعه سر کارم که زیاد کثیف نمیشن و فقط واسه عرق میخوام بشورم و زیاد میشورمشون (بعد از دو سه روز پوشیدن، میشورمشون)، رو 15 دقیقه بیشتر نمیذارم ماشین بشورتش. رو برنامه یه ربعه تنظیم می کنم. خیلی هم تمیز و خوشبو میشه. 

5. تایم حموم، مصرف آب رو مدیریت کنید. هر کاری میخواید بکنید آب رو ببندید. مثلا با آب باز لیف نزنید و قص علی هذا.

6. آب هایی که به هر دلیلی مونده جایی رو همینجوری دور نریزید. مثلا من شبا یه لیوان آب بالای سرم می برم که معمولا بیش از نصفش میمونه. هیچ وقت بقیه ش رو دور نمیریزم. یا به گلدونا آب میدم یا میذارم کنار واسه ماهی. کلرش هم رفته و خوبه دیگه. در مورد آب باقی مونده کتری هم همینطور. اونم حتما باهاش یه کاری می کنم. معمولا به گلدونا میدم. خلاصه که هیچ آبی دور ریخته نمیشه. 

7. اگه گلدوناتون تو آفتاب هستن و باغچه دارید، عصرا وقتی که خورشید داره غروب می کنه بهشون آب بدید. توی آفتاب آب ندید، همش بخار میشه و هدر میره. 

8. حیاط و بالکن و ماشین و اینا هم نشورید لطفا. حالا دو ماه کثیف بمونه. اشکال نداره. (ماشین البته تو کارواش با یکی دو سطل آب شسته بشه اشکال نداره.)

9. برقای خونه رو همیشه کم روشن می کنیم. با اینکه عاشق روشنایی ام ولی همیشه اگه تو هال باشیم فقط برق هال روشنه، برق تمام اتاقا و آشپزخونه و ... به محض بیرون اومدن از اون فضا خاموش میشه. حتی مثلا عصر یا شب وقتی که تنهام میرم حموم، برق هال رو هم خاموش می کنم حتی. 

10. چندراهیای برق، اونایی که همیشه لازم نیستن، مثلا اونی که سشوار اینا ازش برق می گیرن یا سه راهی کنار تختم که مال شارژ گوشیه، بعد از استفاده خاموش میشه. مامانینا که سه راهی تلویزیون رو هم خاموش می کنن هر شب، ولی مال ما دم دست نیست و نمی کنیم. اگه میتونید خاموش کنید.

11. تو ساعتای اوج مصرف برق از دستگاهای غیر ضروری استفاده نکنید. من سعی می کنم پلوپز و چای ساز رو قبل از ساعت 8 روشن کنم. اگه هم بتونید که فعلا از این نوع وسایل استفاده نکنید، خیلی بهتره.

12. و مورد آخر اینکه همه وسایلتون که خراب هستن و آب و برق زیادی مصرف می کنند رو تعمیر کنید. اگر شیر آبتون چکه می کنه حتما درستش کنید، خیلی آب مصرف میشه.

این نکات به ذهن من رسید. شما هم نکاتتون رو تو کامنتا بگید تا دور هم بتونیم یه کمپین صرفه جویی راه انداخته باشیم. 


اگر مورد کیف قاپی قرار گرفتیم، چه کنیم؟

امروز یه پست آموزشی داریم. حالا میگم چرا و در مورد چی.
این چند وقته که همه چی گرون شده، همه میگن خیلی مواظب وسایلتون باشید. دزدی زیاد شده. طلا، موبایل، لپ تاپ، همه چی. بییشتر از همه ذهنم درگیر موبایلم بود. انقدری که دیشب خواب دیدم با مامان داریم از خیابون رد میشیم، اونور یه موتور سوار ایستاده. حدس می زنم که کیف قاپه ولی ما وسط خیابونیم و نمیشه رد نشیم. میریم جلو و طرف میگه کیفتون رو بدید. نمیخوام بدم. ولی یکی از پشت سرمون با چاقو میاد و میگه بدید! ما هم کیفمون رو میدیم هر دو. موبایلامونم توشه. بعدش جیغ میزنم کمک، دزد، ولی هیشکی کمک نمی کنه. دم یه مدرسه ایم که یه عالمه مادر و بچه هستن، ولی هیچ مردی نیست بیاد کمک. هیچی گوشیمو دزد میبره. پنج شنبه ظهر هم هست و همه جا بسته ست. بقیه خواب دارم فکر می کنم که چجوری سیم کارتم رو بسوزونم و چجوری کارتای بانکیمو غیرفعال کنم. همش هم میگفتم اینا چه زرنگن، پنج شنبه ظهر کیف قاپی می کنن که آدم دستش به هیچ جا بند نباشه! بعد یه چیزی جالب بود. مثلا من قبلا این اتفاق رو واسه خودم تداعی می کردم و میگفتم که به دزده می گم مثلا کارت ملیم رو بده. پولام رو برداره یا مثلا تا اومد گوشیم رو میندازم یه جا و میگم گوشی ندارم و از این چرت و پرتا. ولی تو خواب دیدم در عمل هیچ کاری نمی تونم بکنم. دو دستی کیف رو تقدیم کردم! در واقعیت هم همینه. وقتی طرف چاقو داره (که قطعا داره)، مقاومت معنایی نداره!
حالا بریم سر آموزش: اگه کیفمون رو زدن چی کار کنیم؟

خب اول از همه همین الان که کیفتون رو نزدن، بلند شید این کارایی که میگم رو بکنید.

  1.      از همه کارتای بانکیتون یه عکس بگیرید که شماره شون رو داشته باشید.
  2.     شماره سریال یکتای گوشیتون رو یه جا سیو کنید. بهش می گن IMEI که اینجوری میتونید به دست بیاریدش:
 a.     روی جعبه موبایلتون نوشته.
b.     یا  توی موبایل اینو وارد کنین: #۰۶#*
c.     یا توی تنظیمات گوشیتون، قسمت about phone رو پیدا کنید، تو یکی از بخشاش نوشته.

3.     حالا همه اینا رو که تو گوشیتون سیو کردید، منتقل کنید به کامپیوتری، فلشی چیزی. یه جای دم دست باشه که اگر خدای نکرده دچار دزدزدگی! شدید زودی پیداش کنید.


4.     یه کار دیگه ای هم که می کنید اینه که روی گوشیتون اکانت گوگل رو فعال کنید. البته اکثریت فعال هست، ولی اگر نیست، یه اکانتی که رمزش رو بدونید روش ست کنید.


5.     اگر گوشیتون iphone هست، به تنظیمات، بخش icloud برید و گزینه find my iphone رو فعال کنید.


حالا بعد از اینکه کیفمون رو (خدای نکرده) زدن چه کنیم؟
اولش که میشینیم غصه میخوریم! ولی زیاد طولش ندید. بلند شید یه کاری کنید.
1.  اول از همه اینکه اگه تو ساعتیه که هنوز بانکا بازن، برید بانک و کارتتون رو مسدود کنید. اگر هم دیگه بانکا باز نیستن، اینجوری کارتتون رو مسدود کنید:
  •  ابتدا به نزدیک ترین دستگاه خودپرداز در محل خود مراجعه کنید
  •  دکمه ثبت را انتخاب کنید.
  •   گزینه مسدود کردن کارت را انتخاب کنید.
  •  شماره کارت را وارد کنید
  •  رمز کارت را وارد کنید.
در نهایت کارت به سرقت رفته و یا مفقودی شما مسدود خواهد شد.کارت بانکی
2. تو گوگل سرچ کنید: find my phone و بسته به اینکه گوشیتون اندرویدی باشه یا ios راهکارش رو بهتون میگه و میتونید لوکیشن گوشیتون رو پیدا کنید که البته در حالت دزدی خیلی به کار نمیاد مگر اینکه آشنایی بین پلیسا! داشته باشید.
3. اگر سیم کارتتون همراه اول هست، میتونید با مراجعه به دفاتر پیشخوان دولت ، نمایندگی های همراه اول ، ادارات مشترکین استان ها ، مراکز تلفن ثابت ( ارائه دهنده خدمات خاص همراه اول ) تقاضای قطع و دریافت سیم کارت جدید بکنید.  با 9990 هم تماس بگیرید و بگید که میخواید سیم کارتتون رو بسوزونید. نمیدونم میشه یا  نه، ولی فکر کنم بعد از احراز هویت بشه. بعدش هم یه سر به این صفحه بزنید: https://www.mci.ir/mobile-tracking
4. اگر هم ایرانسلی هستید می‌تونید از یک خط ایرانسل با شماره ۷۰۰ و یا از سایر خطوط با ۰۹۳۷۷۰۰۰۰۰۰ تماس بگیرید و به صورت تلفنی و توسط اپراتورو پس از احراز هویت، خط را قطع موقت کنند. به این صفحه هم سر بزنید: https://irancell.ir/portal/home/?paper/255311/257096/257109/%D8%B1%D8%AF%DB%8C%D8%A7%D8%A8%DB%8C-%DA%AF%D9%88%D8%B4%DB%8C-
5. بعد از همه اینها برید به سامانه همتا (مربوط به طرح رجیستری) و با همون شماره سریال گوشی (IMEI) گوشیتون رو به نام خودتون ثبت مالکیت بکنید و بگید که مفقود شده، تا بتونید با طی مراحل قضایی، گوشی رو در ایران با هر سیم کارت دیگه ای غیرفعال کنید. (زهرتونو به دزد بریزید حتما. البته نمیدونم این بخشش چقدر تو ایران شدنیه!)

خلاصه امیدوارم هیچ وقت ازتون دزدی نکنن، پیش گیری همیشه بهتر از درمانه.
  • واسه پیش گیری همیشه زیپ کیفتون رو ببندید، خصوصا تو محیط های شلوغ.
  •  وقتی تو ماشین نشستید، چه ماشین خودتون چه تاکسی، اگر شیشه پنجره پایین هست، حتما کیف و موبایلتون رو از دسترس شخص بیرونی دور نگه دارید. یا بذارید پایین زیر پاتون، یا دستتونو بندازین تو بندش حسابی و گیر بدین، یا اگه راننده اید، کیف رو بذارید عقب رو زمین. و کلا هم همیشه در ماشین رو قفل کنید. بهتره پنجره ها هم زیاد و کامل باز نباشه. تو تابستون که کولر بگیرید چون تو سرعتای بالا، پنجره باز بیشتر از کولر بنزین مصرف میکنه! عجیبه ولی میگن هست!
  • وقتی بیرون راه میرید چشماتونو باز کنید و اطرافتون رو به دقت نگاه کنید. از کنار موتوری های مشکوک رد نشید، کلا موتوری میبینید بترسید. کیفتون رو همیشه سمت دیوار بگیرید. زیاد گوشیتون رو دستتون نگیرید. مثلا بازار اینا که میرید که اصلا، دنبالتون می کنن و تو شلوغی تو یه فرصت مناسب یه جوری میدزدنش که خودتون هم متوجه نمی شید. اگر جیب درست درمونی دارید، موبایلتون رو تو جیبتون بذارید و مواظبش باشید. به هر حال هر چی آدم همه تخم مرغاشو تو یه سبد نذاره بهتره. لااقل اگه کیفتون رو زدن، موبایلتون رو نبرن!
در مورد کارت ملی خودم هنوز راهکاری پیدا نکردم، هی میخوام با خودم نبرم بیرون ولی همه جا کارت ملی میخوان. گواهی نامه و کارت ماشین هم همینطور. دردسر داره دوباره گرفتن این کارتای مهم. تو کل خواب دیشبم داشتم به کارت ملی و گواهی نامه م فکر می کردم!
خلاصه اینکه امیدوارم از این به بعد هیچ وقت هیچ وقت، گذر دزد بهمون نیفته.
 

مهمونی دوره خونه لاندا

سلام. من اومدم. حال روحیم بهتره خدا رو شکر. این چند روز سعی کردم به چیزای بد فکر نکنم. به بیماری ها فکر نکردم ولی بازم وضع اقتصادی کشور نذاشت خیلی خوشحال باشم.

سه شنبه عصر، وقتی داشتم از شرکت میرفتم، سر راه یه مانتوی مشکی خیلی خنک خریدم برای سر کار. حریر و گشادطوره ولی جلو بسته و آستین بلند و خودشم تا زیرزانو، اصلا مشکل گشت ارشادی نداره. کاملا مناسب محل کار. یه کم گرون بود ولی دیگه همون چیزی بود که میخواستم و واقعا هم وقت و حوصله گشتن دیگه ندارم. همینو خریدم و با تاکسی رفتم نزدیک خونه. پایین خیابون پیاده شدم و دیدم نونوایی خلوته. دوتا نون سنگک خریدم و از مغازه لوازم تحریر هم یه ست عروسکای کارتون فروزن رو برای تیلدا خریدم و گفتم با کاغذ کادوی طرح فروزن کادوش کنه. وقتی رفتم خونه خیلی گرمم بود. لخت شدم و یه کم یوگا تمرین کردم که مربی دعوام نکنه و بعد پریدم تو حموم. فرداش وقت لیزر فول بادی داشتم واسه اولین بار و باید کل بادی رو شیو می کردم. کلی طول کشید. بعد سیگما از سر کار اومد و بهش گفتم بیاد تنم رو کیسه بکشه. چند سالی بود کیسه نکشیده بودم. فکر کنم از بچگی به بعد. بچه که بودم سالی یکی دو بار مامان میومد کیسه میکشید تنم رو. ولی از وقتی بزرگ شدم دیگه خودم زورم نمیرسید به کیسه کشیدن و نمی کشیدم. چند وقت پیش حس کردم پوستم اصلا نفس نمی کشه، اینه که یه بسته سفیدآب خریدم (کیسه هم داشتم) و بالاخره از خجالت پوستم دراومدم. بسی حال داد. اومدم بیرون شلوارک نویی که روز قبل خریده بودم رو پوشیدم با یه لباس خنک. خدا رو شکر شام هم داشتیم و نشستیم پای فوتبال دیدن. یادم نیس فوتبال کی بود ولی قشنگ می فهمم که سیگما حال می کنه از اینکه باهاش میشینم فوتبال می بینم. آخه من به جز یه سال تو دبیرستان که عاشق فوتبال بودم، هیچ وقت فوتبالی نبودم، ولی جام جهانی ها حال میده. خصوصا دیدن گل ها. شام خوردیم و بعدش من کرم هامو زدم و رفتم بخوابم. سیگما صدام می کرد بیا گل ها رو ببین. خخخ.

چهارشنبه 6 تیر، با گیلی صبح زود رفتم شرکت. جای پارک خوبی هم گیر آوردم و یادم افتاد که بیمه ماشین تموم شده و سیگما هم هی قراره بیمه ش کنه ولی نمی کنه. تو این مدت تصادف نکنم صلوات. تو شرکت هم خیلی سرم شلوغ بود. دوبار هم مجبور شدم برم بانک. همش داشتم بدو بدو می کردم. عصری زود زدم بیرون و کلی پماد زایلاپی خریدم و رفتم خونه. یه دوش بدون شستن موهام گرفتم و پمادمالی کردم و با سفره یه بار مصرف پیچیدم خودم رو و رفتم مرکز لیزر. اونجا رفتم دوش گرفتم و همه پمادا رو شستم و رفتم لیزر فول بادی. یه جاهایی از پام خیلی درد داره، مثل بالای مچ. ولی در کل دردش خیلی کمتر از قبل شده. در حین لیزر همش داشتم فکر می کردم که من چقدر چاقم و چقد هیکلم بد شده و به خودم قول دادم که شنبه برم پیش دکتر تغذیه و رژیم بگیرم. چون 9 مرداد عروسی دخترعمه سیگما دعوتیم و من میخوام لباس پاتختیمو بپوشم (هیچ کدوم از فامیلای بابای سیگما پاتختی نیومده بودن خوشبختانه). لباسه تنم میره و زیپشم بسته میشه، ولی خب هیکلم توش به قشنگی اون موقع نیست دیگه. باید لاغر شم. شنبه میشه 9 تیر و دقیقا یک ماه وقت دارم. تا ببینیم چی میشه. برگشتنی تو همین فکرا بودم که به این نتیجه رسیدم که حالا که میخوام رژیم بگیرم پس بهتره یه بار دیگه سالاد سزار غیر رژیمی سنسو رو که عاشقشم بخورم. رفتم خونه و سیگما رفته بود خرید. بهش زنگیدم که شام بریم اونجا؟ گفت بریم. ولی چون اونجا خیلی شلوغه، موندیم خونه بازی برزیل رو تا ساعت 11 دیدیم و تازه 11 راه افتادیم. رسیدیم و دیدیم از سه تا سالونش دوتاش بخاطر تعمیرات بسته س و بازم خیلی شلوغه. دیگه سالاد سزار دوست داشتنیمون رو سفارش دادیم که ببریم خونه و تو این فاصله یه کم دیگه از کتاب بادبادک باز رو واسه سیگما تعریف کردم. تا حالا سه تا کتاب "دختری که رهایش کردی"، "هزار خورشید تابان" و "بادبادک باز" رو واسه سیگما تعریف کردم. خودشم خیلی دوس داره چون هیچ وقت نمیرسه رمان بخونه، اینه که اینجوری تو تایمای مرده، مثل وقتایی که رانندگی می کنه، یکی از کتابایی که خوندم رو براش تعریف می کنم. به جای شهرزاد قصه گو باید بگیم لاندای قصه گو خلاصه سالاد رو گرفتیم و رفتیم خونه و ساعت شد 12. نشستیم رو زمین جلوی تی وی و فوتبال برزیل می دیدیم و سالاد سزار میخوردیم. بسی حال داد. بعدش واسه اینکه با شکم پر نخوابم رفتم میز توالت رو آوردم پایین کلا که فردا گردگیریش کنم. لباس چرکا رو هم دو دسته کردم و یه دسته ش رو تو کیسه چپوندم تو کمد چون نمیرسیدم بشورم و یه دسته دیگه ش رو ریختم تو ماشین و بهش برنامه دادم که صبح که بیدار میشم شستنش تموم شده باشه و پهنش کنم و 2 خوابیدم.

پنج شنبه 7 تیر، ساعت 9.5 بیدار شدم و رفتم دنبال کارا. از اتاقا شروع کردم. میز توالت رو گردگیری کردم و روش رو چیدم. رو تختی و روبالشی ها رو عوض کردم. لباسا رو پهن کردم و بعد بدو بدو حاضر شدم رفتم بیرون. اول رفتم نون تارت کوچیک خریدم واسه الویه ها، بعد رفتم بانک که قرض بابا رو بدم و کلی طول کشید. بانک شلوغ بود و فقط دوتا باجه ش کار می کرد! رو مخ ها! تازه نزدیک بود جریمه هم بشم! دوییدم ماشین رو برداشتم و رفتم گل فروشی، یه دسته گل آلستر خریدم و یه ربع به 1 خونه بودم. سیگما خدا عمرش بده خیلی بهم کمک کرد. میوه ها رو شست و چید. سرویس بهداشتی رو هم شست و منم کل خونه رو گردگیری کردم و لباسای اضافه رو بردم تو کمدا و رگال رو خالی کردم واسه مهمونا، لباسای رو بند رو جمع کردم. آشپزخونه رو مرتب کردم و دستمال کشیدم. سیگما رفت شیرینی و من سریع مرغ سرخ کردم و گذاشتم بپزه و پریدم تو حموم. واسه اولین بار شامپوی رنگساژ زدم که دیدم دستم رنگ گرفت و ترسیدم صورت و بدنم هم رنگ بگیره و زود شستم، نشد موهام رنگ بگیره. زودی حموم کردم و پریدم بیرون. سیگما رفت به جلسه ش برسه و من تند تند لاک زدم و آرایش کردم. هنوز حوله تنم بود که مامانینا اومدن. رفتم پایین کمکشون و میزهای اضافه و تتا رو آوردیم بالا. مامان وایستاد واسم الویه ها رو ریخت تو نون های تارت و خودشم تزیینش کرد. من موهامو سشوار کشیدم و لباسم رو پوشیدم. بعد کادوهای تتا (یه سرهمی ناز سفید از ترکیه براش آورده بودم)، تیلدا (همون ست فروزن) و بتا (یه بلوز قبلا واسه مامان خریده بودم، بتا هم خواسته بود) رو بهشون دادم و بچه رو نگه داشتم تا بتا حاضر شه. بعد اولین سری مهمونا اومدن. دو تا زنداییام و بچه هاشون. دخترداییم فرداش (جمعه) کنکور تجربی داشت ولی اومده بود که روحیه بگیره. کلی خوشحال شدم که اومده. کم کم همه اومدن. ولی هیچ کدوم از عروسای فامیل نبودن. نه عروسای دایی، نه عروسای خاله و نه حتی عروس خودمون! البته به جز عروسای خاله این سه تای دیگه هیچ وقت نمیان دوره ها رو. اونا هم یکیشون سفر بود و یکیشون مریض بود. خلاصه همه که اومدن من فیلم عروسیم رو براشون پلی کردم و اولش که میومدن شربت پرتقال سرو کردم براشون و بعد چای و شیرینی نارگیلی تازه. میوه هم که سر میز بود و خودشون برمیداشتن. بعد الویه ها رو بهشون تعارف کردم و آخر سر دوباره چای و شیرینی. این وسط آلبوم عروسی و اسپرتم رو هم آوردم دیدن. قرعه کشی کردیم و من اسم بتا رو درآوردم. کلی هم رقصیدیم. به خودم که خیلی خوش گذشت. اونا هم همه ازم تشکر کردن و ساعت 8 همگی رفتن. مامان و بتا موندن و زنگیدیم به بابا و داماد که بیان اونا هم. واسه شام داداشینا هم دعوت بودن که نیومدن! به سیگما گفتم دوباره میوه بخره چون شلیل و آلو کم شده بود و سیگما زودتر با میوه ها اومد. شستم و اضافه کردم. برنج گذاشتم بپزه و زیر مرغ رو دوباره روشن کردم و ادویه هاش رو زدم.  بابا و داماد اومدن و ازشون پذیرایی کردیم. بابا کلی لاغر شده. 4 کیلو تو این یه هفته لاغر شده!  دیگه رفتم سراغ غذاها. از شرکت خورش آلو اسفناج هم خریده بودم و گرم کردم و با الویه و مرغ و پلو بردم سر میز. یعنی میز رو بتا و سیگما چیدن. مامان هم تو کشیدن غذاها کمکم کرد و شام خوردیم. بعد داماد و سیگما فوتبال دیدن و ما گپ میزدیم و با تتا و تیلدا بازی می کردیم. تتا خانوم کل روز رو خواب بود. به زور بیدارش کردم و با شیشه بهش شیر دادم. دیگه ساعت 12 بود که اول مامانینا و بعد بتاینا رفتن. کلی خسته بودم. ظرفا رو چیدیم تو ماشین و لالا.

جمعه 8 تیر، ساعت 11 بیدار شدم. به خودم گفتم امروز روز آخره و کلی بخور. صبحونه نخوردم و با نون بربری افتادم به جون الویه. کلی خوردم. بعد با سیگما کلی گپ زدیم و به گلدونای بالکن آب دادم و بعد بقیه لباسا رو شستم و پهن کردم. سیگما رفت جلسه و من ماشین ظرفشویی رو خالی کردم و یه سری دیگه دوباره چیدم. ظرفا رو گذاشتم سر جاهاشون و آشپزخونه رو مرتب کردم. لباسایی که دیروز جمع کرده بودم رو آوردم سر جاش و بعد قزن های مانتوی جدیدم رو دوختم و محکمش کردم. واسه خودم نسکافه درست کردم و با دوتا شیرینی نارگیلی و نصف شکلات کارام خوردم! بعد یه نصفه موز و چنتا میوه خوردم! (خودکشی خوردنی  ) بعدشم نشستم زیر نور آباژور و کتاب خوندم تا سیگما از جلسه اومد و بازم یه کم کار کرد و حاضر شدیم و ساعت 7 رفتیم خرید. کالج میخواستم، مشکی. رفتیم پاساژ نصر و از مغازه دوم یه کالج خریدم و اونجا هم از هله هوله فروشیاش یه هات داگ ویژه خریدیم و دونفری خوردیم و بعد رفتیم شیرینی خریدیم و من یه شیرینی خامه ای دبش خوردم! و بعد رفتیم خونه سیگماینا، شیرینی بردیم براشون. اونجا با نینی بازی کردم و موبایلم رو هم جا گذاشته بودم و مجبور شدم سریال جم رو باهاشون ببینم. شام خوردیم و گپ زدیم و 11 رفتیم خونمون. خوردنیای رژیمم رو آماده کردم واسه فردا و خوابیدم.

شنبه 9 تیر که امروز باشه، صبح با سیگما اومدم شرکت و داستان بادبادک باز رو براش تموم کردم تو راه. اینجا هم رژیمم رو تایپ کردم و پرینت گرفتم و قراره خیلی مقید بهش باشم. سه سال و نیم پیش وقتی فقط 58 کیلو بودم رفته بودم دکتر تغذیه و بهم رژیم داده بود. الان که 5 کیلو بیشترم شروع کردم به گرفتن همون رژیم. 1 ماه بگیرم ببینم چی میشه. خدا کنه لاغر شم واسه عروسی. الانم یه قهوه تلخ خوردم و معده م به هم ریخت باز! آدم نمیشم من! 

بازی ایران پرتغال

سلام. من اومدم. از شنبه بگم که بابا رفته بود دکتر و آزمایش داده بود و گفته بودن که کلیه ت عفونت داره. جواب آزمایشا رو به دوستام نشون دادم و یه شرح حال از بابا دادم به این نتیجه رسیدیم که ممکنه از پروستاتشون باشه. شنبه عصر میخواستم با دوستم رعنا بریم بیرون. همونی که 6 ماه اول کارم اینجا بود و خیلی با هم دوست بودیم و بعد رفت از شرکت. یه قرار گذاشته بود با همه دوستاش تو این شرکت و با هم رفتیم کافی شاپ نزدیک شرکت. اصلا حال و حوصله درست و حسابی نداشتم ولی بد نبود. برگشتنی بتا بهم زنگید که جواب آزمایش بابا رو به دوستات نشون دادی؟ خیلی نگران شدم و تو تاکسی زنگ زدم به مامان و حال بابا رو پرسیدم. 5 دقیقه حرف زدیم و بعدش دوست رعنا که با هم تاکسی گرفته بودیم بهم میگه "دخترم چرا تو تاکسی با موبایل حرف می زنی؟ هر کی دیگه بود بهش تذکر می دادم!" بهش گفتم من اصولا تاکسی سوار نمیشم و اگرم بشم با موبایل حرف نمیزنم چون اصلا آدم تلفنی ای نیستم، ولی لابد متوجه شدی که ماجرای مهمی بود که حرف زدم و خیلی نگران بودم! آدما ملاحظه ندارن دیگه! ساعت 9 شب رسیدم خونه و زدم زیر گریه. سیگما یه کم دلداریم داد و بعد رفتم حموم. البته عصر هم چتی دعوامون شده بود که سر بازی ایران پرتغال کجا باشیم. اول قرار بود بریم خونه مامانشینا ولی بعد که امکان استادیوم رفتن اومد من هی می گفتم بریم استادیوم چون من تا حالا نرفتم. قبول کرد ولی بعد شنیدیم که کیفیت پخش تو استادیوم پایینه و یه آفر وی آی پی سینما کوروش داشتم واسه بازی نیم بها، که گفتم با خانوادت بریم اونجا ولی اونا گفتن که نمیان و سیگما هم گفت نریم و بریم خونه بابامینا و خب دعوامون شده بود چتی. به سیگما گفته بودم که اصلا به تفریحات دونفره فکر هم نمی کنی. شب که گریه عوی بیحوصله بودم رفتم حموم و وقتی برگشتم دیدم شام سفارش داده از بیرون بیارن که مثلا تفریح دونفره باشه. حالا من کافی شاپ هم رفته بودم و میخواستم شام نخورم ولی نتونستم مقاومت کنم و کلی خوردم. سیگما هم می گفت وقتی حال روحیت خوب نیست بی خیال رژیم شو، بخور. کلی خوردم! شب بازی آلمان و سوئد بود که یه کمش رو دیدم و خوابیدم و سیگما بیدار موند تا آخر دید.

یکشنبه صبح زود با ماشین رفتم کلاس یوگا. خیلی خوب انجام نمیدادم حرکات رو. حال و حوصله نداشتم. مربی هم بهم گفت افت کردی، مگه تمرین نمی کنی؟ واقعا فکر می کرد من تمرین هم می کنم؟ وقت ندارم بابا. کارای شرکت خوب بود و انجام دادم و عصر زود رفتم خونه مامانینا. بتا رفته بود اسکن تیرویید و باید 24 ساعت سمت بچه هاش نمی رفت و به تتا هم شیر نمیداد. من یه چرت خوابیدم تا بچه ها بیدار بشن و بعد تتا داری می کردم و تیلدا هم همش با سرسره ش بازی می کرد. تتا هم صدای مامانش رو میشنوید میزد زیر گریه. با شیرخشک سیرش می کردیم. سیگما اون شب زود اومد خونه باباینا و والیبال و فوتبال دیدن. منم مشغول بچه داری. دیگه 11 رفتیم خونمون و خوابیدیم.

دوشنبه 4/4، صبح با ماشین رفتم بانک واسه وام سیگما پرس و جو کردم و بعد رفتم شرکت. کلی کار داشتم و همه رو انجام دادم و عصری با ماشین رفتم پاساژ نصر. میخواستم واسه تیلدا گوی موزیکال طرح مینیون بگیرم، 20 تا مغازه رفتم هیچ کدوم نداشتن. آخه قراره 5شنبه بیان خونمون و میخوام به تتا کادو بدم چون اولین باره که میاد خونمون و باید به تیلدا هم بدم. خودم یه گوی موزیکال فرشته دارم که تیلدا خیلی دوسش داره و همش میگه از اینا مینیونیشو برام بگیر. خلاصه هر جا رو گشتم نداشتن. بجاش یه شلوارک واسه خودم و یه بلوز واسه بتا خریدم. بعد رفتم نزدیک خونه خودمون هم چنتا مغازه دیگه رفتم و نداشتن و دست از پا درازتر برگشتم خونه. 7 رسیدم و دوش گرفتم. بعد بتا جواب آزمایش و سونوشو فرستاد و واسه دوستام فرستادم و بعد یه عالمه گریه کردم. باید حاضر میشدم که بریم خونه مادرشوهر ولی نمیتونستم گریه نکنم. با بدبختی خودمو آروم کردم و یه کم آرایش کردم که تابلو نباشم. سیگما اومد دنبالم و تا تو ماشین نشستم فهمید گریه کردم. یه کم دلداریم داد ولی خودشم نگران بود. رفتیم خونه مادرشوهرینا و اونا هم فکر کنم فهمیدن گریه کردم. ولی خدا رو شکر چیزی نپرسیدن. حال بابا رو پرسیدن فقط. دیگه شام خوردیم و دوستای پزشکم هی داشتن می گفتن نگران نباشم و کلی دلایل منطقی آوردن و حالم بهتر شد. بازی که شروع شد سعی کردم فراموش کنم غم ها رو و فقط از بازی لذت ببرم. انصافا هم که چقدر خوب بودن. عالی بودن واقعا. قبل از جام همش میگفتیم مفتضحانه می بازیم، ولی انقدر خوب بازی کردن که کاملا انتظار برد داشتیم حتی. آخ که اگه ضربه آخر طارمی گل می شد، صدر جدول صعود می کردیم! حیف... با 4 امتیاز سوم شدیم. پرتغال و اسپانیا هر دو با 5 امتیاز صعود کردن. چقدر بیرانوند خوب بود. عالی بود. بعد از گل ایران چقد خوشحالی کردیم. فقط بازی خیلی استرس داشت. اسید معده م یه خروار شده بود و معده م میسوخت همش. بعد از بازی یه نیم ساعتی نشستیم همونجا و مصاحبه ها رو دیدیم و بعد راه افتادیم بریم خونمون. یه کم راهمونو دور کردیم که خیابون گردی کرده باشیم و چنتا بوق هم زدیم و رفتیم خونه. تا ساعت 2 اینستا گردی و نت گردی و بالاخره ساعت 2 خوابیدیم. 

یکشنبه 5 تیر، 8 صبح بیدار شدم و سیگما منو رسوند دم تاکسی ها و خودش رفت بانک. منم رفتم بانک  و بالاخره وامم رو ریختن. برم باهاش قرض بابا رو بدم. وام سیگما هم که دربیاد باید باهاش قرض مامانشینا رو بده. منفی شدیم رسما. خدا رو شکر باز این بازی یه کم روحیه بهم داد وگرنه خیلی بد بوده این مدت.

هنوزم محتاجیم به دعاهاتون...