بازی ایران پرتغال

سلام. من اومدم. از شنبه بگم که بابا رفته بود دکتر و آزمایش داده بود و گفته بودن که کلیه ت عفونت داره. جواب آزمایشا رو به دوستام نشون دادم و یه شرح حال از بابا دادم به این نتیجه رسیدیم که ممکنه از پروستاتشون باشه. شنبه عصر میخواستم با دوستم رعنا بریم بیرون. همونی که 6 ماه اول کارم اینجا بود و خیلی با هم دوست بودیم و بعد رفت از شرکت. یه قرار گذاشته بود با همه دوستاش تو این شرکت و با هم رفتیم کافی شاپ نزدیک شرکت. اصلا حال و حوصله درست و حسابی نداشتم ولی بد نبود. برگشتنی بتا بهم زنگید که جواب آزمایش بابا رو به دوستات نشون دادی؟ خیلی نگران شدم و تو تاکسی زنگ زدم به مامان و حال بابا رو پرسیدم. 5 دقیقه حرف زدیم و بعدش دوست رعنا که با هم تاکسی گرفته بودیم بهم میگه "دخترم چرا تو تاکسی با موبایل حرف می زنی؟ هر کی دیگه بود بهش تذکر می دادم!" بهش گفتم من اصولا تاکسی سوار نمیشم و اگرم بشم با موبایل حرف نمیزنم چون اصلا آدم تلفنی ای نیستم، ولی لابد متوجه شدی که ماجرای مهمی بود که حرف زدم و خیلی نگران بودم! آدما ملاحظه ندارن دیگه! ساعت 9 شب رسیدم خونه و زدم زیر گریه. سیگما یه کم دلداریم داد و بعد رفتم حموم. البته عصر هم چتی دعوامون شده بود که سر بازی ایران پرتغال کجا باشیم. اول قرار بود بریم خونه مامانشینا ولی بعد که امکان استادیوم رفتن اومد من هی می گفتم بریم استادیوم چون من تا حالا نرفتم. قبول کرد ولی بعد شنیدیم که کیفیت پخش تو استادیوم پایینه و یه آفر وی آی پی سینما کوروش داشتم واسه بازی نیم بها، که گفتم با خانوادت بریم اونجا ولی اونا گفتن که نمیان و سیگما هم گفت نریم و بریم خونه بابامینا و خب دعوامون شده بود چتی. به سیگما گفته بودم که اصلا به تفریحات دونفره فکر هم نمی کنی. شب که گریه عوی بیحوصله بودم رفتم حموم و وقتی برگشتم دیدم شام سفارش داده از بیرون بیارن که مثلا تفریح دونفره باشه. حالا من کافی شاپ هم رفته بودم و میخواستم شام نخورم ولی نتونستم مقاومت کنم و کلی خوردم. سیگما هم می گفت وقتی حال روحیت خوب نیست بی خیال رژیم شو، بخور. کلی خوردم! شب بازی آلمان و سوئد بود که یه کمش رو دیدم و خوابیدم و سیگما بیدار موند تا آخر دید.

یکشنبه صبح زود با ماشین رفتم کلاس یوگا. خیلی خوب انجام نمیدادم حرکات رو. حال و حوصله نداشتم. مربی هم بهم گفت افت کردی، مگه تمرین نمی کنی؟ واقعا فکر می کرد من تمرین هم می کنم؟ وقت ندارم بابا. کارای شرکت خوب بود و انجام دادم و عصر زود رفتم خونه مامانینا. بتا رفته بود اسکن تیرویید و باید 24 ساعت سمت بچه هاش نمی رفت و به تتا هم شیر نمیداد. من یه چرت خوابیدم تا بچه ها بیدار بشن و بعد تتا داری می کردم و تیلدا هم همش با سرسره ش بازی می کرد. تتا هم صدای مامانش رو میشنوید میزد زیر گریه. با شیرخشک سیرش می کردیم. سیگما اون شب زود اومد خونه باباینا و والیبال و فوتبال دیدن. منم مشغول بچه داری. دیگه 11 رفتیم خونمون و خوابیدیم.

دوشنبه 4/4، صبح با ماشین رفتم بانک واسه وام سیگما پرس و جو کردم و بعد رفتم شرکت. کلی کار داشتم و همه رو انجام دادم و عصری با ماشین رفتم پاساژ نصر. میخواستم واسه تیلدا گوی موزیکال طرح مینیون بگیرم، 20 تا مغازه رفتم هیچ کدوم نداشتن. آخه قراره 5شنبه بیان خونمون و میخوام به تتا کادو بدم چون اولین باره که میاد خونمون و باید به تیلدا هم بدم. خودم یه گوی موزیکال فرشته دارم که تیلدا خیلی دوسش داره و همش میگه از اینا مینیونیشو برام بگیر. خلاصه هر جا رو گشتم نداشتن. بجاش یه شلوارک واسه خودم و یه بلوز واسه بتا خریدم. بعد رفتم نزدیک خونه خودمون هم چنتا مغازه دیگه رفتم و نداشتن و دست از پا درازتر برگشتم خونه. 7 رسیدم و دوش گرفتم. بعد بتا جواب آزمایش و سونوشو فرستاد و واسه دوستام فرستادم و بعد یه عالمه گریه کردم. باید حاضر میشدم که بریم خونه مادرشوهر ولی نمیتونستم گریه نکنم. با بدبختی خودمو آروم کردم و یه کم آرایش کردم که تابلو نباشم. سیگما اومد دنبالم و تا تو ماشین نشستم فهمید گریه کردم. یه کم دلداریم داد ولی خودشم نگران بود. رفتیم خونه مادرشوهرینا و اونا هم فکر کنم فهمیدن گریه کردم. ولی خدا رو شکر چیزی نپرسیدن. حال بابا رو پرسیدن فقط. دیگه شام خوردیم و دوستای پزشکم هی داشتن می گفتن نگران نباشم و کلی دلایل منطقی آوردن و حالم بهتر شد. بازی که شروع شد سعی کردم فراموش کنم غم ها رو و فقط از بازی لذت ببرم. انصافا هم که چقدر خوب بودن. عالی بودن واقعا. قبل از جام همش میگفتیم مفتضحانه می بازیم، ولی انقدر خوب بازی کردن که کاملا انتظار برد داشتیم حتی. آخ که اگه ضربه آخر طارمی گل می شد، صدر جدول صعود می کردیم! حیف... با 4 امتیاز سوم شدیم. پرتغال و اسپانیا هر دو با 5 امتیاز صعود کردن. چقدر بیرانوند خوب بود. عالی بود. بعد از گل ایران چقد خوشحالی کردیم. فقط بازی خیلی استرس داشت. اسید معده م یه خروار شده بود و معده م میسوخت همش. بعد از بازی یه نیم ساعتی نشستیم همونجا و مصاحبه ها رو دیدیم و بعد راه افتادیم بریم خونمون. یه کم راهمونو دور کردیم که خیابون گردی کرده باشیم و چنتا بوق هم زدیم و رفتیم خونه. تا ساعت 2 اینستا گردی و نت گردی و بالاخره ساعت 2 خوابیدیم. 

یکشنبه 5 تیر، 8 صبح بیدار شدم و سیگما منو رسوند دم تاکسی ها و خودش رفت بانک. منم رفتم بانک  و بالاخره وامم رو ریختن. برم باهاش قرض بابا رو بدم. وام سیگما هم که دربیاد باید باهاش قرض مامانشینا رو بده. منفی شدیم رسما. خدا رو شکر باز این بازی یه کم روحیه بهم داد وگرنه خیلی بد بوده این مدت.

هنوزم محتاجیم به دعاهاتون...


نظرات 3 + ارسال نظر
نگار سه‌شنبه 5 تیر‌ماه سال 1397 ساعت 03:26 ب.ظ

لاندای عزیزم پدر منم دقیقا با ورم کلیه و سنگ داخل مثانه درگیر هستن که پزشک معالجشون تشخیص دادن که مشکل اصلی از پروستاته،دیروز به خاطر ورم کلیه ها براشون سوند گذاشتن که فشارو از کلیه ها بردارن تا بعد از ده روز سونوگرافی مجدد انجام بدن و به مشکل پروستات رسیدگی کنن،نگران نباشید ان شاالله مشکل پدر شما هم بخیر میگذره ،میدونم بیماری و ناراحتی پدر و مادرا خیلی سخته ولی ما باید روحیمون رو حفظ کنیم تا بتونیم‌کمکشون کنیم

عزیزم... چقدر سخته... راست میگی. باید بتونیم از پسش بربیایم. روزای سخت تری هم در آینده (انشالله آینده خیلی خیلی دور) خواهیم داشت...

فرناز سه‌شنبه 5 تیر‌ماه سال 1397 ساعت 04:07 ب.ظ

نمیدونم چه حکمتیه همه گرفتاریا باهم میان. طفلی خواهرت چقدر سخته آدم دوروز بچه هاشو نبینه امیدوارم هیچ مشکلی برای هیچ کدومتون نباشه و به زودی به زندگی عادی برگردین. اوایل ازدواج این بحثها پیش میاد که کجا بریم الان دیگه من خودم از قبل فکر میکنم یه برنامه میریزم که کسی ناراحت نشه بحثم پیش نیاد. منم روی تفریحات و مسافرتهای خودمون خیلی حساسم خیلی هم مهمه به نظرم انگار رابطه دو نفره آدمو شکل میده بدون حضور خانواده و دوستا. حتی دوستای آدم هم به مرور زمان میرن پی زندگیاشون و در نهایت این زن و شوهرن که میمونن ولی اونوقت انگار بلد نیستن از بودن دوتاییشون لذت ببرن.

مرسی فرناز جان.
از برنامه ریزیات خیلی خوشم میاد. قشنگ حساب شده پیش میری. این خیلی مهمه که بتونن دوتایی کنار هم لذت ببرن زن و شوهر

سارا س سه‌شنبه 5 تیر‌ماه سال 1397 ساعت 06:19 ب.ظ

انشاالله که هم بابا هم بتا هم خودت زودخوب میشین و نگرانی نیست به امید خدا همیشه نو فکرمی واز فرسنگها دور برات دعا میکنم که همگی خوب بشین فوتبالم که عالی بود واقعا دستشون دردنکنه واقعاگل کاشتن

مرسی سارا جونم. واقعا اثر دعاهاتونو میبینم. دوستتون دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد