مطرب

سلام سلام. صبح بخیر. میدونم تا پستش کنم عصر میشه ولی خب صبح بخیر.

از شنبه بگم عصری رفتم خونه و شروع کردم به حلقه زدن! بله دیگه چاقی رفت رو مخم. دو تا یه ربع حلقه زدم. وسطشم شلغم پختم. جوجه با شلغم خوردیم! هی حلقه زدم هی پی ام سی دیدم همه لاغر لاغر حرص خوردم که گذاشتم چاق شم! بعد دیگه نشستیم با سیگما کرگدن دیدیم. سیگما هم درزگیر در و پوشش دریچه کولر و اینا خریده بود که وصل کرد همه رو.

یکشنبه سرکار دوستام چالش عکس قدیمی گذاشته بودن و کلی خندیدیم. نگم که چقدر لاغر بودم؟ 10 کیلو لاغرتر از الانم بودم. شت. عصری خونه و اصن یادم نیست. حلقه زدم. سیگما هم جاشامپویی؟! حموم رو که امروز دیجی آورده بود وصل کرد. دیگه واقعا واقعا کارای خونه تموم شد. آقا فرق سوپ و آش چیه؟ من یه چیزی درست کردم با عدس. با سبزی آش. با هویج با آب مرغ که ربی هم بود. خلاصه نفهمیدم سوپه یا آش ولی خوشمزه بود. جاتون خالی. یه چیزی هم شد با سیگما، کلی ناراحت بودم از یه قضیه ای. قشنگ ترکیدم همه رو بهش گفتم. خیلی خوب برخورد کرد و عذرخواهی کرد. دعوامون نشد. قشنگ فکر می کردم یه دعوای حسابی راه بیفته. پیشرفت خوبی بود. البته پیشرفت سیگما بود :پی

دوشنبه صبح سیگما کار داشت و تخفیف اسنپ هم داشتم و با اسنپ رفتم سرکار. زود هم رفتم. عصری سیگما اومد دنبالم و رفتیم ددر دودور! چیه همش بعد از سر کار میرم خونه ولو میشم هیچ کار خاصی نمیکنیم. رفتیم ایران مال. بلیط مطرب رو گرفته بود سیگما. خیلی باحال بود یه جای فیلم که تو استانبول فیلم برداری شده بود، یکی از فامیلامونو دیدم  میگن دنیا کوچیکه بی خود نیست. کلی خندیدیم. فیلمش بد نبود. دوس داشتم. بعدش رفتیم فودکورت ایران مال که 3تا رستوران بیشتر نداشت. یه پاستا سفارش دادیم و دوتایی خوردیم و بعدشم رفتیم خونه. یه چنتا عکس انتخاب کرده بودم که چاپ کنیم واسه چنتا قاب عکس خالی ای که داریم. یه کم با سیگما دیدیمشون و خوابیدیم.

امروزم که سه شنبه س و آخرین روز کاری. خدایا شکرت. خیلی حال میده یه روز تو هفته تعطیل باشیم. 4شنبه باشه که دیگه چه بهتر. برنامه خاصی هم نداریما ولی همینکه سر کار نیام خوبه دیگه. 

مهمونی دوره مامان

سلام سلام. اول هفتتون به خیر و شادی

چه می کنید؟

4شنبه عصر سیگما به یه گلدون کاج مطبق کوچیک اومد دنبالم. واسه خونه جدید گاماینا گرفته بود. من عقب نشستم چون گلدون جلو بود. رفتیم خونه و حاضر شدیم و رفتیم خونه جدید گاما که یه کوچه پایین تر از مامانشیناس. خونه شون قدیمی اما خیلی بزرگ بود. بازسازی هم شده بود و خوشگل بود. خوشم اومد از خونشون. با پسر کوچولو بازی کردم و شام خوردیم و باز بازی و حرف اینا. پسرک رو خوابوندم یه بار. دیگه 11 اینا بود که رفتیم خونمون و اونا خودشون بعد از 2 هفته که از اسباب کشیشون میگذره تازه واسه اولین بار شب خوابیدن خونه خودشون. تازه اونم مامانش خوابید پیششون و از باباشم قول گرفت که 9 صبح اینجا باشه!!! من برم تو افق محو شم.

دیگه ما رفتیم خونمون و خوابیدیم. بماند که من تا صبح هزاربار بیدار شدم.

5شنبه 9.5 بیدار شدیم. مهمونی دوره مون خونه مامان بود، گفتم از صبح برم کمکش کنم. چنتا لباس پوشیدم که ببینم کدوم بهم میاد. بالاخره چاق شدم دیگه. 11 از خونه راه افتادم. تا برسم شد 12. همه کارا رو خودش کرده بود. اولویه درست کرده بود واسه عصر که انقدر زیاد بود که نهارم از همون خوردیم. یه کم استراحت کردیم و بتاینا هم اومدن و بعد پاشدیم به حاضر شدن. بتا کیک درست کرده بود واسه مهمونا. اول خاله مامان و دخترش و نوه ش اومدن، بعد کم کم فامیلای خودمون. دور بعدی صندوق رو شروع کردیم. عروسای داییا دیگه نخواستن شرکت کنن. فقط زنداییا و مامان و خاله و دخترای فامیل هستیم به اضافه دوتا عروسای خاله که خیلی احساس صمیمیت می کنن که اتفاقا نفر اول دوره بعدی عروس خاله شد. میز عصرونه رو با حضور الویه و نون پنیر سبزی و آش چیدیم و انقدر الویه زیاد بود که مامان کلی ساندویچ هم واسه آقایونشون درست کرد و بردن. دیگه همه که رفتن بابا و سیگما و بعد داماد و داداش اومدن. شام خوردیم که من نخوردم از بس الویه خورده بودم. تا 12 اونجا بودیم و بعد هم خونه و لالا. من عاشق تتا ام. از وقتی که به دنیا اومد یه جور خاصی دوسش داشتم. الانم که تیلدا و کاپا بازیش نمیدن، دلم خیلی میسوزه براش، خودم باهاش بازی می کنم. بعد این شده بود که تیلدا باهام قهر کرد، گفت تو همش تتا رو دوس داری. عجب گیری کردیما. خدایی حالا واسه کاپا شاید، ولی واسه تیلدا هیچ وقت کم نذاشتم. نوه اول بود و منم اون موقع مجرد و همش دورش می گشتم. خلاصه عادت کردم، هر چند وقت یه بار به جرم خوب بودن با تتا با من قهر می کنه J

جمعه 9 بیدار شدیم چون بالایی هنوز بازسازیش تموم نشده. صبحونه خوردیم و همون موقع یه قسمت از سریال هاوایی او فایو شروع شد و نشستیم دیدیم. بعد رفتیم سراغ کارهای باقی مونده. تو این فاصله دو دور لباس شستم. رفتیم سراغ وصل کردن جاکلیدی و شلف ها، بعدشم آینه شمعدونم رو بابل رپ پیچیدیم و جمعش کردیم چون اینجا براش جا نداشتم. این کارامون که تموم شد از شیلا پیتزا سفارش دادیم و دوتایی یه دونه خوردیم. در حینش فیلم LA Confidntial رو هم پلی کردیم و یه کمش رو دیدیم. یه کم استراحت کردیم وسطش، حمام رفتم، شیرکاکائو درست کردم و دوباره با هم فیلمه دیدیم. وسطش شام هم خوردیم. سوپ داشتیم و الویه. برنج هم درست کردم واسه نهار فردا. 11 رفتیم بخوابیم که همسایه پایینی مهمون داشتن، تا نزدیکای ساعت 1 داشتن میدوییدن! خونه ها رو هم که با برگ میساختن کمتر صدا میرفت میومد. کلی با خودم حرف زدم که عصبی نشم. یعنی اگه بدونم تموم میشه عصبی نمیشم. ولی یه چیزی مثل همسایه بالایی خونه قبلی که همیشه خدا 6 صبح بیدارمون می کرد خیلی بیشتر رو مخم بود. مهمونی یه شب دو شبه. یا مثلا اونا مهمون از شهرستان داشتن، یه هفته تمام ما شبا نمیتونستیم بخوابیم. خیلی اذیت می شدم.

امروزم که یه ربع تاخیر خوردم. لپ تاپ خودمو آوردم سر کار که ازش بکاپ بگیرم و بدم سیگما برام ویندوز بریزه. ویندوز 7 دیگه ساپورت نمیشه. 


لاک و دیگر هیچ

دیروز بالاخره پ شدم. به سیگما زنگ زدم میگم مژدگونی بده. اینجوریه. میگه مشتُلُق میخوای؟ میگم آره فقط لطفا خوراکی نباشه که حسابی چاق شدم. گفت چقدر سخت شد پس.

بعد از تلفن دیگه یادم رفت. آخه همیشه سیگما یا با خوراکی سورپرایزم میکنه یا نه. هیچ وقت اینجوری نبوده که خودش بره برام یه چیزی بخره بدون مناسبت خاص.

نشستم تو ماشین دیدم میگه بیا این مژدگونیت، چند تا ساقه زنجبیل. خخخ. که خودم گفته بودم بخر. خندیدیم بهش دیدم واقعا یه چیزی گذاشت تو دستم. یه لاک! برای اولین بار در ایران! یه لاک صدفی که اولش فکر کردم خیلی هم بهم نیاد ولی چون اولین هدیه یهویی بود ذوق کردم کلی. همونجا تو ترافیک شروع کردم به لاک زدن. دیدم چقدر خوشگله. گفت یه رنگ ملایم گرفتم که سر کار هم بتونی لاک بزنی. ذوق مرگ شدم. خیلی هم میومد به دستم. 

رفتیم خونه، سوپ داشتیم از روز مهمونی که گرم کردم و خوردیم. واسه سیگما هم میرزاقاسمی گرفته بودم از سرکار که خودمم یه لقمه کنارش خوردم. بعدشم رفتم دوش گرفتم و چون این روزا سرد شده، ترسیدم سرما بخورم. واسه همین بعد از حمام یه عالمه لباس پوشیدم و موهامو حسابی خشک کردم. یه چای زنجبیل دارچین هم دم کردم و نشستیم پای فیلم مانکن و خوردیم. من خیلی خوابم گرفته بود. نمیدونم چرا ولی وسط فیلم چرت میزدم. از من بعیده. دیگه زودی رفتم تو تخت و یه کم کتاب خوندم، هنوز 5 صفحه نشده بود که خوابم برد. نمیدونم چقدر بعدش بیدارشدم، گوشیمو که افتاده بود تو تخت رو گذاشتم سر جاش و چراغ خواب رو خاموش کردم و خوابیدم. 

چاقالویم چاقالو

سلام سلام. صبحتون بخیر.

خوبین؟

یکشنبه چه برفی بود. تا عصر همینجوری پیوسته برف میبارید. شرکت هم ما رو یه ساعت زودتر تعطیل کرد. با بچه ها رفتیم تو حیاط یه کم عکس انداختیم و بعد سیگما اومد دنبالم که بریم بیمارستان برای تزریق آهن. بیمارستان اول که رفتیم گفت ما انجام نمیدیم. دومی که رفتیم انجام داد. دوتا آمپول نوش جان کردم اولش و بعد سرم رو زد و آهن رو تو سرم زد. بعدشم بهم گفت که یکی از داروها خواب آوره. حسابی هوس سوسیس بندری داشتم. از این ساندویچ کپلایی که دونفره س سیگما خرید و رفتیم خونه خوردیم. بهتون میگم خیلی گامبو شدم باور نمی کنین. مینا خانم کجایی که ببینی 3 کیلو چاق شدم. اون روز گفتی چرا چاق نمیشی؟ در جا از اون روز دارم چاق میشم، هی هم ولعم به خوردن بیشتر میشه!ساندویچ رو در حین دیدن فیلم کرگدن خوردیم. آخرای فیلم خیلی خوابالود بودم. ولی سعی کردم زود نخوابم. یه کم تو رختخواب کتاب محدودیت صفر رو خوندم و ساعت 10 خوابیدم. 

دوشنبه صبح ساعت 7:30 بیدار شدم! یعنی 9 ساعت و نیم خوابیدم! خیلی زیاد بود. رفتم سر کار و یه مشکلی پیش اومده بود و کلی کار ریخت رو سرمون. عصری رفتم خونه مامانینا. سر راه باقالی خریدم از چرخی و بعدشم رفتم صف نونوایی. یه خانم پیری اومد و ازم خواست براش نون بگیرم. انقدر ازم تشکر کرد و دعام کرد که دیگه خجالت کشیدم. آخرشم لپمو کشید و گفت ایشالا هر چی از خدا میخوای بهت بده. یاد بچگیا افتادم که لپمونو می کشیدن  بنده خداها... خونه مامانینا هیشکی نبود. فقط مامان بود. کلی باقالی خوردیم و کلی حرف زدیم. بعدش بابا و بعدتر هم سیگما اومدن. واسه شام مامان کباب تابه ای مرغ درست کرد. خیلی خوشمزه شده بود. دوباره کلی حرف زدیم تا تیلدا هم اومد. داماد آورد رسوندش. خودشم یه سر اومد بالا. نیم ساعتی با تیلدا بازی کردیم و دیگه ما اومدیم خونمون لالا.

امروز صبح تو آیینه خودمو نشناختم! از بس که چاق بودم. وزن کردم و چشمم به جمال اون سه کیلو روشن شد! دپرس شدم. بعدشم اومدم سر کار. حالا امروز اول بهمنه، اول اسفند یه مراسمی دعوتیم. یه ماه وقت دارم که لاغر کنم!

 الان برم تا رییس نیومده، بشینم شکرگزاری امروزمو بنویسم