چاقالویم چاقالو

سلام سلام. صبحتون بخیر.

خوبین؟

یکشنبه چه برفی بود. تا عصر همینجوری پیوسته برف میبارید. شرکت هم ما رو یه ساعت زودتر تعطیل کرد. با بچه ها رفتیم تو حیاط یه کم عکس انداختیم و بعد سیگما اومد دنبالم که بریم بیمارستان برای تزریق آهن. بیمارستان اول که رفتیم گفت ما انجام نمیدیم. دومی که رفتیم انجام داد. دوتا آمپول نوش جان کردم اولش و بعد سرم رو زد و آهن رو تو سرم زد. بعدشم بهم گفت که یکی از داروها خواب آوره. حسابی هوس سوسیس بندری داشتم. از این ساندویچ کپلایی که دونفره س سیگما خرید و رفتیم خونه خوردیم. بهتون میگم خیلی گامبو شدم باور نمی کنین. مینا خانم کجایی که ببینی 3 کیلو چاق شدم. اون روز گفتی چرا چاق نمیشی؟ در جا از اون روز دارم چاق میشم، هی هم ولعم به خوردن بیشتر میشه!ساندویچ رو در حین دیدن فیلم کرگدن خوردیم. آخرای فیلم خیلی خوابالود بودم. ولی سعی کردم زود نخوابم. یه کم تو رختخواب کتاب محدودیت صفر رو خوندم و ساعت 10 خوابیدم. 

دوشنبه صبح ساعت 7:30 بیدار شدم! یعنی 9 ساعت و نیم خوابیدم! خیلی زیاد بود. رفتم سر کار و یه مشکلی پیش اومده بود و کلی کار ریخت رو سرمون. عصری رفتم خونه مامانینا. سر راه باقالی خریدم از چرخی و بعدشم رفتم صف نونوایی. یه خانم پیری اومد و ازم خواست براش نون بگیرم. انقدر ازم تشکر کرد و دعام کرد که دیگه خجالت کشیدم. آخرشم لپمو کشید و گفت ایشالا هر چی از خدا میخوای بهت بده. یاد بچگیا افتادم که لپمونو می کشیدن  بنده خداها... خونه مامانینا هیشکی نبود. فقط مامان بود. کلی باقالی خوردیم و کلی حرف زدیم. بعدش بابا و بعدتر هم سیگما اومدن. واسه شام مامان کباب تابه ای مرغ درست کرد. خیلی خوشمزه شده بود. دوباره کلی حرف زدیم تا تیلدا هم اومد. داماد آورد رسوندش. خودشم یه سر اومد بالا. نیم ساعتی با تیلدا بازی کردیم و دیگه ما اومدیم خونمون لالا.

امروز صبح تو آیینه خودمو نشناختم! از بس که چاق بودم. وزن کردم و چشمم به جمال اون سه کیلو روشن شد! دپرس شدم. بعدشم اومدم سر کار. حالا امروز اول بهمنه، اول اسفند یه مراسمی دعوتیم. یه ماه وقت دارم که لاغر کنم!

 الان برم تا رییس نیومده، بشینم شکرگزاری امروزمو بنویسم 


نظرات 4 + ارسال نظر
تیلوتیلو سه‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 09:11 ق.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/

قبل از لاغر کردن به فکر سلامتیت باش
سلامتیت از همه چیز مهم تره
یه چیزی تو ذهنم هست که نمیدونم درسته یا نه... اصلا علمی هست یا نه ... باهات درمیون بزارم ، مگه باقالی باعث کمبود آهن توی خون نمیشه؟؟؟ شمایی که تازه آهن تزریق کردی اشکالی نداشت باقالی خوردی

سلامتی که بعله. اگه این همه شیرینی و فست فود نخورم خودش درست میشه
باقالی برای کم خونی خاصی که بیماری فاویسم هست، مشکل ایجاد میکنه. برای کسی که فاویسم نداره مشکلی پیش نمیاد.
آهن انواع مختلف داره. اینی که من کم دارم ذخیره آهنه.
واسه اطمینان از دوستای پزشکم هم پرسیدم بعد از سوالت. تایید کردن
ولی مرسی که انقدر با دقت میخونی و احتمال های جالب درمیاری از توش

پیشاگ سه‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 12:37 ب.ظ http://bojboji.blogfa.com/

لاندا همش تو ذهنم( الانکه این پستو میخونم) تورو مثل دوستم مریم ( نی نی )میبینم
مریم تربیت بدنی میخوند و به شدت رو هیکلش حساس بود تا 2 گرم اضافه میکرد میگفت خپل شدم خپل
حالام که بارداره میگه یه خپل دیگه ممیخوام به دنیا اضافه کنم
چطوره کتابه ؟ به نظر من کتابیه که تمرین عملی میخواد

خدایی 3 کیلو کمه؟ تو دو هفته سه کیلو به نظرم فاجعه س!

تا الان که خیلی کم خوندم از کتابه، ولی خیلی خوبه

هستی سه‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 02:09 ب.ظ

منم عادت دارم لپ آدما رو می کشم. حتی لپ امیر رو
من الان نشستم یه سره چندتا پست آخرت رو خوندم. خونه نو مبارک. اینقدر از اسباب کشی راحت نوشتی که کلا غولش در ذهنم نابود شد.
خوش به حالتون که خونه نو دارید. منم دلم خونه جدید میخواد
شکرگزاری عااالیه. من همیشه میگم که ممکنه خدا بنده های خیلی مومن تری از من داشته باشه ولی شکرگزارترین بنده خدا منم

لپ؟ چه جالب. من فقط بچه ها رو. تو بزرگا هم دست زدن به آدما و هم اینکه بهم دست بزنن، خیلی برام عجیبه.
یکی دیگه هم بهم گفته بود چقدر راحت از اسباب کشی گفتی. والا واسه خودمم شاخ غوله شکست، اما بیشتر به این دلیل بود که کمک داشتیم حسابی.
خونه نو خیلی خوبه. اصن انگار یه زندگی دوباره س
جدی؟ چقدر خوب. من تا الان خیلی کم شکرگزاری می کردم. خیلی خیلی کم. الان خوشحالم که این روندو طی می کنم

میترا سه‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 06:39 ب.ظ

میدونی من یه ساله خاموش می خونمت هر پستی میذاری نهایت به فاصله یه روز میخونمش عاشق نوشته هات و انرژیت و قشنگ زندگی کردنت هستم از همین تریبون اعلام می کنم تیلو تیلو رو هم حدود۳ساله می خونم اونم خاموش و اونم جز انرژی مثبتا هست هستی رو هم تازه یه چند ماه می خونمش اونم انگیزه بهم میده هر چند با توجه به سن و سالم شما به جای فرزند که نه اما سنتون شاید ۱۲سال ازمن کوچکتره

قربونت عزیزم. خوشحالم که دوس داری اینجا رو.
جای خواهر بزرگه میبینیمتون پس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد