مهمونی + کارهای پیش از سفر

سلام سلام. چطورید؟ میدونم دیر اومدم. زودم باید برم. کلا این چند وقته نمیرسم پست بذارم زیاد.

خب از چارشنبه پیش بگم که عصری که رفتم خونه دوش گرفتم و حاضر شدم و رفتیم خونه مادرشوهر. واسه 40 روزگی نینی، کیک گرفته بودن و شام هم جوجه از بیرون. دور هم بودیم و بهشون گفتیم که قصد سفر داریم. همون روز سیگما بلیط کنسرت ابی رو خریده بود.  ولی خب هنوز هیچ چیز دیگه ایش معلوم نبود. بالاخره سالگرد ازدواجمون نزدیکه. هییی. داره میشه 3 سال. شب هم خونه و لالا.

پنج شنبه 17 مرداد، صبح سیگما رفت دنبال کابینت و من موندم خونه که تر و تمیز کنم. آخه شب قرار بود دوستای سیگما بیان خونمون. کتاب صوتی سمفونی مردگان رو پلی کردم و به گردگیری و مرتب کاری و تمیزکاری پرداختم! تا ظهر کار کردم و ظهر یه نهاری سرپایی خوردم و بعدشم سیگما اومد با لیست خرید و یه کم دراز کشیدیم و بعد پاشدم بچینم. چیپس و پفک و اینا رو ریختم تو ظرفا و یه ظرف چوبی هم عصرونه نون و پنیر گوجه خیار گردو اینا چیدم و رفتم حمام و حاضر شدم تا بیان. قرار بود از 7 بیان اما بالاخره 8.5 نفر اول که پویا بود رسید. یه ربع بعدشم سپهر رسید و 4تایی شلم بازی کردیم. ساعت 10.5 اینا هم آرش اومد و بعد نیما و بعدم دانا. بالاخره تکمیل شدیم و ساعت 12 شام رو آوردیم. جوجه و میرزاقاسمی و سالاد ماکارونی. بعد هم یه کم گپ زدیم و اینا که من خوابم گرفت و دوساعتی رفتم خوابیدم. بیدار که شدم پویا رفته بود و دانا هم خوابیده بود. بقیه داشتن پوکر بازی می کردن. سیگما خوابش گرفت و من نشستم جای سیگما بقیه بازیش رو بازی کردم و اون رفت یه ساعتی خوابید. ساعت 6.5 هم دانا و آرش رفتن و نیما و سپهر تا 9 صبح بودن. دیگه داشتیم میمردیم از خواب که رفتن. حالا من انقدر سرفه م گرفته بود که دیگه خوابم نمیبرد. تا 12 بیدار موندم و سمفونی مردگان رو تموم کردم و بعد تا 3.5 عصر خوابیدم. خیلی مسخره شد مدل خوابمون. اصلا به هم ریخت همه چیمون! بیدار که شدیم نهار خوردیم و نشستیم پای دیدن فیلم خرگیوش از نماوا که بنظرم خیلی مزخرف بود و نصفه ولش کردیم. یه کم خونه رو جمع و جور و تمیز کردیم و بعد رفتیم سرچ کردیم واسه سفرمون تور پیدا کنیم که چیز خاصی پیدا نکردیم و دلتنگی عصر جمعه هم اومده بود سراغمون و خیلی مزخرف بود. یکی یه بستنی خوردیم. یادم نیست شام خوردیم یا نه و بیخود وقت گذروندیم تا شب شه بخوابیم.

شنبه صبح با سیگما رفتم شرکت. وسط کارام داشتم دنبال تور هم میگشتم. سیگما هم همینطور. یه چیزایی پیدا کردیم ولی پر شد تا خواستیم بگیریم. رفتیم از بوکینگ دات کام خودمون هتل بوک کنیم و پرواز هم جدا از علی بابا خریدیم. ولی آفرایی که بوکینگ گذاشته بود یهو پرید. بماند که سر خریدن پرواز هم له شدیم از بس هی قیمتاش عوض می شد و پروازا پر میشد! خلاصه پرواز رو خریدیم اما آفرای بوکینگ که پرید نابود شدیم دیگه! باز خوب بود میشد پرواز رو پس بدیم! عصری هم رفتیم خونه باز هی گشتیم و نشد. دپ شده بودیم. پلو پختم و با قیمه ای که داشتیم خوردیم و یه کم برنامه ریزی کردیم و لالا.

یکشنبه هم با سیگما رفتم بانک یه سر و بعدم اون یکی سازمان و اونجا بودم. عصری رفتم آرایشگاه و ناخنمامو ژلیش کردم واسه سفر. رنگ نود (سفید مایل به صورتی) با شاین البته. بند هم انداختم و بعد اسنپ گرفتم رفتم شرکت سیگما و نشستیم پای گرفتن تور. هر جا رو که انتخاب می کردیم، فرتی هتلش پر میشد. میگفتن چون الان های سیزنه، هتلا و پروازا زود پر میشه. خلاصه که نابود شدیم تا آخر تونستیم بگیریم ولی خیلی خسته شدیم. دیگه سیگما من رو گذاشت مترو و خودش رفت دنبال کابینت ساز. منم رفتم خونه مامانینا. سر راه رفتم یه صندل ساحلی برای خودم خریدم و بعد رفتم خونه مامان. تیلدا رفته بود خونه همسایه بازی کنه. تتا هم خواب بود. بتا هم کمردرد داشت و با بابا رفته بود دکتر. با مامان کلی حرف زدیم و بعد تتا بیدار شد و کلی دلبری کرد برام و منم حسابی چلوندمش و باهاش بازی کردم. بعد بتاینا اومدن و بهتر بود کمرش. بعد هم زنداداش با کاپا اومد. دیگه تیلدا رو صدا کردیم اومد پایین و این فسقلیا با هم شروع کردن به بازی. ما هم راجع به سفر کلی حرف زدیم و دیگه کم کم داماد و سیگما و داداش هم اومدن. شام که خوردیم بتاینا رفتن خونشون چون مهمون داشتن از شهرستان. کاپا هم دنبالشون گریه زاری کرد و رفت باهاشون. ما و داداشینا تا 1 موندیم و حرف زدیم و بعد دیگه از همه خدافظی کردیم و ما هم رفتیم خونمون لالا. ساعت 3 خوابیدیم.

دوشنبه 21 مرداد، عید قربان بود و تعطیل. محیا بعد از 6 سال از آمریکا اومده ایران و الهام هم بعد از 1 سال. قرار بود با ماری بریم ببینیمشون. وعده صبحونه رو انتخاب کردیم. صبح دوش گرفتم و ماری اومد دنبالم و 11 کافه بودیم. محیا و الهام اومده بودن. کلی بغلشون کردیم. دلم واقعا براشون تنگ شده بود. از 11 تا ساعت 2.5 اینا نشستیم دور هم حرف زدیم. بالاخره گرین کارتش رو گرفته و برای عروسی خواهرش اومده بود. بعدشم ایشالا عروسی خودش بشه. خلاصه بسی دل انگیز بود که بعد از مدت ها با بچه های دبیرستان دور هم جمع شده بودیم. خیلی خوش گذشت. 4 نفری 3تا پرس صبحونه گرفتیم که همش موند. دوتا هم زیادمون بود. بعدش الهام رفت و ما 3 تایی رفتیم میلاد نور، یه کم چرخیدیم و با محیا خدافظی کردیم و با ماری اومدم خونه. نیومد بالا البته. یه الدنگی هم افتاده بود دنبالمون. نمیدونم چی میزنن ملت! سیگما هم همون موقع از کابینتی اومد و با هم خوابیدیم. بیهوش شدیم. قرار بود عصری بریم خرید و شام هم خونه مامانشینا. تا بیدار شیم شد 7! دیگه بدیو بدیو رفتیم پاساژ نزدیک خونه و یه شلوارک و دوتا تیشرت خوشگل برای سیگما خریدیم و رفتیم خونه مامانشینا. شام خوردیم و حرف زدیم و بعدشم خونه و لالا.

سه شنبه 22 مرداد هم که امروزه، با هم اومدیم سر کار. خدا رو شکر تونستم زود کارا رو جمع کنم و این پست رو بنویسم. دیگه الانا باید برم خونه. یه عالمه هم کار دارم.

فکر کنم تا 10- 12 روز دیگه که از سفر برگردیم نتونم پست بذارم. احتمالا تو اینستا فعال باشم اونجا. اگه نبودم هم حلال کنید 

نظرات 12 + ارسال نظر
تیلوتیلو سه‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 05:18 ب.ظ http://meslehichkass.blogsky.com

سفر بی خطر
خوش بگذره
امیدوارم با کلی حال خوب و تعریفای خوب برگردی
تو اینستا هم که میبینمت و کیف میکنم

ای جان. مرسی عزیزم

نفس سه‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 05:25 ب.ظ

سفرت بسلامت عزیزممم خوش بگذرههه ١٠ ١٢ روز مرخصی گرفتی؟!! ایول بابا

نه بابا 4 روز مرخصی گرفتم همش. سفر یه هفته ایه. ولی خب قبلش که الان باشه هم دیگه نمیرسم پست بذارم.

آلبرتو سه‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 06:00 ب.ظ https://zirebaran.blogsky.com/

سلام لاندا.
من آلبرتو هستم:) سعی میکنم مثل شما دهه دوم زندگی ام رو ثبت کنم. ممنون میشم از وبلاگ من هم بازدید کنید.
پیگیر پست های شما هستم.

سلام. خوش اومدین. البته من دهه سومم. با نگاهی که به وبلاگتون انداختم و کنکور ارشد داشتین، شما هم دهه سومی هستید.
موفق باشید

شهره سه‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 07:03 ب.ظ

سفرسلامت. من که قطعا طبق عادت بهت سرمیزنم و خیلی هم دلتنگ میشم. خوش بگذره. سالگرد ازدواجتونم مبارک

ای جان. اگه بتونم از اونجا نظرات رو جواب میدم حداقل
مرسی

فرناز چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 07:17 ق.ظ

مسافرت حسابی خوش بگذره مخصوصا کنسرت ابی

مرسی مرسی. ایشالا همین طور باشه

ساچی چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 09:46 ق.ظ

سلام لانی جا
سفر حستااابی خوش بگذره بهتون
منتظر سفرنامه پر و پیمونت هسم
اینستات رو ندارم متاسفانه
سالگرد ازدواجتونم مبارکککک

سلام عزیزم. مرسی. ممنونم

عطیه چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 11:41 ق.ظ

سلام لاندا جون سفرت پیشاپیشذبی خطر خوش بگذره بهتون حسابی...منم میتونم اینستا تون رو داشته باشم؟

سلام عزیزم. ممنون. کلا روال اینستا اینجوریه واسه من که شما آیدیتون رو میدین، من ریکوئست میدم.
البته که این سفر اصلا نتونستم تو اینستا فعال باشم و هیچ عکسی نذاشتم.

میترا پنج‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 12:02 ق.ظ

عزیزم بسلامتی انشالله
سالگرد ازدواجتونم مباررک
انشالله سالگرد ۱۲۰سالگی ازدواجتونو بگیرید

مرسی میترا جان. لطف داری

ماهی شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 01:15 ب.ظ

لاندا جان آی دی اینستا تو میدی لطفاً ... اونجا هم فالوت کنم؟

ماهی جان روال اینستا اینجوریه واسه من که شما آیدیتون رو میدین، من ریکوئست میدم.
تو پیام قبلی توضیح دادم که البته که این سفر اصلا نتونستم تو اینستا فعال باشم و هیچ عکسی نذاشتم.

غ ز ل شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 03:46 ب.ظ https://life-time.blogsky.com/

سالگرد ازدواجتون مبارک
ان شالله سفر بسلامت برید و برگردید
و خووووش بگذره
چقدر سخت بوده خرید بلیط و رزرو جا

مرسی. آره خیلی اذیت شدیم چون یهویی بود ولی در نهایت از انتخابمون بسی راضیم.

Zahra یکشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 09:21 ق.ظ

بعد از مدتها اومدم به خوندن وبلاگ، چقدر عقب موندم از خاطرات، سفر بهت خوش بگذره لانداجان

آخی. اره چند وقته نیستی اصن. خوبه اوضاع؟

مریم یکشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 03:54 ب.ظ

سلام تازه با ولنگتون آشنا شدم. اینکه با همه راحتی و به خودت اهمیت میدی خیلی خوبه. کاشکی خیلی از ما خانمها یه کم روش شما رو پیش بگیریم. راستی اگر امکان داره آدرس اینستاگرامتون رو می خواستم.

سلام. خوش اومدین. خب من دقیق منظورتونو نفهمیدم از اینکه با همه راحتم یعنی چی؟
ولی مرسی که تعریف کردین
اینستا رو توی پیامای قبلی توضیح دادم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد