دوره طوفانی

سلام سلام. من اومدم تا به موهات گل شقایق بزنم 

چارشنبه عصر با تاکسی رفتم خونه، عجب بارونی گرفت توی راه. شدیییید. دیگه اون مسیری که همیشه پیاده میرفتم رو هم با تاکسی رفتم. رسیدم خونه و خیلی گرسنه م بود. یه کم ساندویچ مرغ خوردم و کلی آجیل. بعدشم کتاب خوندم نیم ساعت تا حسابی خوابم گرفت. ساعت 7 خوابیدم. خیلی خسته بودم این هفته. تا 8:15 خواب بودم و سیگما اومد و بیدارم کرد. شام رو گرم کردم و نشستیم با هم آنام دیدیم. بعدشم شهرزاد دیدیم و زنگ زدم به مامان. گفت فردا که دعوت شدی دوره به دوستت کادو چی میخوای بدی؟ اصلا یادم نبود که باید کادو ببرم. آخه این دوستم مجرده و نمی تونست خونه باباشینا دوره بگیره، واسه همین گفته بود تو پارک بانوان مهمونیشو میگیره و چون خونه نبود من اصلا یادم نبود که باید کادو ببرم. یه بلوزی زندایی برام از آلمان آورده بود که سفید نارنجی بود و منم از نارنجی بدم میاد، واسه همین گذاشته بودمش که تولد دوستم که نارنجی دوست داره بهش بدم (آنچه برای خود نمی پسندم برای دیگران میپسندم )، دیدم دیگه هیچی آماده ندارم، همون رو کادو کردم که ببرم واسه صاحب دوره! خوب شد مامان یادم انداخت.

پنج شنبه 20 ام، صبح سیگما رفت بانک و من 9 بیدار شدم. کلی به خونه زندگی رسیدگی کردم. گلدونا رو بردم تو بالکن و گلای آشپزخونه رو مرتب کردم و کف زمینش رو تی کشیدم. بالکن رو مرتب کردم و دو سه سری لباس و حوله اینا شستم. ظرفای کثیف رو چیدم تو ماشین و لباس قبلیا رو تا کردم گذاشتم تو کشوها. حدود 1 ساعت کار کردم و بعد رفتم حموم یه دوش مبسوط گرفتم. وقتی اومدم بیرون سیگما اومده بود و من حاضر شدم و موهام رو سشوار کشیدم و وسایلم رو برداشتم. قرار بود ماشین سیگما دست من باشه. این بود که بردمش تا تاکسیا رسوندمش و خودم رفتم که برم پارک بانوان. حکیم هم ترافیک شدید. من لاین سرعت بودم و یهو جلو خالی شد و یه ماشین دووی قدیمی یهو به چپ منحرف شد که بیاد جلوی من و مالید به سپرم. هر چی چراغ اینا دادم نزد کنار. منم پشت سرش رفتم که گم نکنمش و از پلاکش عکس انداختم. از ماشین هم پیاده نشدم که چک کنم و به ماشین کناری گفتم چک کنه که گفت قُر نشده ماشینت ولی مالیده بهت. رفتم کنارش گفتم بزن کنار پلیس بیاد ولی واینستاد! به سیگما زنگیدم و گفت ولش کن دیگه، پلاکشو برداشتی حله. خلاصه اعصابمو خورد کرد و بالاخره رسیدم به پارک. کلی گیم بورد هم با خودم برده بودم. بچه ها یه جای باحال سکنی گزیده بودن! هوا عالی بود. زیر درخت توت باد خنک بهاری و آفتاب دلچسب. کلی گوجه سبز و توت فرنگی خوردیم. این دوستم کلی زحمت کشیده بود و یه عالمه چیز میز با خودش آورده بود. کلی خوردیم و ساعت 3 هم نهار آورد. الویه و سالاد ماکارونی و حمص. نهار رو خوردیم و من هی بهشون می گفتم بیاین اینا رو جمع کنیم که بازی کنیم ولی لفت دادن و یهو طوفان شروع شد. یه چیزی میگم یه چیزی میشنویدا. باد شدیددددددددددد. درخت توت بالاسرمون هر چی توت داشت ریخت رومون. کل زیراندازا توتی شد. جورابامون توتی شد. هول هولکی وسایل رو جمع کردیم که بریم تا بارون شروع نشده. یه عالمه هم وسیله بود. تا جمع کنیم بارون شروع شد و تا با اون همه وسیله برسیم به ماشینا خیس خالی شدیم. بعد جالبه که همون لحظه آفتاب شد! دیگه تصمیم گرفتیم بریم کافی شاپ و باز بحرفیم. رفتیم کافی شاپ فرهنگسرای ارسباران و کادوهاشو دادیم و اونم بهمون گیفت یه کتاب کوچیک داد که همه کتاب فارسیای دبستان رو داشت. خیلی نوستالژیک بود. بعد از خوردن سفارشامون و حرف زدنا، برگشتیم سمت ماشینا و نخود نخود هرکی رفت خانه خود. من رفتم خونه مامانینا. 8 رسیدم و فقط مامان و بابا بودن. یه کم براشون تعریف کردم و بعد بتاینا اومدن. آنام رو دیدیم و ساعت یه ربع به 10 سیگما و داداشینا با هم اومدن. وای خدا کاپای خوردنی من. دو هفته بود ندیده بودمش. انقدر خوشگل صدام می کرد که. کلی بازی کردیم باهاشون و شام خوردیم و تا 1 اونجا بودیم. بعد همه رفتن، سیگما هم رفت و من موندم و همونجا خوابیدم.

جمعه 21 اردیبهشت، ساعت 10 بیدار شدم و با مامان صبحونه خوردیم و گپ زدیم. واسه مامان شهرزاد رو گذاشتم و خودم رفتم تو اتاق حاضر شدم و رفتیم خونه بتا اینا. با تاکسی رفتیم و یه تیکه از راه رو پیاده رفتیم حال داد. بستنی خریدیم و رسیدیم خونشون. تیلدا خیلی خوشحال شد. داماد هم سر کار بود و ما چارتا خانومی خلوت کردیم. 5تا البته. یکیش بره تو دلیه. خخخ. نهار خوردیم و حرف زدیم و رفتیم ساک بیمارستان نینی رو چیدیم. ای ننه قربونش بره. خیلی باحال بود. مامان و بتا از من میپرسیدن که پستونک هم ببریم. انگار من صدتا بچه زاییدم!  عصری خوابیدیم. خیلی حال داد. بیدار که شدیم داماد اومد و گپ زدیم و ساعت 7.5 من و مامان پیاده برگشتیم سمت خونه ماماینا. من رفتم مترو و مامان رفت خونه. با سیگما هماهنگ کرده بودم که بره استخر نزدیک مترو و بعد از شنا بیاد دنبالم. اونم گفته بود که بیا شام با دوستام بریم سنسو. دوست سیگما تماس گرفت و گفت زودتر میره که جا رزرو کنه. ساعت 8.5 رفته بود و بهش واسه 11 نوبت داده بودن! اول استرس گرفتم که شب دیر میخوابم و کل هفته خسته ام و اینا، ولی بعد تصمیم گرفتم بیخیال این داستانا بشم و فقط لذت ببرم. سیگما اومد دنبالم و با دوستاش قرار گذاشتیم بریم یه پارک نزدیک اونجا تا نوبتمون بشه. دو تا از دوستاش اومده بودن و سومی هم دیرتر میومد. رفتیم پارک و اول یه کم راه رفتیم و چیپس و پفک خوردیم ته بندی کنیم.  بعد به پیشنهاد من بدمینتون بازی کردیم. خیلی حال داد. خودم از همشون بهتر بازی می کردم. مسابقه گذاشتیم همه دو به دو و رکورد من و سیگما از همه بیشتر شد. بقیه رکورد بالاها هم مال خودم بود. هاه. تا حدود 11 بازی کردیم و بعد رفتیم سنسو. 5نفری سه تا سالاد سزار گرفتیم و سیگما و دوستش یه استیک ماهی هم گرفتن. هر سری که آدم میبریم سنسو، همه خودشون مشتری سنسو میشن. خیلی خوبه سزاراش. تا 12 اونجا بودیم و بعد رفتیم خونه و تا بخوابیم ساعت 1 شد.

شنبه 22/2 صبح باز نتونستیم زود بیدار شیم و با 40 مین تاخیر اومدم شرکت. چه طوفانی شد عصر. منم سویشرت نبرده بودم و نگران سرما بودم ولی یهو دیدم یه سویشرت تو کشوی شرکت دارم. حال کردم. با ساحل تا تاکسیا رفتیم و با تاکسی رفتم به سمت خونه. خلوت بود. یه تیکه رو هم پیاده رفتم و از سر کوچمون مرغ خریدم و شیر. 6:20 خونه بودم. کلی حال داد که زود رسیده بودم. شیر و کوکی خوردم و در حینش کتاب خوندم. بعد سریع رفتم نخود سبز ریختم تو پلوپز، مرغا رو شستم. برنج شستم. پیاز خورد کردم و شروع کردم به شام پختن. شوید هم ریختم تو نخودها و بعد برنج رو ریختم. مرغا رو با پیاز و زردچوبه و رب سرخ کردم و بعد آب ریختم تا بپزه. بقیه پیازا رو هم تو ماکروفر سرخ کردم. بعد رفتم دراز کشیدم که دیدم سیگما اومد. دیگه بلند شدم و به غذاها سر زدم و با سیگما کاپشنا و چکمه ها و کفشای زمستونی رو جمع کردیم. یه دستی به سر و روی خونه کشیدم و یه کم مرتبش کردم. بعد رفتم غذا رو بیارم که دیدم یادم رفته به مرغ نمک بزنم. نمک زدم و باز گذاشتم بپزه. از بس کم آشپزی می کنم یادم رفته آشپزی. خخخ. با سلام و صلوات خوشمزه شده بود غذا. شام خوردیم و واسه فردامون غذا کشیدم و میخواستیم بریم کار کنیم که تنبلی غلبه کرد و کار نکردیم. بجاش تفریح کردیم و ساعت 10.5 خوابیدیم! باورم نمیشه. 

یکشنبه 23ام که امروز باشه، با اینکه تا 6.5 صبح، 8 ساعت خوابیده بودم ولی بازم کلی خوابم میومد و نرفتم یوگا. خوابیدم به جاش و بعدش اومدم سر کار. عصری هم میخوام برم استخر. هورااا

 

نظرات 2 + ارسال نظر
سارا س دوشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1397 ساعت 12:05 ق.ظ

سلام لانداجووووونم خسته نباشی ممنونم که زود زود پس میزاری مرسی


به شوق شما تند تند پست میذارم

پرند چهارشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1397 ساعت 12:13 ق.ظ

سلام لاندا جون،خواننده خاموشتم
فقط خواستم بگم که خیلی دوستت دارم وممنون بابت اینکه تند تند پست میزاری وزیاد منتظرمون نمیزاری

سلام عزیزم. مرسی که روشن شدی
من به عشق شما تند تند میام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد