آخر هفته با تیلدا

از چارشنبه بگم براتون که با دوستام قرار بود بریم پارک آب و آتش. ساعت کاریم که تموم شد اومدم بیرون و با بچه ها قرار گذاشته بودیم میدون ونک. همگی به هم رسیدیم و با ماشین دوستم زهرا، رفتیم آب و آتش. نینی 3 ماهه ش رو هم آورده بود. اولین و تنها بچه گروهمونه. خدا رو شکر تو کالسکه ش خواب بود تمام مدت و اصلا اذیت نکرد مامانش رو. رفتیم فودکورت پل طبیعت و 4 تا نت برگ هم خریدیم. من بودم و زهرا و نوا و فرنوش. کلی گپ زدیم با هم و از غرفه های مختلف فود کوردت، بیف استراگانوف، کومپیر اکسترا لارج، استریپس، سیب زمینی و پای سیب و شیک سفارش دادیم. ما گامبوییم. کلی گپ زدیم و بعدش همسر زهرا اومد و یه کم نشست و اونا رفتن و ما سه تایی تا ساعت 9:15 اینا اونجا بودیم و به حرفای فرنوش گوش میدادیم، درد دل می کرد... بعدشم اسنپ گرفتم و ساعت 10 رفتم خونه. خخخ. لات شده لاندا، هر شب بیرونه. :پی بعدش با سیگما نشستیم نصف سریال شهرزاد رو دیدیم و من با بتا هماهنگ کردم که صبح زود تیلدا رو بیارن پیش من و ساعت 1.5 خوابیدم. 

پنج شنبه ساعت 6 صبح سیگما رفت که مامانش رو ببره آزمایشگاه و من باز خوابیدم و 7 با صدای زنگ در بیدار شدم. داماد تیلدا رو آورده بود. تحویل گرفتمش و عشقم بیدار بود. بردمش تو تخت که بخوابیم ولی نخوابید که. کلی قصه براش گفتم و خودمم وسطش خوابم میبرد و هی میگفت بگو دیگه. آخرش دیگه سیگما اومد خونه و ما هم بلند شدیم و سه تایی صبحونه خوردیم. خیلی کیف میداد برای تیلدا لقمه نون و حلوا شکری می گرفتم و چایی شیرین بهش میدادم. تا ساعت 9 اینا سیگما بود و بعد رفت دنبال کاراش. منم یه سی دی کارتون (تنها سی دی ای که تازه براش گرفته بودم از افق کوروش!) براش گذاشتم و خودم رفتم سراغ گلدونام. گلدونا رو بردم توی بالکن و بهشون سم زدم و گلدون حسن یوسفم رو هم عوض کردم. تیلدا هم یه کم اومد کمکم. بعد دیگه حوصله ش سر رفته بود و حاضرش کردم و رفتیم پارک سر کوچمون. اول کلی رو تاب چند نفره بزرگا نشستیم و تاب خوردیم تا یه کم پارک شلوغ بشه. تازه ساعت 11 بود با اینکه این همه کار کرده بودم از صبح. بعد رفتیم سرسره بازی و کم کم هی پارک شلوغ شد. یه سرسره باحال داشت و همه بچه ها رو اون بودن. همسایه واحد بغلیمون هم بچه 2.5 سالشو آورده بود و من اون وسط هی مواظب همه بچه ها بودم. در حدی که تیلدا حسودیش شد که چرا کم نگاهش می کنم. خلاصه یه کم هم تاب بازی کرد و بعد دیگه به بهونه خرید خوراکی و بستنی رفتیم. رفتیم از اون یکی سر کوچه، افق کوروش، بستنی و چیپس و پفک براش خریدم. هر چی گفتم پاپ کورن بردار که مضر نباشه، پفک خواست. دیگه منم اوکی دادم بهش. قبل از اینکه حساب کنم بستنی رو شروع کرد به خوردن. عاشقشم یعنی. آقای فروشنده بهش یه سی دی کارتون داد، لوپ دیدو. وقتی رسیدیم دم خونه دیدم سیگما رسید. قرار شد با هم بریم سر کوچه و یه سری خرید داشت واسه شرکت جدید. سه تایی رفتیم. از خیابون که رد میشدیم، تیلدا دست دوتامونو گرفته بود. دیگه رفتیم سیگما خریداشو کرد و بعد هم رفتیم خونه. تیلدا خیلی خسته بود، ولی میخواست کارتون ببینه. کارتونش رو براش گذاشتم و سریع رفتم نهار براش گرم کردم که قبل از اینکه خوابش ببره نهار بخوره. قول هم داده بود که اول نهار بخوره تا بعد بذارم پفک بخوره. نهارامون رو گرم کردم و یه زیر انداز انداختم و سفره رو زمین انداختم و همین جور که داشت کارتون میدید، قاشق قاشق غذا بهش میدادم. بعد از نهار هم گیر داد که پفک. من هی میخواستم خوابش ببره تا عصر بهش پفک بدم ولی قفلی زده بود : دی خلاصه بهش پفک رو دادم و سیگما هم رفت بیرون سراغ کاراش و ما خوابیدیم. از 3 تا 5 خوابیدیم و بعد بیدار شدم تی وی رو روشن کردم دیدم 1-0 عقبیم دربی رو. شت. یه کم تخمه خوردم و 20 مین پایانی رو نگاه کردم تا کامل باختیم و تیلدا بیدار شد. باز براش کارتون گذاشتم و عصرونه آوردم خوردیم با هم. بعدشم زنگیدم به سیگما که گفت کارش طول میکشه و قرار شد ما دوتایی بریم خونه مامی. مامان گفت عقب بشونم تیلدا رو. همین کار رو کردم و چون بازی تازه تموم شده بود هنوز خیابونا خلوت بود و زود رسیدیم خونه مامانینا. من شدیدا خسته بودم و خوابم میومد. تیلدا بازم کارتون دید و مامان پیتزا درست کرده بود. گپ زدیم و فیلم دیدیم تا کم کم بقیه هم اومدن و شام خوردیم و 12 برگشتیم خونه و انقدر خوابمون میومد که سه سوت بیهوش شدیم.

جمعه ساعت 10 صبح بیدار شدیم و من یه موز و یه لیوان شیر خوردم و رفتم حموم و بعد حاضر شدم که واسه نهار بریم خونه سیگماینا. ساعت 1 رفتیم و نهاریدیم و بعدش کلی با دامادشون راجع به بیزینس جدید حرف زدیم و تقسیم کار کردیم. تا 4 اونجا بودیم و بعدش رفتیم ونک خرید مانتوی عید. یه مانتو دیدم که بد نبود، ولی یه کم رنگش تیره تر از چیزی که میخواستم بود. نخریدیم و رفتیم تیراژه. انقدر شلوغ بود که حالم بد شد. توی مغازه ها بوی گند عرق میومد!!! همه مانتوها هم تکرار همدیگه. همشو نگشتم و زودی پیچوندیم رفتیم خونه سراغ کارامون. ریحون هم بهم 15 تومن تخفیف داده بود و یه ساندویچ لارج سفارش دادیم و نشستیم بقیه شهرزاد رو دیدیم در حین خوردنش و بقیه تایم رو هم به کارامون رسیدیم. شب هم زودی خوابمون گرفت و 10 رفتیم که بخوابیم و 10.5 خوابمون برد دیگه!

شنبه 12 اسفند، ساعت 7 خیلی شارژ بیدار شدم! سیگما منو رسوند شرکت و یه عالمه کار داشتم و یکی یکی تیک میزدم تا ظهرکه شیرینی ازدواج دو تا از همکارا رو خوردیم. عصری با دوستم پیاده رفتیم تا تاکسیا و باز حرفیدیم کلی. بعدشم رفتم خونه و واسه خودم کتاب خوندم تا سیگما اومد. بعد با هم سریالای تی وی رو دیدیم و کلی گپ زدیم و هر کار کردم زود بخوابم نشد. همون 12 خوابم برد.

یکشنبه 13ام، سیگما نرفت سر کار چون یه عالمه کار دیگه داشت. به جاش من صبح زود رفتم یوگا و بعدشم شرکت. تو یوگا یه نمه مصدوم شدم. پشت زانوی چپم خیلی کش اومد و درد گرفت. وسطش نشستم. شرکت هم خوب بود. سرم شلوووغ. عصری رفتیم یه ساختمون دیگه قرار بود جلسه 2 تا 4 باشه که باز دیر شروع شد و تا 5 طول کشید و دیگه وقت نمیشد که با ساحل برم استخر. اصلا حتی نرفتم شرکت ماشینم رو بردارم! مستقیم رفتم خونه و سر راه کلی خرید کردم و زودتر رسیدم. با سیگما یه چای و شکلات خوردیم و رفت دنبال کاراش و منم نشستم واسه خودم کتاب خوندم و شام خوردم و تی وی دیدم تا اومد و با هم سریال دیدیم و گپ زدیم و لالا. بازم نشد زود بخوابم!

دوشنبه 14ام، صبح با سیگما اومدم سر کار و دیگه تاخیر نخوردم بالاخره.خخخ. کلی کار مفید کردم و عصری با ساحل رفتیم کلاس تیراندازی! آموزشی اسم نوشتیم و مربیش خیلییییییی باحال بود. کلی حال کردیم باهاش. انقدرم خوب تیراندازی کردم که. هم کلی نزدیک هم میزدم و هم همش تو اصل هدف بود و هم سرعتم زیاد بود. حال کرد مربیه. البته که نشسته تیراندازی می کردم. گفت دو سه جلسه دیگه ایستاده رو پایه میزنیم و بعدش کامل ایستاده. خلاصه بسی شارژ شدم و رفتم خونه. واسه خودم سالاد درست کردم و نشستم زیر نور آباژور، کتاب میخوندم و سالاد با سس رژیمی میخوردم که سیگما اومد. گفت شام نمیخوره و به جاش هله هوله خورد. بعد هم رفت بستنی پریما دبل چاکلت رو آورد و خب کیه که بتونه مقاومت کنه در برابرش. خوردم دیگه.خخخ. بقیشم که تکرار دو شب پیش

امروز سه شنبه، صبح رفتم یوگا و بعد شرکت و کلی کار باحال کردم. الانم بدوام برم جلسه. اودافیظ   

نظرات 4 + ارسال نظر
نجمه سه‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 04:55 ب.ظ

لاندا جان، منم تند تند نوشته هاتو می خونم
چقد بدو بدو داری در طول هفته


عالی بود :))
آره به خدا میبینی؟ همش از اینور به اونور در حال دوییدنم. ولی خب حس پویایی بهم میده. من تو دوران مدرسه همیشه دوس داشتم از مدرسه برم خونه و هیچ جای دیگه ای نرم. تهش این بود که هفته ای دو روز کلاس زبان میرفتم. ولی الان هی دوس دارم اینور اونور برم

سارا س پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 06:21 ب.ظ

کلی انرزی گرفتیم از پست جدیدتون من این بدوبدوهای شمارو خیلی دوست دارم و اینکه تایم تون رو جوری تنظیم میکنین که هیچوقت بیکارنیستین موفق باشی دوست خوبم


مرسی عزیزم. میدونی وقتی گفتین، تازه فهمیدم چقدر بدو بدو می کنم. فعلا این جوری حال می کنم. امیدوارم بعد از عید هم حال داشته باشم و از طولانی شدن روزا حداکثر استفاده رو ببرم

من یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 03:33 ب.ظ http://fidgety.blogsky.com/

یعنی روزمرگی نوشتن یعنی این!!به رسم سالهای دور طولانی !!!

هان؟ اعتراض بود الان؟ خب اسم وبلاگ که همینه، دقیقا نوشته م روزهای لاندا. یعنی فقط میخوام اتفاقات روزانه رو تعریف می کنم، بدون قضاوت! حتی URL وبلاگ هم همینه!!!
متوجه منظورتون نشدم در هر حال!

فرناز دوشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 07:57 ب.ظ

ببین تیلدا چقدر کیف کرده. خونه خاله که میگن همینه ها همه چیز آزاده حتی پفک . خوش بگذره بهتون حسابی

آره دقیقا. رو ابرا بود بچه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد