لونای تمیز

وای به به، چی شد خونمون. مثل دسته گل شد. بسی راضی بودم از خانمه. به همه هم معرفیش کردم که بره خونه هاشون. خیلی لذت داشت خونه تمیز. وقتی خانمه کار می کرد، من هم دست به کار شدم و دو سری لباس شستم و تو بالکن پهن کردم، کتونیم رو رفتم با مسواک و خمیر دندون شستم که بخشای سفیدش برق بزنه و عالی شد. نصف یکی از کمد دیواری ها رو ریختم بیرون و یه عالمه کفش هایی که دیگه تو جاکفشی دم در براشون جا نداشتیم رو جا دادم و یه بخشی از خونه تکونیم انجام شد. به عنوان یه بخش دیگه ش هم کشو اولی آشپزخونه که هر روز باهاش کار دارم و خیلی نامرتب شده بود رو مرتب کردم. بسی حال داد. خانمه ساعت 3:15 رفت و من استند گل ها رو آوردم تو بالکن علم کردم و گل هام رو گذاشتم روش. بسی خوشگل شد و ذوق مرگ شدم. گلای نرگس و اون یکی گل ها رو هم از یخچال درآوردم چیدم رو میزا. بعد سیگما اومد و اول نردبون رو برد گذاشت تو انباری و بعدش اومد خونه رو دید چشماش برق میزد. خیلی تمیز شده بود خونه. بعد به این نتیجه رسیدیم که تا الان فرشا تمیزن و اینا، یکی از فرشا رو کم کنیم و یه کم خونه رو سبک تر کنیم. لوله کردیم و بردیم تو اتاق پشت در گذاشتیم و زیرش رو طی کشیدیم و اون یکی فرش رو آوردیم وسط انداختیم و کلی خونه خلوت طوری شد و سنگا بیشتر دیده شدن. شیک تر شد. البته قبلشم نچسبونده بودیم به هم و کلی جای خالی داشت، ولی الان بیشتر تر شد. خوبه تنوعه. بعد هم سریع حاضر شدیم رفتیم مایو بخرم. آخه دوستم پیشنهاد داده بود که با همسرامون بریم استخر. خخخ. استخر جدا البته. قرار بود بریم استخر دانشگاه شریف که زنونه و مردونه همزمان کنار هم داره. من مایوم دوتیکه بود و چون میخوام استخر شرکت هم برم دنبال مایوی یه تیکه میگشتم. دومین مغازه ای که رفتم پیدا کردم. مایو پیراهن طوری خوشگل. کلاه شنا هم خریدم و رفتیم خونه مامانینا. برقا رفته بود و من کلید انداختم. دیدم مامان باز بیحاله. کل بهمن مامان مریض بود  یه کم سرچ کردم و یه کم از دوستای پزشکم اطلاعات گرفتم و فهمیدم که مامان آمپول دگزا زده همون اوایل مریضیش و حالی که الان داره از عوارض دگزاست! شت. من نمی فهمم این دکترا چرا هنوز دگزامتازون میدن؟ شما قبول نکنید تو رو خدا! من خودم نبودم وگرنه همون موقعشم نمیذاشتم مامان دگزا بزنه. خلاصه دیگه مامی یه کم امیدوار شد که حالش از عوارض داروهاست. برق که اومد رفتم مایوم رو پوشیدم و حال کردم باهاش. بتا اینا هم اومدن و کلی با تیلدا بازی کردم و سریال آنام رو هم دیدیم. داداشینا اومدن و من یه کم گوشی ایناشونو درست کردم و سیب زمینی سرخ کردم واسه کنار مرغ و بعد شام آوردم خوردیم. بعد هم رفتم با تیلدا و کاپا کلی بازی کردم. صندلی کوچولوهاشونو آورده بودن و منم که صندلیم اونجا بود (یه صندلی کوچیک داشتم واسه خرس گامبالوی گنده م که هر هفته تیلدا و کاپا دعواشون میشد سرش. این دفعه دیگه خودشون صندلیاشونو از خونه آورده بودن و سه تایی کنار هم رو صندلی مینشستیم بازی می کردیم.) بسی حال داد. بعد هم به منظور درآوردن حرص اون دوتا یه ساعت رفته بودم تو بغل بابا و به این بهونه کلی استشمامش کردم بابا رو. البته همه فهمیدن که بهونه بود کارم که تو بغل بابا باشم فقط  تا 12 بودیم و بعد رفتیم خونه تمیز نازمون و لالا.

جمعه 27 بهمن، 10.5 بیدار شدیم و تا بریم صبحونه بخوریم شد 11 اینا. مریم دوستم که قرار بود 12 باهاشون بریم استخر زنگ زد که خواب موندن و اگه میشه ساعت 1 بریم. گفتیم اوکی. دیگه سیگما وایستاد به انجام نرمشای کمرش و منم سر صبر حاضر شدم و مایوی نازم رو پوشیدم و رفتیم استخر. مریم و شوهرش و خواهرش اومده بودن. ماشین جدید خریده بودن، چه ماشینی. بی ام دابلیوی خفن و ناز. مبارکشون باشه. ساعت 1:15 رفتیم تو استخر و با پسرا قرار گذاشتیم که 3 بیرون باشیم. تو استخر واسه اولین بار حسابی شنا کردم. با مریم هی عرض استخر رو میرفتیم و برمیگشتیم. 500 متر شنا کردیم که واسه اولین بار خوبه. خیلی خوش گذشت. آخرشم یه کم نرمش یوگا تو آب کردیم و 3.5 رفتیم پیش پسرا و نخود نخود هر که رود، خانه خود. رفتیم خونه لازانیا خوردیم با سیگما. میخوایم هر هفته بریم استخر رو با اینا. خوش میگذره. بعدش کلی پوییدیم با هم و خسته استخر هم بودیم و خوابیدیم. بیدار که شدیم سیگما یه قهوه ترک مشت درست کرد و با شکلاتای ولنتاینش خوردیم. بعد هم یه کم راجع به بیزینس جدیدمون حرف زدیم و حاضر شدیم و واسه شام رفتیم خونه خالشینا. اونجا هم با دامادشون کلی راجع به بیزینس حرف زدیم و تقسیم کار کردیم. شامیدیم و با نینی هم بازی کردم و 11 برگشتیم خونه تو بارون. تا بخوابم شد 1 و کلی هم بد خوابیدم. بارون که میاد تو خونمون بوی فاضلاب میزنه بالا، اصن یه وضعی 

شنبه 28 بهمن که امروز باشه، طبق معمول همه شنبه ها نتونستم زود از خواب بیدار بشم و 9 اومدم سر کار و ساعت 10 هم باید میرفتم سازمان، جلسه. اولین باری بود که میرفتم سازمان. هفته پیش همش استرسشو داشتم ولی امروز خیلی ریلکس بودم. رفتم و خوب بود جلسه. بعد برگشتم شرکت و به کارام رسیدم و الانم که در خدمت شمام و اینا رو نوشتم. 

تصمیم گرفتم تا عید دو سه کیلویی لاغر کنم. از بعد از مسافرت هی دارم چاق میشم.ببینم میتونم هفته ای دوبار استخر و دوبار یوگا برم یا نه 

نظرات 3 + ارسال نظر
نجمه شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 05:12 ب.ظ

سلام عزیزم
استخر واقعا پایه می خواد. چه خوب با دوستتون هماهنگ شین
طفلکی مامانتون، خودشون هم خیلی اذیت می شه خب. انشالله زودتر عوارضش برطرف شه.

آره واقعا با پایه یه چیز دیگه س. حالا بتونم همکارم رو هم متقاعد می کنم که وسط هفته ها با هم بریم
خیلی ممنون، دعا کنید لطفا. خیلی طولانی شده دیگه :(

نگار شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 09:28 ب.ظ

به به چه دوست ورزشکاری

فرناز یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 02:37 ب.ظ

عکسات خیلی خیلی قشنگ بودن فقط من نمیدونم چطوری روی اون صندلیها جا شدی امیدوارم مامانت هم زودتر خوب بشن


ملاک من واسه چاق نشدن همون جا شدن رو این صندلیاس
مرسی عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد