امروز کله سحر رفتم مدرسه، کلا 5 تا از شاگردام اومده بودن که کلی نق و نوق کردن که ما هم بریم بیرون و درس ندید و اینا. با 5 نفر هم نمی شد کلاس تشکیل داد، این بود که کلاس کنسل شد. با همکارام یه سری از کارا رو کردیم و رفتیم صبحونه، بعد هم جلسه رو برگزار کردیم، بعدش کلی کار دفتری کردم و کلاس زنگ آخرم حتی 1 نفر هم نیومد و منم زودتر اومدم یونی. الانم تو کتابخونه یونی نشستم و دارم رو پایان نامه عزیزم کار می کنم و در حالی که شارژ گوشیم بسیار بسیار کمه، منتظرم سیگمولی بهم بزنگه و بگه جشنشون تموم شده و داره میاد دنبالم که بریم خونه ما. ولی نمی زنگه که، شارژ منم هی داره تحلیل میره و نمیدونم باید چه کنم!
اینترنت اینجا هم انقدر ضعیفه که تلگرامم باز نمیشه حتی، باز شدن بلاگ اسکای عجیبه!
مدرسه ی مامانمم بازه، اما برادرم از چارشنبه تعطیل شد دیگه!!!
وای خوش به حالشون. من اگه چهارشنبه ها هم کلاس داشتم باز پس فردا باید میرفتم!
به به خانم معلم کوچلوی خودمون. کلا تعطیل شدن مدرسه، دانشگاه و کار و همش می چسبه لذتش رو ببر.
ما هم انشاالله تعطیلاتمون از فردا شروع میشه با اینکه زیاد نیست اما خوشحالم.
به به، انشالله، شما که یه تعطیلات خوشگل پیش رو داری، دیگه اینا پیشش بچه بازیه. خخخ
سال نوت هم کلی مبارک با فندقی