در راستای پست قبلی

امروز قراره بریم آتلیه، یعنی میشه عکسا همونایی شده باشن که میخوایم؟ یه چنتا از عکسای عقد رو هم باید انتخاب کنم بدم روتوش و چاپ. با خودمون باشه سه تا چهار ماه دیگه هم طول میکشه!

هاردم رو هم سیگما درستوند و اطلاعاتمو از روش برداشت. نمیدونم چرا دست اون خوب کار میکنه، دست من که میاد اینجوریه! دیگه میدمش به خودش اصلا!

(مال خودش بود از اول هم! دومین کادوی تولدی بود که بهش دادم. ولی بعدا که پنجمین کادو تولد هم باز یه هارد با حجم بیشتر بود، قبلیو داد به خودم. حالا هارده انگار دوس نداره دست من باشه، واسه من بازی در میاره. خب برو پیش صاحب خودت بابا. الان من یه هارد گندالو تر دارم، نمیخوامت اصلا!)

فردا میخوام برم دیدن ناهید، نمیدونم یادگاری براش چی ببرم؟ امروز برم پاساژگردی، شاید یه چیزی یافتم. دلم میخواد گردنبند اینا بدم بهش که کم حجم باشه و بتونه ببره.

پنج شنبه جمعه یهو دو کیلو (کاذب) چاق شدم. الان اون دو کیلو کاذب رو کم کردم!

حلقه هولاهوپ هم خریدم. خیلی خنده بود. اولش یه دور هم نمی تونستم بزنم. با مامان و بابا تمرین می کردیم و سه تایی بلد نبودیم و می خندیدیم فقط. بعد یهو من تونستم بزنم. وقت می گرفتیم 10 ثانیه بیشتر نمیشد ولی بازم خوب بود. دیگه کم کم دارم به 30 ثانیه میرسونمش. مامان هم داره تمرین می کنه، هی میفته زمین حلقه ش! صداش داره میاد. خوبه طبقه اولیم حالا! الان یه کم بیشتر زد، ذوق کرده میگه بدو بیا لاندا، منو ببین برم ببینم، خودمم باز تمرین کنم

دعاهاتونم فعلا جواب داده، ولی ادامه داره، کلا هر وقت خواستین دعا کنین، لطفا منم فراموش نکنین


نظرات 5 + ارسال نظر
من سه‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1394 ساعت 02:01 ب.ظ http://meslehichkass.blogsky.com/

فکر کنم این حلقه اولش برای همه همینقدر شاد و مفرحه
خیلی با حاله

خخخ. آره. من الان باز کلی تمرین کردم و دیگه می تونم چند دقیقه پشت هم بزنم. ولی مامان نه هنوز

من سه‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1394 ساعت 04:15 ب.ظ

یعدش هم از این کش ها که باهاش حرکات دراز و نشست میشه انجام داد بخر
من بعد از حلقه اون را خریدم و تا مدتی برای خانواده سرگرمی خوبی بود

خخخ. آره فکر خوبیه. فعلا که کبودم و حلقه رو گذاشتم کنار

میس فاطی چهارشنبه 16 دی‌ماه سال 1394 ساعت 03:17 ق.ظ http://www.sillylife.blog.ir

این حلقه ها تا بیای یاد بگیری جونت درمیاد.ولی واییی از روزی که بشینی حلقه زدن یکی دیگه که میخواد تازه یاد بگیره رو ببنییی...

آره واقعا جونم در اومده. سیاه و کبودم :(

سایه... چهارشنبه 16 دی‌ماه سال 1394 ساعت 12:14 ب.ظ

سلام دوستم و مدتی بود خاموش میخوندمتون ولی ان شالله از این بعد روشن میخونمتون
اگر واسه خدا قابل باشم دعاتون کردم. دعا کردم روزهای خوشیتون یک در میان نباشه بلکه پی در پی و مستمر باشه...آمین...

ممنونم عزیزم، چه دعای خوبی. انشالله برای خودتون هم همینطور باشه. خوش اومدین

مونایی پنج‌شنبه 24 دی‌ماه سال 1394 ساعت 02:36 ب.ظ

با چه سختی ای با گوشی نوشتمو ثبت نشد
امیدوارم زود به وزن مورد علاقتون برسین

آخی :(
مرسی عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد