اعصاب ندارم!

یه روزاییم هست که از صبح یه اتفاقاتی می افته که اعصابت خورد خاکشیر میشه. انقدر میشینی گریه می کنی که چشمات اندازه چشم قورباغه میشه. انگیزه ت رو واسه همه چیز از دست میدی و میبینی که همه چیزایی که بهشون اعتقاد داری و فکر می کنی خیلی خوبن، تا حالا به هیچ دردت نخوردن و اصلاً هم باعث نشده که بقیه اونجور خوبی که دوست داری در موردت فکر کنن! و فقط شاید همه وقتایی که سعی کردی ناراحت نشی و بخندی، به عنوان شیپ تلقی شدی و یاد گرفتن که این فرد نه ناراحت میشه، نه عصبانی، نه بهش برمی خوره. پس راحت باشیم. این از ایناس که هر چند وقت یه بار، یه نصف روز ناراحت و عصبانیه و کلی چرت و پرت میگه، اما بعدش باز همون شیپ ه خودمونه! خیلی مسخره س که همه رفتارات یه جور دیگه برداشت بشه و کلا هیچ کس قَدرِت رو ندونه.

آره میدونم قرار بود اینجا فقط از روزمره های "شیرینم" بگم. میدونم که حوصله نداشتم از تفکراتم بگم، مبادا کسی مخالف باشه و بخواد تو کامنتا باهام بحث کنه. چون اصلا حوصله بحث نداشتم همیشه. چون همش خواستم بدون تنش زندگی کنم! نمی دونم از کی انقدر از بحث کردن بدم اومد. از کی دیگه حوصله نداشتم کسی رو متقاعد کنم. ولی میدونم که هنوزم نمی تونم حرف زور بشنوم. تا جایی که بشه سعی می کنم کوتاه بیام، اما یه چیزایی هنوزم راه نداره حتی! و من کوتاه نمیام. هر چند که میدونم جنگ راه میفته، اما دیگه نباید از جنگ و بحث بترسم، نباید ازش فرار کنم. اعصابم خورد میشه که بشه، بهتر از اینه که بعدا همه فکر کنن من پپه ام! یا مثلا هی هیچی نگم تا به اینجام برسه! و بعد که صدام درمیاد فکر کنن که من آدم بی ادبی ام و تو دعواها حرف دهنمو نمی فهمم و هر چی دلم میخواد میگم!!! بهتره خورد خورد بگم حرفامو، وقتی ناراحت میشم خودم رو گول نزنم که منظوری نداشته طرف و همینجوری گفته! وقتی همه حرفای همدیگه منظور دار برداشت می کنن، لزومی نداره من عینک خوش بینی به چشمم باشه! میدونم که اینجا قرار نبود غر بزنم، قرار نبود وقتی حالم بده بیام بنویسم. همه اینا رو میدونم. اما الان دلم میخواد بنویسم. همین الان میخوام بنویسم. نه تو دفتر خاطراتم. دلم می خواد اینجا بنویسم و هیچ وقت هم این پست رو پاک نکنم... من باید رویه ام رو عوض کنم...

نظرات 8 + ارسال نظر
میلو دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 01:55 ب.ظ

لاندا چرا باید ننویسی؟؟ مگه اینجا وب خودت نیس؟؟ به کسی چه که تو چی می نویسی... هرجور راحتی باش..
و اینکه من همیشه میگم باید ناراحتی ها همون موقع بیان شه تا جمع نشه یهو بزنه بیرون...

میلو خودم دوس ندارم از ناراحتیام بنویسم. دوس دارم خوشیا موندگار شن و ناراحتیا کاملا به دست فراموشی سپرده شن.
همین عادت هم که دوس دارم زود فراموش شن، باعث میشه که در لحظه که ناراحت میشم، هی بگم بی خیال، فراموش کن. بعد یهو سه چار روز بعد سر یه چیز دیگه که اعصابم خورد میشه، اونم یادم میاد

غزال سه‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 09:49 ق.ظ

عزیزم چه اشکال داره همه ما یه روزایی اعصاب نداریم حوصله نداریم اینا هم جزیی از روزهامون هست اینجا روزهای لاندا هست قراره هر چی لاندا دوست داره توش نوشته بشه نه فقط شادی ها.
اینم میگذره و دوباره سرحال میشی

آره غزال، اما این کنار نوشتم که فقط میخوام از روزای خوش بگم. این روزای ناراحتی میگذره، اما بعدا که آدم می خونه، ناراحتیا یادش میاد

عسل سه‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 11:23 ق.ظ

لانداااا
نبینم عصبانی باشی نوعروووس زیبااا

چشم عسلی

لونا سه‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 04:24 ب.ظ

لاندا به نظرم نوشتنش خیلی خوبه درسته که بعدها اگر ببینیشون اعصابت خورد میشه
ولی بودنش یه تجربه ست
اینکه تو یه تصمیم مهم بگیری و فراموشش نکنی شاید بعدا بشه واست یه تلنگر اگر برگردی و بخونی
البته که عادیِ کاملاً گاهی اوقات اصلاً نمیشه جلوی اون حسِ بد رو گرفت
برای همه هم پیش میاد ولی خب میگذره زوووووود

آره. انشالله که همین طوره

فرناز سه‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 04:33 ب.ظ

منم کلا از بحث کردن خوشم نمیاد ولی همینکه آدم سعی کنه بدون تنش زندگی کنه در دراز مدت زندگی آرومی بدست میاره

آره، کلا علاقه شدیدی به زندگی آروم پیدا کردم

asal چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 11:01 ب.ظ http://daysoflove28.blogfa.com

چقدر پست عزیزم
نامزدیت مبارک باشه
میشه منم رمز داشته باشم

سلام عسل خانم. کجایی؟ کم پیدایی

هیکی پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 08:01 ب.ظ http://picky-hicky.blogsky.com

میدونی تو یه روزایی بی حوصله ترین و بی اعصاب ترین آدم _ دنیا میشی...
ولی این عادیه و برای هر کسی پیش میاد.
تو بنویس از غصه هات هم چون اینجا مال تو _ و حق نویسنده ارجحیت داره به حق خواننده، چون اگه خواننده ای خوشش نیاد میتونه صفحه رو ببنده و بره!!
ولی این تویی که با نوشتن ذره ای آتش درونت رو کم میکنی و تازه اینجا آدمهایی هستن که اینقدر قشنگ کنارت هستن و برات مینویسن و راه حل های فوق العاده ای ارائه میدن که تو به وجد میای گاهی و غصه ات رو یادت میره دقایقی!!
یادت نره که تو حاکم _ اینجایی، و مهمتر اینکه تمااام زیبایی ها و خوشیهای دنیا در کنار این سختی ها زیبان و اینکه ازشون ننویسیم خیانت_ به حس نویسندگیمون...
ما اینجاییم که بنویسیم بی سانسور، کسی نخواست بخونه، اون ضربدر بالا رو میتونه بزنه!!
برات روزای طلایی پاییزی آرزو دارم :)

مرسی عزیزم. آره خب، این بخشش هست که بقیه با حرفاشون آدم رو تسلا میدن. فقط یه سری چیزا هست که آدم دوس نداره بعدا یادش بیاد دوباره. واسه همین سعی می کنم فقط چیزای خوب رو بنویسم که از یادآوریشون باز لذت ببرم

شی دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 10:22 ق.ظ

لاندایی....دیدی من از کوچیکترین دغدغه و نارحتیام می نویسم؟دیدی؟تو هم بنویس....عیب نداره.....نوشتن و دردودل راه تخلیس عزیزم:*

آره، آخه وبلاگت رمزیه. بعد تخلیه هست، اما خب بعدا که میخونم نمی خوام یادم بیاد آخه. هنوز به توازن نرسیدم بعد از این همه سال وبلاگ نویسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد