شب قدر

دیشب واسه اولین بار بعد از بچگی، دلم خواست واسه احیا برم بیرون. سیگما هم با دوستاش رفته بودن افطاری مدرسه شون و بعد هم میدونستم تا صبح بیرونن! آخرین شب گردیای مجردیشم بکنه که دیگه آخراشه من و مامان هم رفتیم و بماند که من تو نشستن شدیدا بی حوصله ام و همش دوس دارم ولو شم. از اول تا آخر هم پاهامو دراز کرده بودم جوشن و کمی عزاداری و قرآن به سر، فضای روحانی ای بود، خوب بود. واسه همتون دعا کردم. انشالله همه به آرزوهای دلشون برسن. بعدش هم اومدم خونه و تا 5 با دوستم چت کردیم.

خخخ، امروز می خوام مامان و آقاجان رو بردارم بریم ییلاق پیش بابا. جمعه هم اگه بشه سیگما بیاد اونجا پیشمون تا شب همگی برگردیم. بعد الان سیگما میگه، خواهرش (گاما) پیشنهاد داده شب بریم نمایشگاه قرآن و بعد هم افطار و شام. من نیستم که از الان برنامه هاشونو به هم میزنم

شهادت امام عدل رو تسلیت می گم، من عاشق امام علی ام. البته فعلا حرفی! به اون درجه نرسیدم که تو عمل هم مثه ایشون رفتار کنم! انشالله یه روز بتونیم یه کم مثل ایشون باشیم...

نظرات 3 + ارسال نظر
محمود دوشنبه 22 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 07:32 ق.ظ

قشنگ بود .خسته نباشی

مرسی

انه دوشنبه 22 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 10:40 ق.ظ

قبول باشه عزیزم
لاندا کاش مراسم خواستگاری وبله برون رو کامل مینوشتی البته اگر دوست داری

خواستگاری رو قبلا نوشتم. الان میام برات رمزشو میذارم. بله برون هم اگه حسش اومد چشم
آنه فقط من وبلاگتو پیدا نمی کنم، تو یکیش دیگه نمی نویسی و یکی هم که بسته شده. آدرستو باز برام میذاری؟

arash چهارشنبه 24 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 01:56 ق.ظ http://lovelysms.ir/

سلام، قشنگ بود :)

سلام. مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد