99/9/9

سلام سلام. حالتون چه طوره؟ چه می کنید با این تاریخ رند؟ کسی نینی به دنیا نیاورد؟ 

خخخ. دیدین چقدر سوژه شده این داستان؟ من خودم عاشق تاریخای قشنگم. از بچگی هم بودم. چون کلا تاریخ و بازی با اعداد رو دوس دارم. ولی انقدر از این چیزا گفتن که الان اگه زایمان طبیعی هم داشتم صبر می کردم 10 ام شه بعد به دنیا بیاد. والا 

حالا ما که نتونستیم بزاییم، ولی تو این تاریخ خوشگل، چشممون به جمال دخترک نازمون روشن شد. سونوی غربالگری داشتم امروز. چه بارونی هم میومد. خیابونا خوشگل. درختای زرد خیس. قشنگ آب و هوا عوض کردم رفتم بیرون. این سری رفتم سونوگرافی الوند که آزمایشگاه نیلو معرفی کرده بود. خیلی خلوت بود و اثری از بیمارای کرونایی نبود. ولی خب خیلی منتظر موندم تا نوبتم شد. دیگه دکتر 20 دقیقه ای نینی رو بررسی کرد. خدا رو شکر همه چیز خوب بود. البته آخرش یه چیزایی گفت که زیاد نفهمیدم. بعد جواب سونو رو که خوندم دیدم گفته درمان با آسپیرین پیشنهاد می شود. یه کم سرچ کردم ولی خیلی تخصصی بود. همینجوری فکر کنم یه مشکل کوچیکی وجود داره تو رحمم. ولی خب سعی کردم نگران نشم. حالا بعدا برم دکتر ببینم چی میگه. پشتم فقط به دعاهای شما گرمه. چون این بخش ماجرا رو نه به مامان گفتم نه دوستام. خلاصه که فکر کنم چیز خاصی نباشه. دیگه تو همون بارون تا ماشین پیاده رفتیم و یه کم از زیر بارون راه رفتن لذت بردم. دوتایی زیر یه چتر. سه تایی در واقع 

خونه که رسیدیم بالاخره یه کم سردم شده بود. آش گندم مامان رو گرم کردم و خوردم. یه کم گرم شدم. راستی هفته پیش که پست گذاشتم گفتم برم آش درست کنم، جاتون خالی، رفتم یه آش رشته مشتی پختم. رفتیم با سیگما تو بالکن، با تماشای بارون خوردیمش. آش گندم امروز هم خیلی بهم چسبید. جاتون خالی. 

واسه شام هم قرار شد چیت کنیم و غذا از بیرون بگیریم. جشن دیدن نینی 

99/9/9 تون مبارک 

تولد مامان

سلام سلام. صبح بخیر. بازم شنبه ست و یه هفته دیگه پیش رومون داریم. هوا هنوز ابریه. الان خیلی وقته یه روز آفتابی حسابی نداشتیم. 

این هفته رو دولت تعطیل کرده. از همون تعطیلیا که اصن تکلیفش معلوم نیست. من که واسم فرقی نمی کنه. اول آخر دورکارم. ولی کاش بتا هم تعطیل میشد که مامان چند روزی از کار بچه داری فارغ شه و مثلا بره ییلاق بمونه. از اون هوا لذت ببره. 

تو پست قبلی گفتم که تولد مامان بود این هفته. بهش گفته بودم نمیام. ولی خب میدونستم ناراحت میشه. شب قبل از تولدش پاشدم کیک اسفنجی دولایه درست کردم. روز تولدش هم کیک رو خامه کشی کردم و با برگای پاییزی و بلوط هایی که داشتم و چوب دارچین، تزیینش کردم و پیش به سوی خونه مامان. میخواستم براش گل یا بادکنک هم بخرم که خب همه مغازه ها بسته بودن. دیگه دوتا بادکنک تو خونه داشتم که همونا رو باد کردم و بردم. آهنگ تولدت مبارک اندی رو پلی کردم و در واحد رو زدم. تیلدا در رو باز کرد. مامان کلی خوشحال شد. گفت فکر کردم نمیای این هفته. از کیک هم تشکر کرد و صبر کردیم عصر بشه، بتا هم از سرکار بیاد و تولدکی بگیریم و کیک بخوریم. تولدمون دخترونه بود با حضور افتخاری بابا. من و مامان و بتا و سه تا دخملکا. منم از این لباسا که نینی سرش رو از شکم مامانش آورده بیرون پوشیده بودم. تتا هی میومد پاش رو بلند می کرد و شکمم رو بوس می کرد. فکر کرده بود واقعا نینیه. تیلدا هم هی لباسم رو میزد بالا که بهش بگه ببین این عکسه، نینی واقعی نیست که  هر چند که خودشم هی میومد بوسش می کرد. دیگه ساعت 7 میخواستم بیام خونه که به حکومت نظامی ساعت 9 نخورم. مامان هم شاممون رو حاضر کرد و داد بیاریم. یه سطل هم آش شله قلمکار داد بهم. دیگه حسابی خوش به حالم شد. زودی برگشتم خونه. کل مدت هم من و بتا ماسک داشتیم. آخراش دیگه یه کم سختم شده بود. جالبه من کلا سرمایی بودم قبلنا. نه حالا زیاد ولی خب به نسبت سرمایی بودم. حالا الان گرمایی شدم. همش گرمم میشه. از اثرات نینیه. به قول مامان بزرگم ایکی جان شدم (دونفسه). 

آخر هفته هم خوب بود. من اینجوریم که تو هفته معمولا دو یا سه روز قرص ضدتهوع می خورم. یعنی همه روزا تهوع ندارم. گاهی شبا یا عصرا که حالم میخواد بد بشه، سریع میرم تخمه آبلیمویی میارم میخورم، خوب میشم. دیروز هم یهو یه کم حالت تهوع گرفتم. همیشه تو این حال دلم نمیخواد لب به هیچی بزنم. ولی دیروز خودم رو مجبور کردم یه تیکه لواشک بخورم. در جا خوب شدم. خلاصه که ترشیجات رفیق این روزای من شدن. 

راستی در مورد جنسیت نینی سوال کرده بودین که دیگه قطعی شد؟ خب من هنوز غربالگری دوم نرفتم، ولی این سری که رفتم دکتر که برام بنویسه سونوی غربالگری رو، همونجا خودش سونو کرد که صدای قلب جنین رو بشنوه و گفت که دختره. شاکری هم بار دوم گفته بود صد در صد دختره. دیگه دخمله پس. حالا ایشالا غربالگری دوم رو هم برم و سالم باشه دخترکم. اسم رو هم انقدر بهش فکر می کنیم. اصلا نمیتونم اسم انتخاب کنم. تقریبا از همه اسما یه ایرادی میگیرم. واسه بقیه بنظرم همشون قشنگن، ولی وقتی خودم میخوام بذارم، امکان نداره یه ایراد گیر نیارم. بیشتر اسمای قشنگ رو هم که اطرافیانم گذاشتن. مثلا اسم تتا رو خودم میخواستم ولی خب به بتا پیشنهادش داده بودم و حتی موقع رای گیریش با یه اسم دیگه، کلی تاکید کرده بودم رو این رای خودم. نوش جانش. بهشم میاد خیلی. یا یه اسم دیگه که یکی از فامیلای نزدیک به تازگی گذاشته رو دخترش. اسمش "نیلا" ست. بنظرم خیلی قشنگه ولی جالب نمیشه دوتا نینی با فاصله کم تو فامیل هم اسم باشن. تازه بماند که دختر پسرداییم هم تا یه ماه دیگه به دنیا میاد و باید ببینم اونا چی میذارن. امیدوارم معدود گزینه های من رو نذارن و تصمیم گیریم از این سخت تر نشه. هر چند که همینجوری تو لباس پوشیدن اینا سلیقه خانمش زمین تا آسمون با من فرق داره. امیدوارم تو انتخاب اسم هم همین بشه. خخخ. 

هوای ابری اول آذر

سلام.

شنبه باشه، اول ماه هم باشه، چه شود. پاشید همه اون کارایی که قول داده بودید از اول هفته/ اول ماه انجام میدید رو عملی کنید. دیگه بهونه ای ندارید. رژیما شروع، ورزش پیگیرتر، درس خوندن منظم تر و خلاصه هر برنامه ای که ریخته بودین. 

بنده هم 4 ماهم تموم شد و وارد ماه پنجم شدم. حالت تهوع دست از سرم برنداشت، لذا دیگه نباید منتظر بشینم تموم شه و بهونه ای ندارم. اینجور که بوش میاد تموم نمیشه. دیگه صبحا اول یه قرص ضد تهوع میندازم بالا و بعد شروع می کنم زندگی رو. اینجوری اوضاع بهتر پیش میره. فاز دپرس و اینا هم همه کنار. دخترک مامان، یه مامان شاد نیاز داره. 

آقا چه بارونی میاد. از صبح انگار شبه. با این حال زودتر از همیشه بیدار شدم. البته خستگی مونده تو تنم. ولی اشکال نداره. 

تصمیم گرفته بودم این دو هفته قرنطینه، خونه مامانا هم نریم. ولی یادم افتاد آخر هفته تولد مامانه. شاید یه سر برم. البته ذخیره غذایی ای که مامان بهم داده هم تموم میشه دیگه، واسه اینم که شده باید برم. خخخ.

جاتون خالی پریروز مامان سیگما به سیگما زنگید که دلمه ویارونه درست کردم واسه لاندا، بیا ببر. خخخ. من دلمه دوس ندارم که. به نام من به کام سیگما شد. اقا اینا رو گفتم گشنه م شد. هوا هم که ابری. برم آش درست کنم واسه خودم؟ 

حیف که از بوی پیاز بدم میاد. البته پیاز داغ داریم خب. از همون استفاده می کنم 

خب من برم سراغ مواد آش، ببینم چی داریم چی نداریم 

نوتایتل آذر 99

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.