هوای ابری اول آذر

سلام.

شنبه باشه، اول ماه هم باشه، چه شود. پاشید همه اون کارایی که قول داده بودید از اول هفته/ اول ماه انجام میدید رو عملی کنید. دیگه بهونه ای ندارید. رژیما شروع، ورزش پیگیرتر، درس خوندن منظم تر و خلاصه هر برنامه ای که ریخته بودین. 

بنده هم 4 ماهم تموم شد و وارد ماه پنجم شدم. حالت تهوع دست از سرم برنداشت، لذا دیگه نباید منتظر بشینم تموم شه و بهونه ای ندارم. اینجور که بوش میاد تموم نمیشه. دیگه صبحا اول یه قرص ضد تهوع میندازم بالا و بعد شروع می کنم زندگی رو. اینجوری اوضاع بهتر پیش میره. فاز دپرس و اینا هم همه کنار. دخترک مامان، یه مامان شاد نیاز داره. 

آقا چه بارونی میاد. از صبح انگار شبه. با این حال زودتر از همیشه بیدار شدم. البته خستگی مونده تو تنم. ولی اشکال نداره. 

تصمیم گرفته بودم این دو هفته قرنطینه، خونه مامانا هم نریم. ولی یادم افتاد آخر هفته تولد مامانه. شاید یه سر برم. البته ذخیره غذایی ای که مامان بهم داده هم تموم میشه دیگه، واسه اینم که شده باید برم. خخخ.

جاتون خالی پریروز مامان سیگما به سیگما زنگید که دلمه ویارونه درست کردم واسه لاندا، بیا ببر. خخخ. من دلمه دوس ندارم که. به نام من به کام سیگما شد. اقا اینا رو گفتم گشنه م شد. هوا هم که ابری. برم آش درست کنم واسه خودم؟ 

حیف که از بوی پیاز بدم میاد. البته پیاز داغ داریم خب. از همون استفاده می کنم 

خب من برم سراغ مواد آش، ببینم چی داریم چی نداریم 

نظرات 12 + ارسال نظر
محبوبه شنبه 1 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 04:56 ب.ظ

وای عزیزم، نی نی قشنگمون، دخمل یه، جیگرشو

بله بله، دخمله

دریا شنبه 1 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 06:39 ب.ظ http://qapdarya.blogfa.com

سلام
تقریبا دوسالی هست بنظرم که خواننده وبت هستم منتها خاموش هستم کلا تونظرنوشتن تنبلم
من درارزوی فرزندم ازت خواهش میکنم تواین روزها ووقت زایمان منم دعا کن خدا لایقم کنه مادربشم وخوشبختیم تکمیل بشه
خیلی مواظب خودت و کوچولو باش
درپناه خدا شادوسلامت باشی

سلام. حتما
تو این مدت روزی نبوده که دست رو شکمم بکشم و از خدا نخوام که به کسایی که در آرزوی بچه هستن، بچه بده. انشالله هر چه زودتر به خواهش دلتون میرسین عزیزم.

تیلوتیلو شنبه 1 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 08:08 ب.ظ

نوش جون خودت و نی نی جانت

مرسی تیلوی مهربون

ترانه شنبه 1 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 10:12 ب.ظ

سلام به لاندای عزیز،امیدوارم که حالت بهتر بشه،من هم سر حاملگی دختر دومم تا بعد از زایمان هم حالت تهوع داشتم خخخخ،احتمالا پرمو خواهد بود دخملک شما که اینقدر تهوع داری،راستش لاندا جان من از خوانندگان قدیمی شما هستم،پیش از این سر کار میرفتم اما بخاطر شرایط کرونا و تعطیلی مهدها بخاطر بچه ها خونه نشین شدم،و به شغل موروثیمون رو آوردم کار پوشاک و بصورت اختصاصی روسری یک بیج تازه تاسیس در اینستا راه اندازی کردم،همیشه در ذهنم شما رو خانم شیک و با استایلی تصور میکردم و قطعا میدونم که همینطوری هم هست،میدونم سرت شلوغه ولی اگر امکان داره به پیج من یک سر بزنم لطفا و من رو با هوش بالات و نگاه تیزبینانت تحلیل کن اگر این لطف رو در حقم بکنی ممنون میشم Malousin Gallery

سلام عزیزم. ممنون. پرمو یعنی رو سرش یا تنش؟ امیدوارم تنش پرمو نباشه که بعدا میخواد اذیت شه حسابی
مرسی عزیزم از تعریفات. نظر لطفته. حتما سر میزنم به پیجت

پیشاگ یکشنبه 2 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 02:34 ب.ظ

ای جان دخملیه خوشگل قهرمان
واقعا هیچ راهی نیست این تهوع از بین بره ؟ اینطوری که خیلی اذیت میشی لاندا

الان اذیت نمیشم پیشاگ. یه روز درمیون معمولا صبحا تهوع دارم که سریع قرص میخورم و زود خوب میشم. اذیت خاصی نداره.
فقط بوی سیر و پیاز برام آزاردهنده س. همین

میشل یکشنبه 2 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 02:53 ب.ظ https://vivalavida98.blogsky.com/

به به نوش جونتون...دقیقا مثه من که رژیم شروع کردم از اول اذر تا اخر سال ده کیلو کم کنم

به به، آفرین به همتت.
منم انقدر دوس دارم رژیم بگیرم لاغر شم

ویرگول یکشنبه 2 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 04:32 ب.ظ http://Haroz.blogsky.com

آیا به ما گفته بودی نی نی جانمان صد در صد دختره؟ چرا یادم نمیاد؟
آیا آش رشته پزیدی؟ نوش جونت سه تاییتون
لاندایی خیلی مواظب خودت باش تو این روزها عزیزممم

بله بله. تو پست سندروم بارداری کرونایی گفتم که سونولوژیسته بار دوم گفت 100درصد دختره. ولی خب دکترم شک داشت هنوز که این سری خودش هم نگاه کرد گفت دختره.

بله بله. پختم. جاتون خالی خیلی خوب شد.
چشم ویرگول جان خوشگل

ترانه یکشنبه 2 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 05:33 ب.ظ

انشالله که موهای پر پستی داره عسلت ،وای لاندا جونم ممنونتم فالوم کردی،قدمت سر چشمم برای شما همیشه همیشه ارسال رایگانه،

مرسی عزیزم. خیلی لطف داری

فرناز دوشنبه 3 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 10:38 ق.ظ https://ghatareelm.blogsky.com/

خیلی خوبه که توجهی به حالت تهوع نمیکنی چشم به هم بزنی تموم شده. دختر خیلی خوبه مخصوصا اینکه بچه اول هم باشه اصلا شکل زندگی آدم آروم و مرتب میشه

وای اره واقعا. سیگما هم همیشه دوس داشت بچه اول دختر باشه.

رها دوشنبه 3 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 03:07 ب.ظ http://golbargesepid.parsiblog.com

سلام لاندا جونم به به دخملی
مبارکه نمیدونستم قطعی گفتن دختره
عزیززززززم
فکر تهوع نباش من تا روزی که رفتم اتاق عمل تهوع و استفراع و ... اینا داشتم اونم یه جوری که حس میکردم الان نی نی به دنیا میاد از زور عق زدن و ....
وختی تهوع نیس حالشو ببر وختی هم خس که هست دیگه خخخ کاریش نمیشه کرد
همینکه با قرص کنترل میشه صد هیچ از ما جلوییی

همین سری که رفتم دکتر، تو مطب سونو کرد گفت دختره. البته دیگه چون شاکری هم گفته بود 100 درصد دختره، حدس میزدم همین باشه
وای چقدر گناه داشتی. من موندم چجوری با این حال لذت می بردین از حاملگی؟
خدا رو شکر اره کنترل میشه. نمیشد که هیچی دیگه. با این وضع موندن تو خونه و دپرسی، باید میرفتم تیمارستان دیگه

Kindgirl پنج‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 03:11 ب.ظ

سلام مادر لاندا
دخملی چطوره تکون میخوره؟ البته زوده هتوز فکر کنم بعد هجده هفته اینا کم کم حس میشه. به به تا باشه از این امدادهای غیبی به خانم حامله بگو الان خیلی خودشونو خسته نکنن چون بعد نینی بیشتر کمک لازمه باید تازه نفس باشن
مراقب خودت باش

سلام عزیزم. نه والا تکون که نمیخوره. اینجوری که من هیچی حس نمی کنم، گفتم لابد تا بعد از هفته 20 میفهمم.
نه بابا خوبه بذار بفرستن. کی میتونه الان آشپزی کنه؟
چشم

سارا شنبه 8 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 02:00 ب.ظ

سلام، وای چه قشنگ مینویسی دختر، امروز وب تو پیدا کردم، خیلی افسرده ام، حالم اصلا خوب نیس، همش گریه، همش آه، به خصوص که هوا ابریه و بارونی، چه کنیم دیگه، سال کنکوره، همه میگن دختر باهوشیم ولی کسی نمیدونه من مرده ام، آدم تنهاییم،از بچگی اینجور بودم، با کسی نمیجوشم، قدیما خیلی مغرور و باهوش بودم و کسی مثل من نبود باهاش دوست بشم و خودمو خیلی بالا میگرفتم، ازطرفی اینا واقعیم بود نه اینکه بخوام لوس بازی دربیارم، مشکل اینه هیشکی منو درک نمیکنه، هیشکی مثل من نیست، شخصیتم خیلی عجیبه، توی عمرم فقط یکی رو مثل خودم دیدم و مجذوب و شیفته اش شدم، ایشون معلم شیمی مون بود، از همون نگاه اول به قول داستانا یه دل نه صد دل عاشقش شدم،خیلی مهربونه ولی نشون نمیده، دلم خیلی میخواد منو دختر خودش بدونه، دختر تک دردونه اش بشم،گذشته از اینا، به خاطرش خیلی غمگینم، بیچاره پسر جوونش که تک فرزند و عزیزش بوده رو از دست داده عید پارسال، خیلی داغش سنگینه، الان بعد این همه وقت، حتی توی کرونا روزی سه بار از یه شهر به شهر دیگه میره سر مزار پسرش، راه مزار تا خونه شون دوره،بعد هم کلی قرص اعصاب میخوره به خاطرش، هنوز داغش کم نشده، من خیلی ایشونو دوست دارم، من تنهام، کسی نیست مثل من. یکی ایشون تا حد زیادی شبیه منه، یا حتی اگه هم مثل من نیست، شاید مکمل هم هستیم، نمیدونم.
من هیچ چی درمورد امسال معلممون نبود ولی من از توی تلگرام و واتساپ پیام میدم هر دفعه بهش، فقط پارسال معلممون بود، ولی من امسال با معلم هم درس خودش کنار نیومدم، وواقعا مشکل داشتم، قضیه اش طولانیه وارد نمیشم، ولی ایشون حتی منو عضو گروه درسی شون کردن و بازم شدمعلمم،
خیلی مهربونه، دلش بزرگه، هردعایی میکنه مستجاب میشه، من به چشم خودم دیدم،
خیلی باهام خوبه و انگیزه میده و درد ودل هامو گوش میده،
میگه مثل امیرم (پسرش) دوسم داره، البته او همه رو دوست داره، منم خیلی دلتنگش میشم، خیلی خیلی،
او میخواد پزشکی قبول شم، میگه تنها آرزوم اینه، میگه پسرش پذیرش دندون پزشکی داشته خارج، زیاد درمورد پسر فوت کرده اش نمیگه، هیچی همینا دیگه،
فقط من خیلی شکسته ام، نمیدونم چم هست، نه ربطی به اون موضوع من و خانوم معلمم نداره، کلا نمیدونم چم هست، حتی گاهی وقتا به خودکشی فکر میکنم، کمکم کنید چون دیگه غیر از شما کسی رو نمیشناسم بتونه کمک کنه یا تا این حد منو از مشکل نجات بده، من آدم عجیبی هستم، یه روانپزشک هفته ای یه بار میرم، یارو حالیش نیس من چه مرگمه، تعریفش زیاد شنیدم، میگفتن که خیلی تیز و باهوشه ولی خنگول اصلا نمی‌فهمه مشکل من چیه، دلشم نمیخواد بدونه، منم زیاد نمیتونم حرف بزنم و تپق میزنم، به خصوص اینکه احساسات رو بلد نیستم بیان کنم، حالا کسی تا اینجا فهمید من چم هست؟ بگید یه دنیا ممنون میشم واقعا،
بعد داروی ضد استرس داد بهم کمی بهتر شدم ولی فقط چن روز اول که میخوردم میرفتم آسمون، اصلا توی این دنیا نبودم از شادی، واقعا منو از افسردگی نجات میداد، ولی الان برام عادی شده و دوباره حالم گند شده، بهش گفتم دارو قوی تر بده، گفت کسی به یه دختر سن تو داروی قوی تری نمیده،
من واقعا چم هست؟ از یکی معلم هام متنفرم، بنده خدا خیلی هوامو داره، منم بی محل هستم بهش، چقدر بهش بگم کار به کار من نداشته باش،
از اون معلمم هم گفتم که عاشقشم
از حال گندم هم گفتم،
از بی انگیزه شدنم بگم که حال هیچ کار ندارم، من خیلی باهوشم، خود تعریفی نیست ولی همه اینو میگن و برای همین توقع زیاده، ولی من خیلی داغونم واقعا احساس افسردگی و ناامیدی دارم و چند روز یه بار و چند ساعت یه بار میاد سراغم، میخوام گریه کنم ولی قادر به گریه نیستم، فقط گاهی وقتا میام ویس های خانوم معلمم رو پخش میکنم که میگه، بخدا خیلی دوست دارم خیلی خیلی، یا میگه تنها آرزوم اینه که تو هم یه جای خوب قبول شی سارا، یا میگه تو توی محاسبات خیلی عالی و باهوشی، خودتو باور داشته باش، من مطمنم یه جای خوب قبول میشی، یا حتی بهم میگه سارای گل، سارای عزیز دل، خب دیگه، منم وقتی میخوام گریه کنم و گریه م نمیاد اینا رو پخش میکنم و دیگه متوقف نمیشم از گریه،
حالا کسی فهمید مشکل از کجاست؟ بگید بهم واقعا ،لطفا،
نه نگید عاشقشم، نه اینجور نیس اصلا، هرکسی میخواد این برچسب رو بزنه ولی علت هم جوشی من با ایشون اینه که هم زبانی توی سرزمین بیگانه یافته ام، کسی که مثل من باشه، توی عمرم ساکت و خاموش از درون و پر جنب و جوش و شرور از بیرون بودم، خیلی بدجنس و شر، اما درونم اینجور نبود، وانمود میکردم احساس ندارم، حتی از بچگی که به تفاوت خودم و بقیه بچها پی بردم، تصمیم گرفتم هیچوقت ازدواج نکنم، اصلا من از بچگی با کسی دوست نمی‌شدم و توی نیمکت مدرسه کسی نگذاشتم کنارم بشینه، توی خونه هم با کسی کنار نمیام. اتاق و حمام و سرویس بهداشتی شخصی دارم، کاهام رو خودم انجام میدم و دوست ندارم کسی نزدیکم بشه، آره من اینجوریم، سرد و بی روح، توی جمع با کسی حرف نمیزنم، به کسی نگاه هم نمیکنم و توی مهمونی ها عذاب میکشم، خداروشکر کرونا اومده از این بابت راحتم، از طرفی قلبم اینجور نیست‌، خیلی مهربونم ولی نمی‌گذارم کسی بفهمه، امسال که دارم گند میزنم، هم به درسا و هم به آبرو و اعتبارم، همه فهمیدن من روانیم، روانی نیستم، فشار کنکور باعث فوران آتشفشان اون مشکلاتم شده،
تا اینجا بازم کسی فهمید بگه ممنون میشم، راستی خودمم از بچگی روانشناس قوی ای بودم، ولی جدیدا خنگ شدم و نمی‌فهمم چم هست، یا درمانش چیه،
کسی میدونه؟ میترسم به خودکشی برسه، میدونم گناه کبیرس ولی نه اینکه خودمو بکشم، زندگیمو نابود میکنم، کنکورم خراب میکنم و این معادل خودکشی هست، چیکار کنم؟ چیکار کنم بی انگیزه ام ‌؟
یکی یه جمله معجزه آسا بگه منو برگردونه حالت قبل، روح از دست رفته منو به زندگی برگردونه.

سلام سارا جان. خوش اومدی به وبلاگم.
ممنون که این همه وقت گذاشتی و این کامنت رو نوشتی. کامنتت طولانی بود ولی خب باز هم واسه شناخت ما ازت کافی نیست. ضمن اینکه من به شخصه روانشناس نیستم و خب طبعا طول می کشه تا بتونم حدس بزنم چه مشکلی داری. راجع به اوضاعت توی خونه زیاد توضیح ندادی. اینکه چنتا خواهر و برادر داری؟ بچه چندمی و چند سال فاصله سنی دارید و رابطه پدر و مادرت با هم و با شما بچه ها چطور هست؟ همه اینا میتونه تو مشکلی که فکر می کنی داری موثر باشه.
کدوم شهر هستی؟ من تو تهران میتونم بهت مرکز مشاوره معرفی کنم.
اینکه میدونی باهوشی، خیلی خوبه. میدونی جدیدا هوش رو چی ترجمه می کنن؟ توانایی سازگاری با محیط و پیرامون. کسی که باهوشه باید بتونه با محیط اطرافش، آدمای اطرافش، هر چقدر هم که مزخرف و حوصله سر بر باشن، هر چقدر هم که شبیه به خود ما نباشن، تعامل داشته باشه و رابطه ش رو حفظ کنه. حالا نمیخواد این رابطه خیلی گل و بلبل باشه، ولی نباید رو مخت بره. باید سعی کنی یه جوری بپذیریش که بتونی خودت رو بخشی ازشون بدونی. بیشتر صحبتات راجع به رابطه ت با معلمات بود. نمیدونم چرا انقدر برات دغدغه س. مگه آدم باید با معلم رابطه دیگه ای به جز اینکه اون درس میده و ما گوش میدیم و سعی می کنیم ازش یاد بگیریم داشته باشه؟ حالا اینکه یه معلم شیمی برات انقدر عزیزه درست، ولی اصلا لازم نیست که با همه معلمات رابطه خیلی خاصی داشته باشی. میتونی به چشم وسیله ای که قراره تو رو به هدفت برسونن بهشون نگاه کنی. (منظورم استفاده ابزاری نیست قطعا، میگم لازم نیست باهاشون رابطه خاصی داشته باشی)
یکی دیگه از ویژگی آدم های باهوش اینه که میتونن خودشون رو تغییر بدن. درون و بیرونشون رو یکی کنن. راستش در این مورد خیلی درکت کردم. منم حس می کردم تو نوجوونی، درونم یکی دیگه س و بیرونم یکی دیگه. از درون بسیار مهربون و آسیب پذیر بودم، ولی بیرون همش دوس داشتم خودم رو قوی و بی خیال نشون بدم. تقریبا بعد از 18 سالگی، حدود 20 سالگی بود که تونستم درونم رو تو ظاهرم هم نشون بدم و خودم باشم.
به خودکشی که اصلا فکر نکن. زندگی یه نعمته که خدا به ما داده. هر لحظه ش با لحظه بعدی متفاوته. تو اصلا نمیدونی خدا برای یه سال بعدت، حتی دو روز بعدت چی رقم زده. همین کرونا رو ببین. کدوممون فکرشو می کردیم که اوضاع یه روزی اینجوری شه؟ اینو بدون که پشت هر سختی ای، یه آسونی ای هست. همیشه این آیه رو با خودت تکرار کن: ان مع العسر یسری...
یه مورد دیگه اینکه اگه داری میری مشاوره، سعی کن از صحبتای مشاورت استفاده کنی. به این فکر نکن که یه قرصی بده بهت که خوب شی. هیچ خوب شدن بیرونی ای وجود نداره. خودت باید بخوای و براش تلاش کنی. هیچ قرصی وجود نداره که همه چیز رو درست کنه بدون اینکه ذهنیتت عوض شه. سعی کن تغییر رو از خودت شروع کنی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد