کرونا در یک قدمی

در این لحظه کارد بزنی خون من در نمیاد.

4شنبه ی دو هفته پیش، وحید و بهارک، دوستامون که از گرگان اومده بودن تهران، گفتن ما یه دقیقه بیایم دم در خونتون ببینیمتون. کارتون داریم.  خودشون هم پزشکن و خب چقدر مگه میشد بهشون گفت که من به خاطر شرایطم خیلی دارم قرنطینه رو رعایت می کنم و اینا؟ دیگه گفتیم گفتن میایم دم در، فوقش یه تعارف میزنیم میان بالا یه نیم ساعت میشینن و میرن، با ماسک هم میشینیم که خودشونم ماسک ها رو درنیارن، پنجره ها رو هم باز میذاریم. برای نینیمون چنتا چیز آورده بودن. خلاصه اومدن و موندگار شدن! در این حد که ساعت 10 شب گذشت و دیدیم شام ندیم خیلی ضایعس و پیتزا سفارش دادیم براشون. و خب موقع خوردن هم که ماسک رو در میاریم دیگه! البته بماند که خودشون خیلی شل و ول ماسک میزدن. وحید که رسما از یه جایی به بعد برداشت ماسک رو. بهارک هم ماسک زیر بینیش بود خیلی وقتاش رو! بعد خودشون پزشکن و  دارن بیمار کرونایی میبینن تو درمانگاه کوفتی!!! تازه من کلی جو دادم که آره من خیلی باید مواظب باشم و اینا، میگفت آره هیشکی رو نبین. گفتم آخه نمیشه 5 ماه بشینم خونه و حتی مامانمینا رو هم نبینم که. میگفت خب میری اونجا هم با ماسک برو. و همه اینا رو در حالی میگفت که خودش همون لحظه ماسکش زیر بینیش بود!!! خلاصه من خیلی حرص خوردم. سیگما هم هی دلداریم میداد که حالا اشکال نداره و ما ماسک داشتیم و چیزی نیست و اینا. خلاصه این گذشت و ما به مامانا گفتیم که چون ما اینا رو دیدیم دو هفته خودمون رو قرنطینه می کنیم و نمیایم پیشتون. که تولد مامان هم میرفت تو این دو هفته و اون داستانا پیش اومد و من تصمیم گرفتم برم پیششون. میشد یه هفته بعد از اینکه بچه ها رو دیدیم. ولی خب چون احتمال میدادم ناقل باشم، اصلا ماسکم رو درنیاوردم. فقط واسه خوراکیا که اونم میرفتم اونور خونه مینشستم یا فقط تو اتاق خودم درمیاوردم. همون ظهر هم عکس کیک رو گذاشتم تو گروه دوستا، و گفتم که اومدم خونه مامانمینا اما با ماسک. حالا اینو داشته باشید. همون روز عصر دیدم سیگما دو سه بار زنگید که پاشو بیا و چندبار چک کرد که من ماسک دارم حتما دیگه؟ بعد هم که زود رفتم خونه، گفت چرا بادکنکا رو نیاوردی؟ منم گفتم خب تیلدا و تتا داشتن باهاش بازی می کردن. گفت اون بمب کروناست خب، من بادشون کرده بودم. دیگه منم گفتم حالا قطعی کرونا نداریم که. از دیشب که باد کردی تا این بادش خالی شه کروناش میره و اینا خلاصه. بعد از فردا صبحشم که بیدار شدم یه ته گلودردی داشتم. که البته گفتم هوا سرد شده و دیشب افتادم بیرون از پتو اینجوری شده. ولی خب توهم کرونا هم داشتم. خلاصه گذشت تا دیشب که بهارک اومد تو گروه گفت که کرونا داشته این دو هفته و قرنطینه س!!! برگام ریخت اصن! خب ما 4شنبه پیش اینا رو دیدیم و تا این دوشنبه دو هفته تموم نشده حتی. حالا از شانس من سیگما هم تو جلسه آنلاین بود و نمیشد باهاش حرف بزنم. منم مثل اسفند رو آتیش بودم که اینا همون موقع که پیش ما بودن هم کرونا داشتن و نمیدونستن و از شنبه ش که برگشتن شهرشون فهمیدن! و خودتون پزشک باشید و انقدر بی فکر. که تو اون سفر تهرانشون حداقل 10 نفر دیگه رو هم دیدن و 5شنبه و جمعه هم صبحونه با دوستاشون بیرون رفتن. تو رستوران یعنی! 

نیم ساعت بعد جلسه سیگما تموم شد و بهش گفتم. گفت آره من میدونستم. بهارک 4شنبه گذشته، همون روزی که تو خونه مامان بودی، عصری بهم پیام داد و گفت مراقب خودتون باشین، ولی به لاندا نگو که حالا استرس نگیره و سطح ایمنیش نیاد پایین. گفت واسه همینم تو که خونه مامان بودی من زنگ میزدم که زود بیا خونه و سر بادکنکا هم دعوات کردم. گفت اصن خودمم عصبی بودم از اون روز همش. دیدم آره، دقیقا فرداش که بهش گفتم گلوم یه جوریه، رفت دستگاه بخور رو آورد و هیتر برقی و هی گیر داد ویتامین سی بخور و اینو بخور و هر روز برام هی آب لیموشیرین میگرفت و اینا. منم شک نکردم اصن. خدا رو شکر گلوم هم زود خوب شد. 

حالا الان 12 روز از دیدارمون گذشته و ما خوبیم خدا رو شکر. ولی اولا که نمیدونم واقعا ناقل بی علامت بوده ایم یا نه. ثانیا که خب چه کاریه. شما که مستقیم با آدم کرونایی در تماسین، چرا وقتی اومدین تهران رفتین دیدن این همه آدم؟! حالا خدا رو شکر گویا کسی ازشون نگرفته، ولی من هنوز اسفند رو آتیشم. بهارک دوست خودمه ولی به سیگما گفتم از این به بعد دیگه واسم اون بهارک سابق نمیشه. آدم انقدر بی فکر! 

حالا از اونور نگران مامان هم هستم. میگم اگه من ناقل بوده باشم، تا هفته دیگه، که دو هفته از دیدن مامان بگذره، هنوز باید رصدشون کنم. خدایا خودت به خیر بگذرون...

نظرات 18 + ارسال نظر
فرناز سه‌شنبه 11 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 11:44 ق.ظ https://ghatareelm.blogsky.com/

وای چقدر خدا بهتون رحم کرده. واقعا انقدر آدم بی‌فکر میشه. حالا خوبه خودشون پزشکن این همه میگن مسافرت و مهمونی نرین اونم با یه خانم باردار

از همین حرصم میگیره که پزشکن خودشون. هم باید بیشتر مواظب اطرافیانشون باشن و هم اینکه خب خودشون خیلی احتمال داره ناقل باشن. من آدم کرونایی تا حالا از نزدیک ندیدم، ولی اونا روزی 20 تا میبینن!

پروانه سه‌شنبه 11 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 12:26 ب.ظ

انقدر از رفت آنود دوستانه با خانواده بدم میاد که نگو. کلا از رابطه هایی که جاش بیرونه میکشی میاری تو خونه خیر ندیدم. تو مخیه

منم قبلنا خیلی بدم میومد. ولی خب دیگه آدم معمولا با دوستا بیشتر مچ میشه تا خانواده. یه همچین کاری کردیم. فعلا که شدیدا دارم حرص میخورم.

زری .. سه‌شنبه 11 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 12:42 ب.ظ http://maneveshteh.blog.ir

من درکت میکنم، واقعا نمیدونم چرا ماها اینجوری هستیم همه مون هم یه مدل خاصی همه چیز را دایورت میدهیم به فلان جا! خب دختر خوب تو دکتری و میبینی طرف داره در عین حال که دوست داره تو را ببینه اما استری داره و مدام هم میگه! خب نباید بفهمی؟ از اینطرف در مورد خودمون، چرا نباید بتونیم راحت به دوستمون بگیم عزیزم من نمیتونم میزبانت باشم؟
ببین من اصلا ادعایی ندارم، همه مون یه کم بالاتر پایین تر درگیر همین فرهنگ هستیم.
انشالله به خیر بگذرد.

اخ دقیقا حرف دلم رو زدی.
من کلا بی زبونم تو این موارد. اصلا روم نمیشه درست و حسابی حرفم رو بزنم. بعد با خودم هم گفتم اینا الان 9 ماهه نگرفتن، خب ایشالا که الانم ندارن. دقیقا از همینجا ضربه خوردم!
اره میدونم چی میگی. من خودم هم نمیگم اسطوره ی مراقبتم. قطعا هزارتا باگ داره کارام. چه خواسته چه ناخواسته. ولی دیگه این یکی خیلی بد بود.

محبوبه سه‌شنبه 11 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 03:19 ب.ظ

لطفا لاندا جون تا آخر بارداری حتی اگه کسی ناراحتم شد به حداقل برسون روابط رو ، چون اگر هم بگیری ، اتفاقی بیفته، همین قدر از سر ناراحتی و غصه محدود میکنی ارتباطات رو

اره واقعا. الانشم واقعا کم کردم دیدار رو. ولی نمیتونم هیشکی رو کلا تو این 5 ماه نبینم.

تیلوتیلو سه‌شنبه 11 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 06:10 ب.ظ

وای
منم از این بیفکریا حرص میخورم
لاندای نازنینم چک کن ببین خوردن ویتامین سی برات مشکلی نداشته باشه
توی ذهنمه که توی سه ماه اول نباید قرص ویتامین بخوری

آره سه ماه اول میگن ویتامین نخورین. ولی خب من الان تو ماه پنجمم و دارم مولتی ویتامین به تجویز پزشک میخورم که توش ویتامین ث هم داره. البته دوز خاص داره و زیاد نباید مصرف شه. مثل ویتامین د که اونم با اینکه ویتامین د من تو بارداری اومده پایین، ولی چون خانم باردار نباید بیشتر از 2000 تا تو روز بخوره، نمیتونم بیشتر بخورم حتی با اینکه لازممه.

لاله سه‌شنبه 11 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 07:45 ب.ظ

اندا تورو خدا یه بهانه بیار از این به بغد در این شرایط ، بگو حالت بده خونه مامانت هستی ، خونه مادر شوهرت هستی یه جا که نتونن بیان یا خودشون بفهمن به در گفتی دیوار بشنونه

به خدا این مشکلات بعدا قابل جبران نیست

اره از این به بعد که دیگه مستقیم برمیگردم میگم من نمیتونم هیشکی رو ببینم. با جون خودم و اطرافیانم نمیخوام بازی کنم که. بقیه هم باید حواسشون باشه. وقتی نیست دیگه من باید رک باشم.

ترانه سه‌شنبه 11 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 10:25 ب.ظ

چقدر آدمهای بی ملاخطه ای هستن واقعا. خوشحاام که بخیر گذشته

من اصلا باورم نمیشه. چون همینجوری خیلی موعظه می کنه و سعی می کنه نکات بگه و اینا! ولی در عمل برعکسه

میترا چهارشنبه 12 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 01:29 ق.ظ

بزار یک فحش بدم آروم شم
اخه بیشعور زن حامله مثل یک شیشه حساسه

یعنی لاندا از دست تو
تو میدونستی مریض کرونایی میببنن بعد در حیاطو باز کردی
خداخیلی رحم کرد


ببخشید عصبانیت کردم. دیگه تکرار نمیشه

مهرو چهارشنبه 12 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 12:08 ب.ظ

امیدوارم مشکلی پیش نیاد
ولی واقعا اینروزا از رفتار بعضی ها تعجب میکنم
یا ماسک نمیزنن میگن ما بدنمون قوی هست
یا مهمونی میگیرن ، سفر میرن میگن ما که کرونا نداریم
.
و مایی که ده ماهه رنگ یه رستوران رو ندیدیم و جز خونه پدری جایی نرفتیم باید همچنان بسوزیم و بسازیم

اره دقیقا. خیلی عجیبن ملت. خدا به خیر بگذرونه زودترش واکسنش بیاد راحت شیم...

پیشاگ چهارشنبه 12 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 02:11 ب.ظ

حالا دیگه از بیخ گوشت رد شد حداقل دیگه حرص نخور و خودتو اذیت نکن
یکم چون بارداری باید بیشتر حواست باشه وگرنه به قول تو نمیشه 5 ماه هیچکیو ندید ادم میپوسه دور از جون تو

الان دیگه اوکیم، زمانش هم گذشت و قسر در رفتیم. دیگه حرص نمیخورم.

مامان چیچیلاس چهارشنبه 12 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 04:39 ب.ظ http://Mamachichi.blogsky.com

حالا که چیزی نشده تو هم بگذر...

گذشتن که گذشتم. باهاشون خوش و بش هم میکنم. ولی خب دیگه حواسم رو بیشتر جمع می کنم که مواظبت کنم از خودم.

مبینا چهارشنبه 12 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 11:13 ب.ظ

سلام منم گرگانیم خیلی وقته پیجت رو می خونم .نی تی نازتم مبارک . چرا هم شهریام اینقد بی مبالات بودن .اونم پزشک .خدد رو شکر به خیر گذشت عزیزم
یه سوال میشه بگی تخته سیاه واسه یادداشت رو از کجا سفارش دادی من پیدا نمی کنم از هیچ پیجی .قبلا خیلی مد بود همه داشتن الان نه .ممنون میشم راهنمایی کنی عزیزم .

مرسی عزیزم. البته این دوستان همشهری شما نیستن، طرحشون رو گرگان گذروندن و دیگه اونجا ساکن شدن
بله، من از دیجی کالا خریدم. لینکش این بود:
https://www.digikala.com/product/dkp-2630824

ویرگول پنج‌شنبه 13 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 12:52 ق.ظ http://Haroz.blogsky.com

چقدر آدمها می تونن بی فکرباشن خدایی
حرص نخور قربونت برم با اون فندق تو دلت انقدر
واقعا این کرونا راهی شده برای شناخت بهتر آدمهای دور و بر

خدا نکنه
اره دیگه. دقیقا. آدم دستش میاد کی چجوری حرف می زنه و چجوری عمل می کنه

مهناز پنج‌شنبه 13 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 01:13 ق.ظ

مامان لاندا دعا میکنم در پناه خدا باشی

مرسی عزیزم

اوا پنج‌شنبه 13 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 09:51 ق.ظ

انشالله که بخیر گذشته عزیزم همون "نه جادویی اینجا بدرد میخوره که متاسفانه ما کمتر ازش استفاده میکنیم اما من بخاطر شرایط خاص سلامتی که دارم باید خیلی مواظب باشم وتو این مدت بارها و بارها رک و راست گفتم بخاطر شرایطم مهمون نمی‌پذیریم خودمم جایی نمیرم شاید کمی ناراحت بشن اما بلاخره خدای نخواسته درگیر شدنمون بیشتر ناراحتی پیش میاره باید سلامتی خودمون در الویت باشه نه خوشی لحظه ای دیگران

خیلی کار خوبی می کنی. منم تو بقیه موارد همینم. اینا رو گفتم خودشون دکترن و دیگه ملاحظه می کنن. یه درصد هم فکر نمی کردم اینجوری شه.
حالا خدا رو شکر به خیر گذشت. دیگه سعی می کنم خیلی جدی تر برخورد کنم

شادى جمعه 14 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 03:19 ق.ظ

نهال ؟؟؟ قشنگه

قشنگه، اتفاقا نینی دایی اینا این هفته به دنیا اومد و اسمش رو نهال گذاشتن

آبگینه جمعه 14 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 09:34 ب.ظ http://Abginehman.blogfa.com

ای واااای لاندا
آخه از تو بعید بود اینکار
تو دکتری که مریض کرونایی میبینه رو تو خونه ات راه دادی، باهاشون سر یه نیز غذا خوردی، خیلی بی احتیاطی بوده. دیگه از دوستات نگفتم که آخره .... بودن
نمیخام بترسونمت ولی میگن زن باردار کرونا بگیره حتی خفیف تحت هر شرایطی بستریش میکنن
خداروشکر بخیر گذشته ولی مراقبت رو هزار برابر کن

وای آره آبگینه، دقیقا هفته قبلش این خبر بستری رو خونده بودم و خب خیلی ترسیدم دیگه.
کار اشتباهی بود، خدا رو شکر خدا جور اشتباهمون رو کشید و مرام گذاشت برامون. چیزیمون نشد.

ساچی شنبه 15 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 12:14 ب.ظ

بعد جالبیش می دونی چیه لانداجان؟ اینه که وقتی این روزا میری مطب دکترا اصن رات نمی دن تو ... و انقد با تحقیر بعضا (که رو به اکثریت هستن) رفتار می کنن با مریض... که مطمینا خودشون کرونا ندارن و نمی تونن داشته باشن و فقط مریض حالا هر نوع مریضی، کرونا داره و به اونا منتقل می کنه...

دیگه نوبرش رو آوردن
البته خدایی همه اینجوری نیستن. من دوستای دیگه پزشک هم دارم. اونا اینجورین که خیلی مراقب باش و حواسشونم به اطرافیانشون خیلی هست.
میدونی به نظرم نه به شهرشون ربط داره، نه شغلشون نه حتی خانواده شون. به ذات خود افراد بستگی داره.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد