نوتایتل تیر 99

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

آخر هفته با طعم استراحت

چهارشنبه برای تولد پسرک گاما، رفتیم خونه مادرشوهر. جالبه که واسه تولد 1 سالگی پسرک هیچ برنامه ای نداشتن. بنده خدا بچه های دوم. سر اولی یه تولد بزرگ گرفت و کلی تزیینات و اینا. حالا درسته که الان شرایط اضطراریه و من واقعا خوشحال شدم از اینکه نمیخواس خاله هاشو دعوت کنه و مهمونی بزرگ بگیره، ولی لااقل کاش یه لباس خوشگل تن بچه می کرد یا مثل تولدای خودمون که دور هم میگیریم، لااقل 4 تا بادکنک میذاشت واسه بچه. دلم سوخت خلاصه. تو این موارد به نظرم خیلی ظلم میشه در حق بچه های غیر اول. 

بقیه آخر هفته رو رفتیم ییلاق. فقط مامان و بابا اومده بودن. یه تعطیلات آروم. هر چند که دیدن ناراحتی بابا واقعا ناراحتم میکرد. بابای من که همیشه منبع آرامش بود و هیچی خم به ابروش نمیاورد، شدیدا کم حوصله شده و همش داره غصه میخوره. حالا خیلی سعی می کنیم از مشکلاتشون کم کنیم، ولی خب خیلی هم نمیشه کاریش کرد. یه عالمه مسئولیت افتاده گردنش الان...  کلی دارت بازی کردیم با مامان و بابا. تعطیلات دارتی. عصر 5شنبه در زدن، دوتا عمه ها اومدن. تو تراس با فاصله نشستیم. از پارسال همین موقع ها یاد کردیم که عمه وسطی هم زنده بود و همگی اومده بودن ییلاق خونه ی ما. هییی. یادش بخیر. 1 ساعتی پیششون نشستیم و بعد من و سیگما خدافظی کردیم ازشون و رفتیم پیاده روی. یه سری جاهای خوشگل و جدید پیاده رفتیم. 1 ساعت و 40 دقیقه رفت و برگشتمون طول کشید. البته رفتنی خوش خوشان رفته بودیم. ولی دیگه من پادرد گرفتم وقتی برگشتیم. شب با مامان تو تراس دراز کشیدیم و از بس سرد بود پتو انداختیم رومون و دل رو دیدیم تو گوشی.

جمعه هم تو ییلاق کار خاصی نکردیم. تا ظهر بودیم و ساعت 3 برگشتیم تهران. خونه که رسیدیم یه عالمه لباس نشسته داشتم که دو سری ماشین روشن کردم.شیک موز و توت فرنگی درست کردم و بعد رفتم سراغ غذا پختن واسه هفته. پلوسفید درست کردم، سینه مرغ پخته داشتم، ریش ریش کردم با فلفل دلمه ای و رب اینا زدم برای روی برنجه. البته واسه شب با نون باگت و پنیر و خیارشور اینا ساندویچ درست کردم خوردیم. سبزی پلو هم درست کردم. بعد حلقه زدم که 10 مین بیشتر نزدم، بدن درد داشتم انگار. 40 مین هم پیاده روی کردم و خیلی کم آوردم. دوش گرفتم. فرندز دیدیم و بعد پ شدم. بیخود نبود نای ورزش نداشتم. 



هدفون

لادن جان هدفون من شیائومی بلوتوثی مدل Earbuds Basic هست. البته من اینو جایزه گرفتم و خودم روش تحقیقاتی نداشتم. ولی در کل ازش راضیم. برد خوبی داره و شارژ هم خوب نگه میداره. 

این لینکش تو دیجی کالاست -> لینک

قیمتش الان 385 تومنه.

این عکسا رو از دیجی برداشتم. این محفظه شارژشه که مثل تلفن وقتی میذاریم سر جاش شارژ میشه. خود این کیس هم شارژ لازم داره. توضیحات فنیش رو میتونی تو دیجی بخونی.

در مورد اینکه خوب توی گوش بمونه، بنظرم قبلش تست کن. توی گوش سیگما بهتر از من میمونه. ولی منم بعد از این همه استفاده، یه کم دستم اومده که به کجای گوشم گیر بدمش که بمونه. ولی گاهی که میدوام یا تند راه میرم از گوشم میفته. البته در کل از مدل توی گوش موندنش راضیم. 

امیدوارم به کارت بیاد این پست 

پست عکس دار + کیک شیفون موکا

یکشنبه تو شرکت تست آنتی بادی دادم واسه کرونا. گفتن اگه چیزی باشه تا 48 ساعت بعد میگیم بهتون وگرنه خبر نمیدیم. که خب خبر ندادن. عصر مربای توت فرنگی رو درست کردم. جاتون خالی خیلی خوب شد. خیلی خسته بودم. تصمیم گرفتم دوشنبه نرم سر کار. این بود که تا شب 8 قسمت فرندز دیدیم. فصل 7 تموم شد و جای حساسش بود. یه کم از فصل 8 رو هم دیدیم.

تصمیم گرفتم این پست عکس دار باشه. این مربای توت فرنگی:

دوشنبه صبح سیگما باید با بابا میرفتن ییلاق برای کارای ثبتی و چنتا کار دیگه. از صبح تا شب تنها بودم. خونه یه مدت بود که خیلی به هم ریخته شده بود. اصن عجیب. از صبح یه لیست نوشتم برای تمیز کاری. دونه دونه اتاقا رو تمیز کردم. آشپزخونه از همه بدتر بود وضعش. کلی ظرف اومده بود بیرون از کابینت که چیدم سر جاشون و کلی ظرف کثیف هم چیدم تو ماشین. این وسط سینه مرغ هم پختم که عصری پاستا درست کنم. بعد نشستم پای نماوا و فیلم سیزده رو پلی کردم و در حینش کلی هم با گوشیم بازی کردم. فیلمای ایرانی انقدر ریتمشون کنده که حوصله م سر میره. وسطش باید یه کار دیگه هم بکنم. نهارم رو هم خوردم و ظهر یکی دو ساعتی خوابیدم. قشنگ خستگیم در اومد. بیدار که شدم تصمیم گرفتم کیک درست کنم. یه دستور جدید کیک شیفون موکا داشتم که درست کردم و عالی شد. سیگما هم نبود و سر فرصت گذاشتم خنک شد و از قالب درش آوردم. سیگما که باشه انقدر دوس داره زود بخورتش که صبر نمی کنه تا خنک شه. تو سینک رو پر از آب و یخ می کنه و قالب رو میذاره توش تا زودی حرارتش رو از دست بده و بشه درش آورد  گامبولوعه بچه م. وقتی کیک داشت میپخت، کلیدر صوتی رو پلی کردم رو هدفون و کتونی جدیدم رو که فعلا نمیخوام بیرون بپوشم رو توی خونه پوشیدم و شروع کردم به پیاده روی. خیلی حال داد. بعدشم حلقه زدم.

 بعد رفتم سراغ پاستا. قارچ خرد کرده داشتم تو فریزر. پیازداغ و سیر درست کردم، قارچا رو تفت دادم. مرغ و جعفری رو اضافه کردم و گذاشتمش کنار تا موقع اومدن سیگما. بعد دیدم بهتره که واسه فردا هم غذا درست کنم. پنه بیشتر برداشتم و ریختم تو آب مرغ صبح که با اون آب بپزه. آبکش کردم و گذاشتم کنار. حالا وقت سس ماکارونی بود. کنسرو گوشت و قارچ داشتم. در کنارش ذرت پختم و فلفل دلمه ای نگینی هم داشتم تو فریزر. اونم جدا تفت دادم و تا ذرته داشت میپخت رفتم حمام. بعد دیگه مواد ماکارونی فردا رو قاطی کردم و منتظر سیگما شدم. ساعت 9 اومد. سیگما که اومد خامه و شیر و پارمزان رو به مواد پاستا زدم و جاتون خالی. 


دیگه نشستیم پای فرندز و سیگما کیک خواست و خورد. خودم دیگه نخوردم. 

سه شنبه هم بعد از کار، باید میرفتم دندون پزشکی. دو هفته ای بود که نخ دندون از بین دندون آخری و کناریش رد نمیشد، هفته پیش رفتم او پی جی گرفتم و دکتر چک کرد گفت چیزی نیست و زور زد نخ دندون رد کرد. اما چند شب پیش یه ذره از دندون آخری شکست و دیگه هر چی میخوردم تو لثه م گیر می کرد. سه شنبه وقت داشتم که برم پرش کنه. رفتم و گفت سطحیه، بی حسی نمی زنم. ولی درد داشت لعنتی. البته واقعا زود تموم شد. ولی خیلی درد کشیدم. رفتیم خونه اصن نمیتونستم بشینم. رو تخت و با گوشی همگناه رو دیدیم. بعد شام خوردیم و فرندز دیدیم و شیر و کیک خوردیم. وقتی سعی کردم دیگه فکر نکنم، زندگی شبیه قدیما شد یه کم. هر چند که امروز ساعت 5 صبح بیدار شدم و تا 6-6:30 دیگه خوابم نبرد. همش داشتم به کار سیگما و اوضاع داداش فکر می کردم. یه ربعی هم خوابم برد که همش خوابای بد دیدم و دیگه بیدار شدیم و اومدیم شرکت. لااقل تو بیداری سعی می کنم نذارم ذهنم بپره. 

اینم دستور کیکه، از دوستم گرفته بودم. خط من نیست.

تابستونه فصل شادی و خنده

سلام سلام.

فصل نو مبارک. تابستون از راه رسیده. بر خلاف عموم مردم که از تابستون متنفرن (احتمالا به خاطر گرماش)، ولی من تابستون رو خیلی دوس دارم. درسته که گرمه اما زندگی توش جریان داره. روزا طولانی تره و همین خودش برای من یه دنیاس. ضمن اینکه گشت و گذار در طبیعت هم بیشتره برام. حالا بماند که تا چند سال پیش تابستونا فصل تعطیلی و لذت بود برام.  خلاصه که با اومدن تابستون دوست داشتنی، تصمیم دارم شادی رو به زندگیمون برگردونم.

خب حالا بریم سراغ روزانه نویسی. 

دیروز یه لیست خرید داده بودم به سیگما، عصر که اومد دنبالم دیدم همش تیک خورده. 3 کیلو توت فرنگی خریده بود برام. تا رسیدم خونه مشغول شست و شو و کار شدم. البته که دیروز هنوز تابستون نشده بود و هنوز دپ بودیم هر دو. سیگما رفت خوابید. من کتاب صوتی کلیدر فصل 10 رو پلی کردم و شروع کردم به شستن توت فرنگیا. بعدشم یه سفره رو زمین پهن کردم و نشستم پاش، دم توت فرنگیا رو گرفتم و بسته بندی کردم بر اساس سایز. خیلی ریزها رو فریز کردم برای شیک توت فرنگی، نیم کیلو از متوسطا جدا کردم که برای اولین بار تو عمرم، مربا درست کنم. درشتاشم گذاشتم واسه خودمون که بخوریم. این وسط هم یه عالمه توت فرنگی رو خودم خوردم. اونایی که داشت خراب میشد و اینا  با تمرکز عالی هم به کلیدر گوش می کردم. این وسط لباس تو ماشین هم ریخته بودم. بوق ماشین که اومد گفتم قبل از اینکه بالکن رو شلوغ کنم، برم به گلدونا آب بدم. آخر ماه بود و زمان کود دهی. بهشون کود اسپری کردم و آب هم دادم. لباسا رو پهن کردم. شکر و توت فرنگی رو قاطی کردم برای مربا که امروز برم مربا درست کنم. بساط رو جمع کردم و سیگما بیدار شد. کلی کار مفید کرده بودم. شام خوردیم. شب قبلش عدس پلو پخته بودم که بسیار بد شده بود. هم عدساش سفت بود و هم روغن نداشت غذا. به زور خوردیمش. وقتایی که حال و حوصله ندارم، دست به هر کاری میزنم گند میخوره توش. شب قبل هم واسه همین شامم بد شده بود. خلاصه بعد از شام نشستیم پای فرندز. الان فصل 7یم. پشت سر هم 5 قسمت دیدیم. وسطشم چای دارچین خوردیم. بعد هم نیم ساعتی خود کلیدر رو خوندم و خوابیدم. 

امروز یه روز دیگه س. باید خودم بسازمش. اینجوری نمیشه. یه یاعلی بگیم و بریم دنبال ساختن روزمون، ساختن هفته، ماه و فصل. بقیه ش خودش ساخته میشه...

یا علی 


پ.ن: هدر وبلاگ هم تابستونی شد