۳۰ سالگی

سلام سلام

من دیگه ورژن جدید لاندا ام. لاندای ۳۰

بله بله بنده ۳۰ ساله شدم و وارد دهه چهارم زندگیم شدم. 

دهه سوم رو با خودم مرور کردم. اتفاقات خیلی خوبی برام رقم خورد تو ۱۰ سال گذشته، کلی عناوین جدید کسب کردم! در حوزه زندگی شخصی البته 

اول از همه که هاپودار شدیم.

بعد خواهر زن شدم.

لیسانسه شدم.

عروس شدم و در کنارش القاب های جدید مثل زنداداش و ... نصیبم شد.

عمه شدم.

زندایی شدم.

فوق لیسانسه شدم.

شاغل شدم.

صاحب خونه شدم.

دوباره خاله شدم. 

دنیادیده  شدم.

خلاصه که دهه خوبی بود. تا حالا مایل استون 10 ساله نذاشته بودم واسه خودم. ولی هی دوس داشتم ببینم تو 30 سالگی کجای زندگی ام. شاید از یه نظرایی اونی که میخواستم نشد، ولی همیشه سعی کردم بچرخم با شرایط. هر اتفاقی  رخ داد سعی کردم توش بهترین راه رو انتخاب کنم. مریضیایی که واسه زیر سی سال خیلی زود بود، اومد سراغم. همیشه دکتر جدید که میرم میگه مگه چند سالته؟! ولی خب شد دیگه... سعی کردم بعدش لایف استایل رو عوض کنم مطابق با اون... نمیدونم چقدر موفق بودم توش، اما الان که به این 10 سال نگاه می کنم، راضیم. خدا رو شکر.


پ.ن: درباره ی من کنار وبلاگ آپدیت شد.


نوتایتل اردیبهشتی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

کار در منزل با ویوی بارون

سلام سلام

وقت بخیر

خوبین؟

در راستای عوض کردن روحیه م، امروز که بارونیه و خونه بسیار تاریک، با لپ تاپ اومدم رو تخت نشستم و پرده ی اتاق رو زدم کنار و با ویوی زیبای بارونی دارم کار می کنم. دلوخ گفتم، اصلنم زیبا نیست ویومون. خیلی هم زشته. خونمون جنوبیه و واحد ما هم جنوبی. فقط به حیاط پشت خونه که در واقع رمپ پارکینگه دید داره و جلوش ساختمونای زشت. خخخ. ولی خب مهم اینه که بارون رو میبینم و نور میاد تو  (وی خود را راضی می کند) 

خب چه خبر از این هفته؟

یه روز که پنه آلفردو درست کردم، همون روزی که تو پست قبلی گفتم. 

یه روز جایزه م اومد برام. یه مسابقه ای شرکت کرده بودم که یه هدفون بلوتوثی برنده شدم، تحویل گرفتمش و دیگه افتادم به جونش. 

خیلی حال میده، باز ورزش رو شروع کردم. هدفون رو وصل می کنم به تی وی واسه وقتایی که سیگما خوابه، کلیپایی که از رادیو جوان ضبط کردم رو پلی می کنم و حلقه میزنم. بعد کتاب صوتی کلیدر رو هم دانلود کردم و وقتایی که دارم تو خونه پیاده روی می کنم، صوتی کلیدر رو با هدفون قشنگم گوش میدم. همین باعث شده بتونم تایم پیاده رویم رو از 40 دقیقه به 1 ساعت افزایش بدم. البته آخرش دیگه سرگیجه گرفتم. تازه سرعت کتابخوانیم هم رفت بالا. الان وسطای جلد 6 ام.

هی یه عالمه نوشته بودم پرید! 

هفته پیش یه روز خودمو وزن کردم و دیدم به به یه کیلو لاغر شدم. بعد بینیم هم بادش خوابیده بود و بسی خوشگل شده بود. لباسای خوشگل پوشیدم و سیگما کلی ازم عکس انداخت. 

یه روز دیگه تیرامیسو درست کردم. پودر آمادشو از دوران جهیزیه داشتم، همونو درست کردم!!! حتی پاشدم براش لیدی فینگر هم پختم توی فر! در این حد بهش اعتماد داشتم. یه کم از کرمش خوردم، اوکی بود. دیگه درستش کردم و گذاشتم تو یخچال که خودشو بگیره. منم خودمو گرفتم براش. والا! فکر کرده کیه؟  بعدش با پودر قهوه و توت فرنگی یخ زده تزیینش کردم و خوردیمش. خیلی هم خوشمزه بود. فقط بعدش گلاب به روتون من دلپیچه و بیرون روی گرفتم. انگار که شیر خراب خورده باشم. اما سیگما هیچیش نشد. خلاصه که می ارزید. خوشمزه بود 

یه روز دیگه هم کشک بادمجون درست کردم برای اولین بار. بادمجون سرخ شده تو فریزر داشتیم و با دستوری که از بتا گرفته بودم درستش کردم. بسی عالی شد. همون شب با سیگما یه جشن کوچیک دونفره برای خودمون راه انداختیم و کلی هله هوله خوردیم. کشک بادمجون هم بسی خوشمزه شده بود و زیاد هم بود، سه روزی در خدمتش بودیم. 

دیروز که بیدار شدم رفتم رو ترازو و دیدم اون یه کیلویی رو که خرد خرد کم کرده بودم، یهو زیاد شدم!!!! البته با این خوراکیایی که خوردم بعید هم نبوده! بعد تازه بینیم هم باز کلی باد کرد!  فکر کنم دیگه از هیچی نباید خوشحال شم. 

دیروزم روز اول ماه رمضون بود و سیگما روزه گرفت. خدا رو شکر امسال دیگه زور دکتر مامان چربید و نذاشت که روزه بگیره. تازه بابا میگفت باز مامان زیرآبی رفته و میخواسته روزه بگیره که دیگه بابا نذاشته. از اون سمت بابای سیگما هم دیگه از دور روزه گیر ها خارج شد و الان دیگه فقط سیگما مونده. 

دیروز واسه افطارش نون از نان سحر سفارش دادم، گفتم حالا که نمیشه بامیه اینا گرفت، بذار چیزکیک هم براش بگیرم، چون چیز کیک رو میشه گرم کرد و کرونازدایی میشه. اینا رو براش سفارش دادم. واسه شامش هم لوبیاپلو درست کردم چه لوبیاپلویی شد. درسته شفته شد ولی مزه ش خیلی خوب بود  

برم که یه کم دیگه کار کنم تا سیگما میاد، بعدش اون بخوابه و من پاشم ورزشای روزانه م رو بکنم. دیگه غذا پختن هم ندارم، هم چیزکیک مونده از دیروز، هم لوبیاپلو