ولنتاین + روز مادر

سلام سلام. خانومای گل روزتون مبارک. مامانای گرامی، روز شما خیلی مبارک. خدا قوت که از پس بچه داری برمیاین. سایه تون رو سر بچه هاتون مستدام. روز عشقتونم مبارک. اونایی که عاشق نیستین، امیدوارم تا سال دیگه یه عشق تپل مپل پیدا کنین. میزان عشق رو میگم تپل مپل باشه ها. آدمش لاغر بود نه نگید.  اونایی هم که عشق رو دارین، ایشالا امسال بیشتر باهاش عاشقی کنید و عاشقتر بشید.

بنده از 4شنبه روزای نه چندان خوبی رو شروع کردم. خرد خرد هی بحثمون می شد. یه کم نسبت به هم حساس شدیم و کارمون سخت بود. 4شنبه عصر رفتیم خونه گاما اینا. جشن دندونی گرفته بود برای پسرکش. خودمون بودیم با مامانبزرگش. ما یه شلوار کتون براش برده بودیم. خونه رو تزیین کرده بود. پارسال که گاما فهمید نینیش پسره، ما دوبی بودیم و از اونجا براش یه 4تیکه آوردیم. یه پیرهن سفید با پاپیون زرشکی و ژیله و شلوارک کرم. واسه عیدش خریده بودیم اما الان سایزش بود. گاما تنش کرد و یه عالمه عکس ازش انداختیم. خیلی خوردنی شده بود تو این لباس. داماد شده بود. دیگه شام خوردیم همراه با آش دندونی. بعدشم کیک خوردیم و دیگه آخر شب رفتیم خونمون. نشستیم فیلم دیدیم فکر کنم. یادم نیست.

پنج شنبه 24 بهمن تقریبا 12 بیدار شدیم. رفتم حمام و حاضر شدیم رفتیم خونه مامانبزرگ سیگما، به مناسبت سالگرد فوت پدربزرگش از بیرون غذا گرفته بودن و چندجا هم واسه خیرات داده بودن. سیگما اصرار داشت که ما هم بریم اونجا. رفتیم دیدم یه خاله ش که غذاشونو گرفت و برد. اون یکی خاله ش هم بچه هاش نبودن. شوهر گاما هم نبود. فقط هلک هلک من رفته بودم اونجا به جز کسایی که تو خود ساختمونشون بودن. کلی حرصم گرفت. دو ساعت هم نشستیم و حرص داشتم ولی هیچی نگفتم تا رفتیم خونه. خونه که رسیدیم باز خوابیدم چون خیلی خسته بودم. بعدشم حاضر شدیم و رفتیم خونه مامانمینا. حس عید داشتم که هی میرفتیم خونه حاضر میشدیم میرفتیم عید دیدنی. خخخ. خونه مامانینا تا رسیدیم بتا هم با دخملاش اومد. وای که چقدر تتا عشقه. همش بغلم بود. یهو دستشو کرده تو بلوز من میگه می می. مامانش دعواش کرد گفت زشته، عمو دعوا می کنه. سیگما هم با خنده یه اخم کوچولو کرد. یهو تتا بغض کرد و زد زیر گریه، چه گریه ای. سیگما کلی نازشو کشید، به بتا میگه چرا از من مایه میذاری؟  من کاریش ندارم که میگی عمو دعوا می کنه. الان با من بد میشه. کلی نازشو کشید تا آشتی کرد. البته خیلی هم زود یادش رفت. دیگه بابا هم اومد و شام خوردیم. داماد سر کار بود. داداشینا هم نیومدن. شام رو خوردیم و حاضر شدیم رفتیم خونه پسرخاله، دیدن بچه ی نو! یه پسرک کوچول موچول پشمالو. خیلی بامزه بود. دایی بزرگه و بچه هاش هم اونجا بودن. دلم واسه دایی و پسرش خیلی تنگ شده بود. کلی حال داد دیدمشون. یه ساعتی نشستیم و بعد هدیه هامونو دادیم و رفتیم خونه. نقدی حساب کردیم. نشستیم جوکر رو ببینیم که بینمون کدورت پیش اومد و ندیدیم و خوابیدیم ساعت 2.5 اینا.

جمعه 25 بهمن، روز ولنتاین بود. ساعت 12 از خواب بیدار شدم و خیلی حالم گرفته بود. لباس شستم و ظرف جمع و جور کردم و نهار خوردیم. بعد نشستیم پای جوکر 2019. چقدر قشنگ بود. بیخود نبود خواکین فینیکس اسکار گرفت. بی نهایت خوب بازی کرده. تموم که شد من حاضر شدم برم دیدن دختر دایی. آخه اونم بینیشو عمل کرده بود. ماشین رو برداشتم رفتم دم خونه قبلی، از مغازه سر کوچه، کلی شکلات خریدم برای ولنتاین. میخواستم دنبال مامان هم برم که از اتاق سابقم جعبه کادو بردارم (یه عالمه جعبه کادو دارم اونجا)، که دیگه بتا گفت من میرم دنبالش و تو مستقیم بیا خونه دایی. به مامان سپردم باکس هامو بیاره و خودم رفتم خونه دایی. اونجا که رسیدم دیدم بتا هنوز راه نیفتاده، این بود که دیگه من تنها رفتم بالا. بیتا (دخترخاله م) هم اونجا بود. دیگه کلی با زندایی و دختردایی و بیتا حرفیدیم. (چقدر مسخره س اینجا به جای اسمشون میگم دختردایی. یاد مامان بزرگم میفتم که اینجوری دخترداییشو صدا می کرد. بهش میگفت دختردایی جان  ) خلاصه کلی گپ زدیم و گفت عمل بینیش با روش تیپ پلاستی بوده و بیهوش نشده و گچ و تامپون هم نداشته. کلی حال کردم. خدا کنه خوشگل بشه دماغش. روش جالبیه. رو بعضی از بینی ها که زیاد مشکل نداشته باشن جواب میده. دیگه بعد از نیم ساعت مامان و بتا و تتا هم اومدن و کلا دو ساعتی نشستم و یه عالمه گپ زدیم. بعدشم رفتم خونه. رسیدم خونه سیگما یه کم دیر در رو باز کرد. وقتی رفتم تو آهنگ گذاشته بود برام و رو میز پذیرایی کادوهای ولنتاینمو چیده بود. با دیدن فیلَم زودی آشتی کردم. یه فیل گندالوی خوشگل. خیلی حال کردم که یادش مونده بود که من عاشق فیلَم. کادوهای ولنتاینم شد فیل خوشگلم، یه مجسمه ویلوتری که رسممون شده هر سال ولنتاین برام بخره و یه کیک قلبی فوندانت. منم براش قبلا یه هاپوی قرمز گرفته بودم که گذاشتم تو باکس قرمز و با شکلاتایی که گرفته بودم تزیینش کردم و یهو براش بردم و چیدم رو همون میز. عطر جانم رو هم بهم داد. دیگه منم پیراهن قرمز پوشیدم و کلی عکس انداختیم با هم و بعدش با نسکافه و کیک نشستیم پای پرشیاز گات تلنت. 11.5 تموم شد اما اصلا خوابمون نمیومد. تا ساعت 2.5 بیدار بودیم. 2.5 چراغ رو خاموش کردیم و سیگما خوابید ولی من تا 3.5 بیدار بودم و خوابم نمیبرد. استرس شنبه رو هم نداشتم اصلا!

شنبه 26 بهمن، ساعت رو گذاشته بودم 9 بیدار شم ولی 8.5 بعد از یه عالمه خواب ترسناک بیدار شدم. خیلی خیلی بد خوابیدم کل شب رو. سه سوته رسیدم شرکت و کلی کار در انتظارم بود.

یه چیزی میخواستم بگم راجع به روز مادر. از دیشب همه هی دارن عکس ماماناشونو میذارن اینستا یا حتی استوری واتس اپ و هی تبریک میگن. همکارم که مامانش فوت شده، یه کلیپ ناراحت کننده با آهنگ میم مثل مادر استوری کرده بود. زنداییم هم که امروز میره بچه ش رو به دنیا بیاره، دیشب یه متن ناراحت کننده گذاشته بود برای مادرش که فوت شده و دقیقا این روزا، حالا که زایمان داره و بیش از هر وقت نیاز به مادر، روز مادر هم هست و حسابی فقدانش رو حس می کنه. کلی نشستم گریه کردم با پستاشون. کاشکی یه کم مراعات کنیم، هی عکس پدر مادرامونو تو این روزا نذاریم این ور اون ور. هی قربون صدقه شون نریم. اونایی که دست پدر مادراشونو تو دستاشون ندارن، خیلی اذیت میشن این روزا. ایشالا که روح همه پدر و مادرای اسیر در خاک در آرامش باشه و خدا عمر با عزت به همه پدر و مادرهای این دنیا بده، سایه شون رو سر بچه هاشون و خانواده. یه کم حواسمون به بقیه باشه.

میدونم خیلیا این کارو می کنن، به خودتون نگیرین. من هنوز استوری هیشکی از بچه های اینجا رو ندیدم. حتی بتا هم عکس مامان رو گذاشته بود اینستا و بهش تبریک گفته بود. ولی من حال نمی کنم. گفتن از بقیه خوشیا بنظرم فرق می کنه. بالاخره یه وقتی ممکنه آدمی که الان دلش میخواد، اون چیز رو تجربه کنه. حالا غذای خفن فلان رستوران باشه یا عکس عشق و بچه و اینا. دیر یا زود خودش یا نوع دیگه ایش رو تجربه می کنه. ولی این یکی دیگه نشدنیه. و هیچ کس هم جای پدر و مادر خود آدم رو پر نمی کنه....

نظرات 10 + ارسال نظر
مریم شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 03:58 ب.ظ

دقیقا موضوعی که من امسال دارم درکش میکنم اولین روز مادری که مامانم نیست

عزیز دلم...
انشالله روح مامان در آرامش باشه و خدا به شما صبر بده...

تیلوتیلو شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 04:53 ب.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/


تو با این نگاه زیبا همیشه در ذهنم زیبایی
آفرین

قربونت برم. لطف داری.
دقیقا تو خودتم همیشه حواست به این چیزا هست.

Zari شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 06:32 ب.ظ http://maneveshteh.Blog.ir

لاندا من اینقدر حال میکنم تو ریز ریز تعریف میکنی :))
عزیزم بر تو هم مبارک باشه و تا سال دیگه عشقتون تپل تر بشه؛) میزان عشق را نمیگم ها خودش را میگم؛))) خخخ
باهات موافقم در مورد عکس و فلان

ای جان. آره حال میده خوندن روزانه های ریز ریز. تازه خوندن اینا بعدنا واسه خودمم خیلی حال میده. مثلا یهو میرم سه سال پیش همین روز رو میخونم ببینم چی کارا کرده بودم

اوا شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 07:54 ب.ظ

دقیقا مثل من که ندارمشون وتو این روزای سخت مریضی خیلی جای خالیشو احساس میکنم و به مادرم نیاز دارم قدر مادرای عزیزتون را بدونید نبودنش خیلی خیلی سخته ....انشالله مادرهای شما عزیزان عمر طولانی وباعزت داشته باشن خوشحالم که اینقد ریز بین وباملاحظه ای عزیزم

ای جانم عزیزم. روح مامان عزیزت شاد باشه. بدون همیشه کنارته و از دور مواظبته.
بیماریت هم انشالله خیلی زود خوب خوب بشه. اگه کمکی خواستی بگو ( نمیدونم اصن تهران هستی یا نه، اما شاید کاری از دستم بربیاد )

لاله شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 08:16 ب.ظ

چقدر قشنگ گفتی مرسی که اینقدر اگاهی به همه چی

قربونت اگه باعث شه حال یه نفر هم خوب باشه خیلی خوشحالم میکنه

رویای ۵۸ شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 09:51 ب.ظ

جیگرتووووووو

لیلی۱ شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 10:50 ب.ظ

چقدر تو خوب و بااحساسی لاندای مهربون

قربونت عزیزم. لطف داری

پیشاگ یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 10:34 ق.ظ http://bojboji.blogfa.com

میبینم که ویروسهه سمت شمام اومده . ویروس درگیری در روز عشق
چه باحال که فیل دوس داری خیلی بامزه بود
کلا اینستا به نظرم یکم داستان شده از همه لحاظ
این موضوع هم که تو گفتی که دیگه واقعا جای خود داره
خیلی خوب گفتی که واقعا مسئله ای که هیچ جبرانی نداره

آره دقیقا. معمولا این روزا بدتره. البته من به عمد یه کم طولش دادم که تا عصر که میرم بیرون کادو ندم. آخه تکمیل نبود کادوم
آره این بدون جبران بودنش، بنظرم با بقیه متفاوتش می کنه.
وگرنه بقیه چیزا رو دیر یا زود یا متفاوت، میشه به دست آورد.

kindgirl یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 12:23 ب.ظ http://kindgirl.blogsky.com

به به چه شب رمانتیکی بار مهربونی فیل خیلی زیاده همه کادو ها مبارکتون باشه انشالله همیشه خوشی و خنده و عشق تو رندگیتون موج برنه

واقعا؟ از اون روز که فیلی اومده خیلی ذوقشو دارم و همش بغلمه. واقعا مهربونه به نظرم.
مرسی عزیزم از آرزوهای قشنگت

قلب من بدون نقاب یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 06:12 ب.ظ http://Daroneman.blog.ir

کادو ها مبارکت باشه لاندا جان

من میگم هر کس عزیزش رو داره خدا براش حفظ کنه و هر کس نه خدا رحمتش کنه
زندگی همینه دیگه

مرسی عزیزم.
پدر و مادرا انقدر خوبی دارن که حتی وقتی نیستن، از اون دنیا هم حواسشون به بچه ها هست.
پر از برکت باشن همشون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد