عروسی ساحل + سالگرد آشنایی

سلام. اول هفته ست و باید سرحال باشیم. خدا رو شکر که هوا آفتابی شده. من داشتم افسرده میشدم دیگه.

از چهارشنبه 8/8 بگم که وسط کار مرخصی گرفتم و رفتم آرایشگاه بالاخره و ابروهامو یه نمه نازک کردم. آرایشگرم دوس داره خیلی پهن باشه ولی من دیگه خسته شده بودم. هر چند هنوزم جز پهن ها حساب میشه. عصری رفتیم خونه و یه کم لم دادم واسه خودم و بعد سر صبر موهامو بافتم و حاضر شدم رفتیم خونه مادرشوهر. با بچه هاشون بازی کردیم یه کم. شام خوردیم و بعد 4ماهگی پسرک رو جشن گرفتیم و کیک خوردیم و برگشتیم خونه. اونجا که بودیم آمیرزا رو به گاماینا هم گفتیم و اونا هم نصب کردن که بعدا بازی کنن. پسرخاله سیگما هم یه سر اومد و چنتا فیلم بهمون داد. خونه رفتیم زود خوابیدیم.

پنج شنبه 9ام، 9 بیدار شدم. یه کم مرتب کردم خونه رو تا سیگما بیدار شد و صبحونه خوردیم و من رفتم جلسه مشاوره. دوس دارم مشاورم رو. دوتا تمرین بهم داد واسه کنترل خشم. یکی اینکه بحثای گذشته رو فراموش کنم و یه چیزی شد به گذشته برنگردم و بحثای قدیمی رو پیش نکشم، یکی دیگه هم اینکه به حساسیت های دیگران اهمیت ندم. نذارم چیزایی که برای بقیه مهمه، واسه منم مهم بشه. آخر جلسه بهم تست طرحواره داد که بزنم. برگشتنی حالم خوب بود. بعد از چند روز آفتاب دراومده بود و هوا بهاری بود. شیشه ماشینو دادم پایین حسابی تنفس کردم و رفرش شدم. رفتم از مغازه سر کوچه یه کم خرت و پرت خریدم. لاک پاک کن و اینا. وقتی برگشتم خونه با سیگما افتادیم به جون ماکروفر. خیلی کثیف شده بود. ما هم تصمیم داریم آخر هفته خانواده سیگماینا رو دعوت کنیم، با این وضع مایکروفر و یخچال روم نمیشه. سیگما هم که تایم آزادش بیشتر از منه، گردن گرفت اینا رو. منم رفتم حمام و بعدش نشستیم پای فیلم دارک نایت. نهار رو هم گرم کردم واسه سیگما، واسه خودمم یه نیمرو با دارچین و پیازداغ درست کردم و خوردم. یه کم خوش گذروندیم و یه کم هم خوابیدیم. 4.5 پاشدیم و تازه 5:15 اینا سرخوشانه پاشدم به حاضر شدن واسه عروسی ساحل. موهامو خودم تنهایی سشوار کشیدم. اینجوری که سشوارو میذارم رو صندلی و خودم هی اینور اونور میشم تا جلوش قرار بگیرم. خخخ. خیلیم خوب شد موهام. بعدشم آرایش کردم. لباسی که میخواستم بپوشم رو اصلا تست نکردم، ولی چون دو سه ماه پیش پوشیده بودمش، میدونستم اوکیه که اوکی هم بود خدا رو شکر. خیلی به موقع، حتی یه کم زودتر از سیگما حاضر شدم. سرتاپا هم مشکی بودم. با توجه به اینکه چهلم عمه نشده هنوز، مامان میخواست کلمو بکنه که دارم میرم عروسی. گفت بابا نفهمه ها. دیگه خدا خدا می کردم آشنا نبینم. خوشبختانه عروسی کم جمعیتی بود و هیچ آشنایی ندیدم. اون یکی همکارم که قبلا هم دانشکده ای بودیم هم قرار بود با شوهرش بیاد که با سیگما تنها نباشن. که سرما خورده بود و تا لحظه آخر هی میام نمیام کرد و آخرشم نیومد. تا رسیدم ساحل اینا هم رسیدن. بهشون تبریک گفتم و نشستم تا بقیه بچه ها بیان. دوتا دیگه از همکارا اومدن و دیگه رفتیم وسط همش رقصیدیم. رییسش هم که خانمه، اومد و با ما بود. عروسی خلوت بود و ساحل هم مادرش فوت کرده و خواهرم نداشت و انگار هیشکی دورش نبود. دیگه ما هی رفتیم وسط رو شلوغ کردیم. چقدرم ازمون تشکر کرد. تا 10.5 بودیم و دیگه رفتیم که سیگما کلی تنها بود و حوصله ش سر رفته بود. البته آخرش با شوهر اون همکارم که خوشم نمیاد ازش جوین شده بودن، ولی خب خیلی حرف نداشتن بزنن با هم. دیگه این همکارم که دوسش دارم رو هم بردیم رسوندیم و رفتیم خونه و یه اکسسوری داشتم که رو کردم و سیگما خیلی خوشش اومد. بعدشم دارک نایت رو پلی کردیم. تا 3.5 صبح داشتیم میدیدیمش. خیلی قشنگ بود. کلی ذوق کردم از دیدنش. دیگه 3.5 افتخار دادیم خوابیدیم.

جمعه 10 آبان، 10 اینا بیدار شدیم. صبونه خوردیم و با مامی تلفن حرفیدم و بعد نشستیم پای فیلم بعدی بت من، دارک نایت رایزز. تا ساعت 1 دیدیم و بعد پاشدیم حاضر شدیم بریم پیک نیک. یکشنبه سالگرد آشناییمونه، گفتیم به جاش جمعه، به رسم هر ساله، بساط کیک برداریم بریم همون پارکی که سیگما اونجا بهم پیشنهاد داد. دیگه دوربین، بشقاب و لیوان و چاقو چنگال یه بار مصرف، فندک، نسکافه، فلاسک آب جوش و زیرانداز برداشتم و رفتیم قنادی، یه کیک کوچیک خریدیم و رفتیم پارک. بساطمونو انداختیم و 60 تا عکس انداختیم. خخ. بعدشم کیک و نسکافه خوردیم یه عالمه. خامه کیکه گرفت من رو. گفتیم بقیشو بریم پیاده روی. 1 ساعت و 10 دقیقه تند تند دور پارک راه رفتیم. خیلی حال داد و حسابی خسته شدیم. ساعت 4 دیگه رفتیم خونه و دوش گرفتیم و نشستیم پای بقیه فیلم دارک نایت رایزز. اینم خیلی قشنگ بود. داشتم از خستگی میمردم. جلوی تی وی ولو شدم. خواب خواب بودم ولی گفتم بخوابم شب بدخواب میشم. سیگما رفت تن ماهی خرید و پلو گذاشتم با تن ماهی خوردیم. خیلی حال داد. فیلم ساعت 9.5 تموم شد. 11 رفتیم بخوابیم ولی من خیلی بدخواب شده بودم. فکر کنم تا 12.5 بیدار بودم.

امروزم که شنبه 11 آبان، با سیگما اومدم سر کار. آخر هفته اگه بشه دوتا مهمونی برگزار کنم. اینه که عصرا باید خورد خورد خونه رو تمیز کنیم. 


نظرات 9 + ارسال نظر
خدی شنبه 11 آبان‌ماه سال 1398 ساعت 01:27 ب.ظ

سلام به به تبریک میگم سالگرد اشناییتون رو ماهم امروز ( شنبه )سالگردمونه وارد سیزدهمن سال شدیم
همیشه شاد و سرزنده در کنار هم باشید

مرسی. به به چه جالب.
ممنونم. همچنین شما

رویای ۵۸ شنبه 11 آبان‌ماه سال 1398 ساعت 02:48 ب.ظ

عشقتون پایدار

فرناز شنبه 11 آبان‌ماه سال 1398 ساعت 03:22 ب.ظ http://ghatareelm.blogsky.com

چه جالب سالگرد آشنایی ما هم دوشنبه است. یادمه اون موقعها که هنوز ازدواج نکرده بودین عکس کیک تو پارک میذاشتی امیدوارم ۱۲۰ سالگیتون رو جشن بگیرین. چه مدل جالبی سشوار میکشی من بخاطر اینکه دستم درد میگیره خسته میشم سشوار نمیکشم مدلش رو با رسم شکل توضیح بده

آره اون وقتا اینجا میذاشتم عکسشو. الانا تو اینستا میذارم. از دوربین خالی کنم میذارمش امسالم.
هیچی والا، سشوار روشن رو میخوابونم رو صندلی میز آرایش، خودم میشینم رو زمین جلوش، هی کلمو تنظیم می کنم جلوی سشوار باشه
بهتره وقتی کسی خونه نیس این کارو بکنیم چون شبیه دلقکا میشیم

میترا شنبه 11 آبان‌ماه سال 1398 ساعت 05:18 ب.ظ

وای عزیزم مبارک باشه سالگرد اشنایی و دوستیتون
مابا همسرجان دوست که نبودیم سنتی ازدواج کردیم از بی پولی صداشو در نیاوردیم سالگرد عقدمونو خخ
عشقتون مستدام باشه عزززیزممم:قلبء

مرسی. ولی یه جشن دونفره میگرفتی. همیشه که پول نمیخواد سالگرد. ما این سالگردمونو با 36 تومن (پول کیک) برگزار کردیم. تازه اگه کیک کوچیکتر گیر میاوردیم کوچیکتر میگرفتیم.
یا اصن کیک هم نه، یه قرمه سبزی درست می کنی و دوتا شمع میذاری رو سفره. خودش میشه جشن دونفره. خلاصه که حیفه، مناسبتا رو بی صدا برگزار نکن

مینا شنبه 11 آبان‌ماه سال 1398 ساعت 09:31 ب.ظ

خوب حالا ک دنبال بچه نیستید میگم وگرنه نمیگفتم!!! من و همسرم هم عین شما بودیم !! شبها قلیون و چای و فیلم و عشق و حال!!! زندگیمون سفر و کیف و عشق بود!!! حالا سه ساله ب ریخت هم بزور نگاه میکنیم !!! چی باعثش شده !!! همانا بچه!!!


کلن بچه همه چی رو نابود میکنه !!! انرژی رو ،،جووونی رو ،،،شادی رو،،،

خوشبحال اونایی ک دارن و کیفش رو میکنن!!! ما ک نتونستیم و کلن زندگی دونفره مون نابود شد!!! هیچ کدوم از این حرفایی ک میگن ولی خیلی هم حال داره و کیف داره و حال خاصی رو تجربه میکنی ک ما نکردیم والاع !!!

آخی چه دل پری داری. ولی همینه. ما تو دور و بریامونم که میبینیم، بچه نابودشون کرده. واسه همین هم هست که ما فعلنا بچه نمیخوایم. حالا فکر کنم شما یه دونه دارین، خواهرای ما که دوتا دارن به معنای دقیق کلمه داغون شدن. اصن دور چشماشون چروک افتاده کلی.
خلاصه که بالاخره یه بخشی از زندگیه و ما هم مثل اکثر مردم انشالله یه موقع دچارش میشیم.

رویای ۵۸ یکشنبه 12 آبان‌ماه سال 1398 ساعت 12:25 ق.ظ

لاندا جون خیلی دوست دارم پستی که مربوط به روز عروسیته رو بخونم ....چرا رمزی ندشتی اونا رو؟

عزیزم رمزشو موقت برمیدارم بتونی بخونیش

هستی یکشنبه 12 آبان‌ماه سال 1398 ساعت 07:24 ق.ظ

به به به، مبارکه سالگردتون.
باورت میشه ما بعد از عروسی خودمون دیگه هیچ جایی عروسی دعوت نشدیم؟ کلا دوستا و فامیلامون اهل ازدواج نیستن انگار. اصلا مناسک عروسی رفتن رو یادم رفته دیگه

مرسی. جدی؟ چه عجیب. من دیگه شمارش عروسیایی که رفتیم از دستم در رفته. البته همین طور هم ختم! کلا ما زیاد دور و بری داریم.

رهآ یکشنبه 12 آبان‌ماه سال 1398 ساعت 11:25 ق.ظ

این تست طرحواره خیلی جالبه! حالا جواب تست هم بهت بگه جالب تر هم میشه برات :)
فقط خودت مشاوره میری یا همسرت میاد گاهی؟

الهی سال های سال کنار هم خوش باشید و سالگردها رو هی 60 تا 60 تا عکس بندازید و بخندید و لذت ببرید.


آره هر کی این تست رو داده، بعدش زندگیش عوض شده. خخخ
مشاوره زوجی نیست. یه جورایی روانکاوی طوره.
همسرم هم قبلا رفته این دوره رو و تست هاش رو داده.
ممنونم عزیزم

تیلوتیلو یکشنبه 12 آبان‌ماه سال 1398 ساعت 11:26 ق.ظ

انشاله صدمین سالگرد را در کنار عزیزانتون جشن بگیرید

مرسی عزیزم. همچنین شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد