خب خب خب، شنبه عصر اضافه کار موندم یه کم و خیابون هم که شلوغ و بارونی، ساعت 7:10 رسیدم خونه. خیلی خسته بودم. وسایل استخر فردا رو حاضر کردم و یه پلو سفید پختم واسه جوجه کباب سیگما و چون سیگما دیر اومد و من خیلی گرسنه م بود، شامم رو شروع کردم که وسطاش رسید و با هم خوردیم. سریالا رو دیدم و ساعت 12 خوابیدم.
یکشنبه 29 ام، صبح 6.5 با بدبختی بیدار شدم ولی یاد یوگا که افتادم شارژ شدم و با یه ساک ورزشی گنده رفتم تو ماشین. سر راه حواسم پرت شد و خروجی مربوطه رو رد کردم و کلی راهم طولانی تر شد. فقط شانسی که آوردم این بود که اون راه اضافه ای که رفتم و برگشتم ترافیک نبود. 5 دقیقه دیر رسیدم به کلاسم، ولی رسیدم و کلی هم مربی تشویقم کرد دوباره و شارژ تر شدم. کار هم خوب بود و زود هم تموم شد و میخواستم واسه اولین بار برم استخری که با شرکت قرارداد داره. یه کوچه از شرکت بالاتره و من ماشین رو برداشتم که برگشتنی با موهای خیس تو بارون پیاده برنگردم سمت شرکت. همین یه قدم راه رو نیم ساعت موندم تو ترافیک بارون! بالاخره رسیدم به استخر و یه ساعتی تو آب بودم تقریبا. استخر بزرگ بود و فقط 7-8 نفر از خانومای شرکت بودن که همه هم تو کم عمق بودن. من واسه خودم کلی تو عمیق شنا کردم. 30 بار عرض استخر رو طی کردم و کلی هم رو کرالم کار کردم. خیلی اصولی تر شد. کلیپای آموزشیشو دیده بودم و سعی کردم درست برم. خیلی حال داد که کلی ورزش کردم. فقط بدیش این بود که آخرش خیلی بهمون میگفتن بدویید برید و سانس بعد داره شروع میشه و اینا. اعصابم خورد شد! با موهای خیس اومدم تو ماشین و بخاری گرفتم و موندم تو ترافیک شدید. ولی حالم بد نبود، چون وسط راه دوستم زنگید و وقتی فهمید رانندگی می کنم میخواست قطع کنه، بهش گفتم انقدر ترافیک زیاده که میتونم حرف بزنم و بهتره که حرف بزنم که معده م به هم نریزه. این بود که تا خونه حرف زدیم. تو پارکینگ آنتنم رفت و وقتی رفتم تو خونه باز بهش زنگ زدم. بعد دیدم نمیتونم کتاب بخونم یا با گوشی ور برم، این بود که سریع به کارام رسیدم. مایومو شستم و پهن کردم و وایستادم به غذا درست کردن. گوشت چرخ کرده سرخ کردم و داشتم کته درست می کردم که یادم افتاد عدس پخته دارم، سریع عدس پلوش کردم و وقتی حرفم با دوستم تموم شد به مامان هم زنگ زدم و تو اون حین کشمش هم به گوشت اضافه کردم و غذام حاضر شد. خیلی راحت. (همیشه بعد از کار میخزم تو تخت و به هیچ کاریم نمیرسم) این بود مزایای تلفن زیاد حرف زدن! دیگه سیگما اومد و شام خوردیم و کلی بهمون چسبید و دو تا سریالا رو دیدیم و جالب بود، با اینکه خسته استخر بودم و اینا، شب کلی خوابم نمیبرد! دیر خوابیدم و باز صبح دیر پاشدم و دیر اومدم سر کار! همش دارم مرخصی میگیرم رسما! امروزم باز سازمان جلسه دارم و امیدوارم خیلی طولانی بشه که از اونجا برم خونه ماماینا و دیگه برنگردم شرکت! اونجا به خونه مامی اینا نزدیکتره.
افرین ک تو عمیق شنا میکنی...
از کابوسای منه
چرا؟ پیشنهاد می کنم یه کلاس آموزشی شنا بری. ترست میریزه