یک هفته در منزل!

خب بریم روزای کرونایی رو تعریف کنیم. 

تا یکشنبه پیش نوشتم. عصرش یادمه سیگما اومد دنبالم و رفتیم خونه. ولی بقیه ش رو یادم نیست. زمزمه های تعطیلی داشت میومد. بچه ها گفتن بهشون گفته ن که دیگه نیان. ولی کسی به ما چیزی نگفته بود. قرار شد دوشنبه برم که کارای آخری رو بکنم. 

دوشنبه از صبح حسابی کار داشتم. خیلی کم اومده بودن آدما. هر لحظه یه شایعه ای میومد که فلان نفر تو شرکت بیماری رو گرفتن. البته هیچ وقت اثبات نشد، احتمالا شایعه بود کلا. از شنبه هم مدیرا نمیومدن دیگه. خبر اومد پاشید برید. هول هولی همه کارا رو کردم. همه دسترسی ها رو هم اوکی کردم واسه دورکاری. البته من کلا محافظه کارم. از قبل دسترسی ها رو خرد خرد و یواشکی گرفته بودم. واسه همین کارم خیلی سریع راه افتاد. رییس تعجب کرده بود. راستی رییسم عوض شده. یه ماهی هست. آفیشیالی هنوز تو اداره قبلی ام، ولی کارم با رییس جدیده. خلاصه لپ تاپ و همه چیزایی که لازم داشتم رو زدم زیر بغل، گلدونام رو هم برداشتم و سیگما ساعت 2.5 اومد دنبالم و رفتیم خونه. حس اون وقتا که باباها از مدرسه میومدن دنبالمون که بریم مسافرت رو داشتم. رفتیم خونه و خوابیدم. خوشحال بودم که فعلنا نمیرم شرکت، ولی ناراحت از اینکه کروناست و هیچ جا نمیشه رفت. واسه شام تن ماهی رو با رب و پیازداغ تفت دادم و ریختیم رو برنج. عالی شد. 

سه شنبه صبح رفتم آزمایشگاه! یه عالمه آزمایش تو دفترچه م بود که هی نداده بودم و الان دفترچه م تموم شده بود و لازم بود دوباره بگیرم. واسه همین باید آزمایشا رو میدادم. خیلی مراقبت شده رفتیم آزمایشگاه. اونجا هم ننشستم اصلا. کارت و دفترچه و همه چیزم رو هم سریع با الکل ضدعفونی کردم قبل اینکه تو کیفم بذارم. وقتی برگشتیم خونه نهار خوردم و بکوب نشستم پای کارا. از شرکت  بزرگه هی زنگیدن و هی کار ریختن سرم. اونا تعطیل نبودن و حسودیشون شده. این وسط ماهیچه انداختم تو زودپز. معمولا بدون رب میپزم، این سری رب هم زدم. باقالی پلو هم گذاشتم بپزه. روی هم یه ربع هم وقت نگرفتم آماده سازیشون. جاتون خالی نهار دبشی با سیگما خوردیم. تا عصری همش پای کارا بودم. عصر حوصلمون سر رفت! خانواده ها هم هی میگفتن نمیشه که کلا نبینیمتون. خصوصا که خواهرامون با بچه هاشون میرن خونه مامانا و خب اونا کاراشون هم پابرجاست. دیگه دیدیم رفتن ما هم خیلی مورد نداره. دوش گرفتم و رفتیم خونه مامان سیگما. پیش مامانبزرگشم نرفتیم که های ریسک تره. با هیشکی دست ندادیم. ولی تا شب هی بچه ها میومدن بغلمون! البته من دم به ثانیه داشتم الکل میزدم به دستام. خدا رو شکر هیچ کدوم ناقل نبودیم.

چهارشنبه صبح 9 نشستم سر کارام. تا عصری درگیر کارا بودم. واسه نهار هم از همون نهار دیروز خوردیم. عصری یه لته ماکیاتو زدیم و رفتیم خونه مامانینا. بتاینا هم اومده بودن. دست ندادیم. ولی بچه ها از سر و کولم رفتن بالا. البته اول لباس عوض کردم و دست شستم و بعدش. ولی خب اصلا ول نمی کردن. منم 50 بار دستای خودم و تیلدا و تتا رو شستم و الکلی کردم. تتا سیگما رو برده بود رو تخت من کنار خودش خوابونده بود و هی بهش می گفت نازم کن. انقدر قشنگ میگه. سیگما میگفت حسابی دلمو برده. مامان واسه شام پیتزا درست کرده بود. حالا که نمیشه غذا از بیرون بگیریم، پیتزا در منزل بخوریم لااقل. تا شب اونجا بودیم و بعد هم خونه و نخوابیدیم که. نشستیم به فیلم دیدن.

پنج شنبه 8 اسفند، رفتیم بانک. شنبه یه چک گنده دارم که پولش تو حساب سیگما بود و سپرده ش ابطال نشده بود هنوز. یه سر رفتیم بانک سیگما و من تو ماشین نشستم. گفت تا شنبه طول میکشه و واسه همین دیگه بانک من نرفتیم. من کلا فقط تو ماشین بودم. ولی وقتی اومدیم خونه دوش گرفتیم. کلا خیلی رعایت می کنیم. خلال دندون گذاشتیم تو جیبمون واسه دکمه های آسانسور و اینا. ماسک و الکل و اینا. دستکش گیر نیاوردم. ماسک هم دو سه تا از قبل داشتم که موقع بیرون رفتن استفاده می کنم. ولی الکلم خیلی خوبه. اسپری ایه و دم به دقیقه میزنم. برگشتیم خونه جواب آزمایشمو آنلاین گرفتم. واسه نهار برنج سفید داشتیم که با تن ماهی خوردیم. ظهر هم خوابیدم حسابی. دیر پاشدیم و سیگما یه سر رفت خونه باباشینا در مورد یه چیزی صحبت کنه. منم دستگاه غذاساز رو آوردم پایین و حسابی شستمش و اول سیب زمینی باهاش خلالی کردم و بعدشم پیاز رنده کردم برای کباب تابه ای. به گوشت ادویه زدم و با پیاز ورزش دادم و گذاشتم تو یخچال. سیگما اومد و یه عالمه خوراکی خریده بود. چیپس و پفک و کرانچی و ماست موسیر. نشستیم پای فرندز. چند قسمت فرندز دیدیم و هی خوردیم. دو تیکه کوردون بلو داشتیم که اونم سرخ کردیم و خوردیم. پای تی وی سیگما خوابش برد و من بیدار بودم. دو قسمت دیگه تکی فرندز دیدم و بعد رفتیم تو تخت. باز خوابم نمیومد. یه عالمه کتاب خوندم. کتاب محدودیت صفر. تا 3.5 بیدار بودم. 

جمعه 9 اسفند، ساعت 9.5 بیدار شدم. خوابم نمیومد بیشتر! بعد از صبحونه رفتم سراغ آشپزخونه. ظرف جمع کردم و باز گذاشتم بشوره. کلی لباس شستم. واسه نهار کباب تابه ای درست کردم با پلو سفید خوردیم. بعد رفتم سراغ گردگیری. کل میز توالت رو خالی کردم که وسایل رو بچینم توی کمدش و روش خلوت شه. فقط عطرا و مجسمه ها روی میز بمونه. همه جا رو حسابی گردگیری کردم. به گلا کود دادم و کلی ناز و نوازششون کردم. بعد فیلم once upon a time in Hollywod رو پلی کردم و دیدیم. بد نبود ولی خوب هم نبود. بازیاشون خوب بود خیلی. موضوعشو دوس نداشتم شاید چون در جریان نبودم. بر اساس داستان واقعی بوده. خونه حسابی تمیز شده بود. لذتشو می بردم. این روزا هر روز سیگما بهمون ماکیاتو میداد. ولی معده م به هم ریخته بود. جمعه هیچ چیز اضافه ای نخوردم. بهتر بودم. پ هم که نشدم. کمی استرس داشتم. اخر شب پرشیاز گات تلنت رو دیدیم. دوسش ندارم زیاد. بعدشم خوابیدیم.

شنبه 10 اسفند، تایم اون چک گندههه بود. سیگما از صبح رفت بانک بس بشینه که پولمونو بریزن. هی میگفتن به خاطر کرونا نیروهامون کمن و فلان و بهمان. آقا ما از 4 روز قبل سپرده رو بستیم، نباید تا الان پولش بیاد؟ منم تلفنی به بانکم گفتم اگه میشه چکم رو تا آخرین لحظه نگه دارن که اوکی دادن. من نشستم پای کارام.قبلش البته آبگوشت رو بار گذاشتم بعد. حس خوبی بود تنهایی تو خونه تمییییییز و پر از نوووور. که تو پست قبل حسش رو باهاتون به اشتراک گذاشتم. ظهر سیگما با لیست خرید بلندبالا اومد. همه رو گذاشت دم در و رفت دنبال تمدید دفترچه بیمه من. البته غیرحضوری زده بودیم برامون بفرستن، ولی پیک نداشتن و نفرستاده بودن. فقط سیگما رفت گرفت اومد. تو این فاصله من همه خریدها رو ریختم تو سینک و دِ بشور! شیر و ماست و دوغ؛ گوچه فرنگی و سیب و پرتقال و هویج و سیب زمینی. شامپو و صابونا رو گذاشتیم تو بالکن که 48 ساعت بهش دست نزنیم و خودشون تمیزشن! پیاز رو هم که نمیشد شست! گذاشتم یه کناری که اونم 48 ساعت زمانش بگذره!!! اسیر شدیم به خدا! سیگما که اومد نهار خوردیم.جاتون خالی خیلی خوشمزه شد آبگوشته. البته نون سنگک نداشتیم چون تصمیم گرفتیم دیگه نون باز نخریم و فقط صنعتی بگیریم که تو بسته بندی باشه. بسته هاش رو هم میشوریم!!!  آقا بیبی چک هم گذاشتم، منفی بود خدا رو شکر. خخخ. نمیدونم چرا مثل آدم پ نشدم این ماه. هی لکه بینی فقط  

تا عصر کار کردم و از 4 خوابیدم تا نزدیکای 7! یه جوری میخوابم که خرس نمی خوابه! بعد بهم زنگیدن که برنامه 3شنبه م کنسل شده و افتاده یه شنبه بعدی. یه کم با دوستام تل حرف زدم. سردرد داشتم و یه کم با سیگما هم بحثم شد. کلا زیاد با هم خونه موندن این چیزا رو هم داره دیگه. زود آشتی کردیم و دوقسمت فرندز دیدیم. شام نخوردم به جاش یه سری چیپس و ماست خوردم، بعد کلی میوه خوردم. آخرشم ساعت 9.5 دیدم هنوز گرسنمه، کیک میخواستم. نمیشد چیزکیک نان سحر سفارش بدیم که. به جاش پاشدم به کیک درست کردن! دستور کیک هویج و گردو رو از بتا گرفتم و درست کردم. بعد دیدم هم خامه قنادی داریم و هم توت فرنگی یخ زده. گفتم بذار تزیینشم بکنم. البته یه تزیینی در حد همون 11 شب دیگه. سیگما هم دوتا ماکیاتو درست کرد و نشستیم پای فرندز و خوردیمشون. جاتون خالی بسی چسبید. تا 2.5 هم بیدار بودیم. 

امروزم که از 8.5 پاشدم و درجا قبل صبحونه رفتم سراغ کارای شرکت. سرم شلوغ بود. نهار هم از همون کباب تابه ای و آبگوشت مونده بود که خوردیم و کار کردم. بالاخره وقت کردم یه کم بشینم پای اینجا و این پست رو کامل کنم. 

تو این روزا حواستون به کودک درونتون و کودک های بیرونتون (اگه بچه دارید) باشه. نذارید با این اخبار نگران کننده روحشون آسیب ببینه. دیشب که جنگ ترکیه و سوریه (به همراه ما و روسیه) هم رسمی شد. خدا آخر و عاقبتمونو به خیر کنه با این همه بلا!!!!