آخر هفته در آشپزخانه + یلدا مبارک

این پست رو دیروز نوشته بودم که نصفه موند.

سلام سلام. امروز آخرین روز پاییزه. جوجه هاتون رو شمردین؟ در راستای مایندفول بودن، بشینیم امروز یه دو دو تا چارتایی با خودمون بکنیم. ببینیم حالا که 75% از سال رفت، به چقدر از خواسته های 98مون رسیدیم. اگه خوب بوده اوضاع که خودمون رو تشویق کنیم. اگرم بد بوده، ¼ سال وقت داریم بشینیم درستش کنیم و به هدف گذاری 98 نزدیکتر کنیم خودمون رو.

خب بریم سراغ این آخر هفته.

چهارشنبه 27ام، عصری رفتم آرایشگاه. بند صورتم مونده بود که نیم ساعت بیشتر ازم وقت نگرفت. به سیگما گفته بودم بیاد بریم خرید. رفتیم جین وست که شلوار بخره. دو سه تا پرو کرد حال نکرد. ولی 50 تومن هدیه تولد داشت که آخرین روزش بود. این بود که 3تا جوراب برداشت. و پول یه جوراب رو داد. چنتا مغازه رفتیم ولی چیز خاصی نپسندید. یه مدل کفش هم تو سایت نوین چرم دیدیم که رفتیم شعبه ش و پوشید و خوب نبود. هیچی برگشتیم خونه. من خیلی خسته شدم. شواهدی هم از پ بود و دیگه بیخیال شام پختن شدم. سیگما پیتزا و مرغ سوخاری سفارش داد و کلی خوردیم و در حینش هم همه سریالای هفته رو دیدیم. کرگدن که نصفه مونده بود، مانکن و بعدشم دل. از ریتم سریال دل متنفرم. خیلی خیلی کنده. با سیگما کلی مسخره ش کردیم. کلا با هیچ کدوم فیلما حال نکردم. یه عالمه حرص خوردم از دست کارگرداناشون. شونه درد هم داشتم و رفتیم خوابیدیم دیگه.

پنج شنبه 28ام، 10.5 بیدار شدیم. صبحونه خوردیم و 12 رفتیم سراغ کارای بانکی. این رمز پویا و این حرفا. رفتیم بانک رسالت، 110 نفر قبل از من نوبت داشتن. غلغله بود. بیخیال شدیم. رفتیم بانک آینده دیدیم اینترنتی هم میشه، اونم بی خیال شدیم. هوا هم افتضاح کثیف بود. یه ماه بود دمپایی دستشویی حموم میخواستم بخرم، هی پیدا نمی کردم. دیگه با سیگما رفتیم کلی دورتر دو جفت دمپایی خریدیم اومدیم. یه عالمه هم موندیم پشت ترافیک، تو هوای آلوده و آفتابی. گرممون بود. کولر زدیم. سیگما هم کلا داشت غر میزد که کی تو این هوای آلوده میره دمپایی دستشویی میخره آخه و از این چیزا. خخخ. وقتی برگشتیم رفتم گوجه خیار خریدم و رفتم خونه زیر زودپز رو روشن کردم که ماهیچه بپزه. باقالی پلو هم بار گذاشتم و ساعت 3 بعد از ظهر، نهارمون آماده شد. نهارو خوردیم و خوب بود ولی سیگما همچنان غرغرو بود. دیگه رفت رو مخم رفتم خوابیدم. بنظرم مثل بچه ها که باید بخوابن تا خوب شن داشت غر میزد و باید میخوابید. از 4.5 تا 7.5 خوابیدیم! بیدار شدم حس کپکی داشتم. یه چای و شیرینی خوردیم و رفتم سراغ شام. کباب تابه ای درست کردم با سالاد شیرازی. بسی هم خوشمزه شد. بعد دیگه حوصله مون سر رفته بود که حالا که ظهر این همه خوابیدیم، یه برنامه بچینیم. زنگ زدیم به بچه ها که بیان بریم شرکت شب زنده داری و بازی، دو نفر گفتن میان، ولی کم بودن و بیخیال شدیم و نرفتیم. فیلم In Time رو دانلود کردم و نشستیم دیدیم تا 3.5 صبح. خیلی هم خوب بود و حال داد.

"از اینجا به بعدش رو یکشنبه دارم مینویسم"

جمعه 29ام، ساعت 10.5 بیدار شدیم و من پریدم سر آشپزی. کل این آخر هفته تو آشپزخونه بودم. لوبیاپلووووو. لوبیا و گوشت رو پختم و بعد پیازداغ درست کردم و ادویه اینا زدم و با گوشت و لوبیا تفت دادم و رب زدم. برنج رو یه کم زنده تر برداشتم که مثل سری پیش شفته نشه، نشد ولی یه کوچولو هم زبر بود. خخخ. ولی خیلی خوشمزه شد. زیر ته دیگ کنجد ریختم که همش سوخت نکبت. کاش نمیریختم. ته دیگش اصلا نسوخت ها ولی کنجد ها نابود شدن و تلخ! نهار رو که خوردیم رفتم سراغ چالش یلدای بهی خانم که تو پست قبل گفتم. اینکه یه چیزی درست کنیم برای یلدا. پاناکوتا درست کردم در چند مرحله. مرحله اول لایه قرمز برای مدل هندونه ای. یه کم که سفت شد لایه وسط سفید و بعد هم لایه سبز. بعدشم دوش گرفتم و اینا رو گذاشتم واسه سیگما که بعدا با ماشین بیاره و فعلا من رو برد مترو رسوند و با مترو رفتم خونه مامانینا. تو قطار که نشسته بودم بالاخره کتاب ندای کوهستان خالد حسینی رو تموم کردم. نسبت به دوتا کتاب قبلی، (بادبادک باز و هزار خورشید تابان) این کتابش قشنگ نبود. حس می کردم آب بسته توش و داستانش تکراری شده. خلاصه تموم شد و رفتم خونه مامان. مامان گفت مادرشوهر بتا هم قراره بیاد خونمون. خودش داشت انار دون می کرد و هندونه میبرید. منم گردگیری کردم. یه کم هم ول چرخیدم و به خوراکی های خوشمزه مامان دستبرد زدم. بعد بتاینا اومدن و من لاک قرمز و سبز برده بودم برای تیلدا و تتا لاک هندونه ای زدم کلی حال کردن. بعدشم سفره یلدا رو چیدیم. کم کم همه اومدن. سیگما و داماد و مامانش و داداشینا و دوست تیلدا که همسایمونه هم بود. ما رسم داریم تو شام یلدا سبزی پلو ماهی باشه حتما. مامان سبزی پلو ماهی و فسنجون درست کرده بود. شام خوردیم و بعد هم خوراکیای یلدایی. بعدشم من واسه همه فال میگرفتم و دونه دونه میخوندم. کلی خوش گذشت دور هم. دیگه ساعت 11.5 پاشدیم رفتیم خونمون. یه عالمه هم خورده بودیم نمیشد بخوابیم که. فکر کنم 1 خوابیدیم.

شنبه 30 آذر، ساعت 7:15 بیدار شدم. هوا آلوده، مدارس تعطیل، طرح زوج و فرد، در نتیجه سیگما خوابید و تنهایی باید میرفتم سر کار. هر چی دست به دامن اسنپ و تپسی شدم نبود که نبود. دیگه یه عالمه شال و کلاه کردم که برای اولین بار خودم پیاده برم تا برسم به جای تاکسی خور و اینا که دم در بودم یه اسنپ پیدا شد و دقیقا هم تو کوچمون بود. اومدم سر کار و خسته و خوابالود بودم ولی کارا رو انجام دادم و یه کوچولو هم اضافه کار موندم و با همکارم رفتیم تو صف تاکسیا. از مسیر اون رفتم چون صفش خلوت تر بود. دوباره یه تاکسی دیگه و یه کم پیاده روی تو هوای کثیف و بالاخره رسیدم خونه. پ هم شده بودم و هوا هم آلوده. خسته خسته بودم. سیگما داشت روشویی سرویس بهداشتی رو درست می کرد. پریدم تو حمام زیر دوش آب گرم و یه کم حالم بهتر شد. بعدشم تا سیگما هم بره حموم و بیاد یه کم نشستم و استراحت کردم و بعد دیگه حاضر شدم و 8:15 رفتیم خونه مامانبزرگ سیگما واسه شب یلدا. مامانشینا و یکی از خاله ها بودن ولی خاله کوچیکه بعد از ما اومد. دیگه دور هم بودیم و خوراکیای یلدایی خوردیم و شام و عکس و این حرفا. خوش گذشت. سر تصمیم مالی جدید سیگما و دامادشون هم یه کم با گاما صحبت کردیم دوتایی یواشکی. حالا تا ببینیم چی میشه. دیگه تا یه ربع به 12 اونجا بودیم و من واقعا داشت خوابم میبرد. اومدیم خونه و رفتم بخوابم ولی بدخواب شده بودم. زیاد هم خورده بودم تا صبح یه عالمه خواب افتضاح دیدم و تو خواب گریه کردم کلی.

و اما امروز، یکشنبه 10/1، اولین روز زمستون، یه ساعت دیرتر بیدار شدیم و اومدیم سر کار. چه خوبه زمستون اومد. زمستونتون مبارک