مرغ ترش

سلام سلام. صبح شنبه به خیر و شادی. چه خبرا؟ خوب بود آخر هفته؟

ما که 4شنبه عصر رفتیم خونه مامان سیگما. تا رسیدیم دخترک اعلام کرد که کیک تولد دایی رو خراب کرده. از دست باباش کشیده بود و کیک با کله خورده بود زمین و له و لورده شده بود. یه لاک براش خریده بودم، جای اون لاکی که تو خونمون گیر داده بود میخواد و ندادم بهش. براش لاک زدم و سر شام خوابش برد. پسرخاله های سیگما و مامانبزرگش هم اومدن بالا و دور هم تولد گرفتیم. حالا که دخترک خوابید یه عالمه پسرکشون رو چلوندم و باهاش بازی کردم. 12 رفتیم خونه و یه کم از فرشتگان و شیاطین رو دیدیم و لالا.

5شنبه 21ام، ساعت 10.5 بیدار شدیم. واسه صبحونه سیگما از اسنپ فود نون بربری تخمه ای سفارش داده بود. من دیدم زنگ زدن و نون آوردن. گفتم ماجرا چیه؟ گفت صبح بیدار شدم دیدم اسنپ فود اس داده که نونوایی هم اضافه شد و کد تخفیف هم داده بود، دیگه سیگما هم نون سفارش داده بود. یه صبحونه مفصل خوردیم و در حینش قسمت اول سریال "دل" رو از نماوا دیدیم. بعد دیگه هر کی رفت سی کار خودش. سیگما با دریل رفت خونه خانم میانسال همسایه که چنتا کار براش انجام بده، منم رفتم تو آشپزخونه پی کار. ماشین ظرفشویی رو خالی کردم و دوباره چیدم. مرغ رو یخ زدایی کردم، سرخ کردم و بعد یه کم آب ریختم که بپزه. برنج پختم. لباس شستم و پهن کردم. سس برای مرغ ترش درست کردم (این سس رو یه بار خودم ابداع کردم. گردو و دَلار و رب انار و پیاز داغ رو با هم تفت میدم و بعد که آب مرغ تموم شد، میریزمش رو مرغ) سیگما قرار بود یه ربعه بیاد ولی دو ساعت طول کشید. من اوکی بودم چون به همه کارام رسیدم. خونه رو حسابی مرتب کردم و دیگه وقتی غذا آماده شده بود سیگما اومد. نهار رو کشیدم و گفتم نهار تولدته. مجلسی طور. نشستیم سر میز و عکس هم انداختیم کلی. بعد دل رو پلی کردیم. تصویر گوشی سیگما رو میندازیم رو تی وی و اونجوری از نماوا فیلم میبینیم. همینجوری که صفحه گوشی رو تی وی بود، دیدم همین خانوم همسایه که خیلی هم حرف میزنه، هی داره پی ام میده که فلان همسایه اینو گفت و فلانی اینجوری. خیلی شاکی شدم. گفتم این آدم خیلی بیشعوره که دو ساعت پیشش بودی و همین الان اومدی بالا، باز هی داره پی ام میده! سیگما گفت من که جواب ندادم و خب بده و اینا و دیگه دعوامون شد. واقعا مردم خیلی بی فکرن! دم به دقیقه زنگ میزنه! خودش یه زن تنهاست، متوجه نیست که آدما تایم استراحت دارن و همون پیام رو هم نباید دم به دقیقه بده! ساعت 2.5 ظهر سر نهار! اونم وقتی که هنوز نیم ساعت نیست که اومده بالا. خلاصه حسابی قهر کردیم و رفتیم خوابیدیم. ساعت 6 بیدار شدیم و آشتی کردیم و حاضر شدیم رفتیم خونه مامانینا. تا برسیم 8 شد. نسبت به همیشه دیرتر. تتا فسقلم چقدر ذوق کرد. دور خودش می چرخید میگفت خاله عمو، خاله عمو. یه عالمه ماچش کردم. مامان پیتزا درست کرده بود، کمکش کردیم یه کم. داداشینا هم اومدن و شام خوردیم دور هم. تتا هم گیر داده بود برقصیم، کلی رقصیدم باهاش. یه جا هم بردم بخوابونمش که یه عالمه لالایی براش خوندم اصلا نمیخوابید. فقط کنارم دراز کشیده بود که همینم بعیده ازش. اون شب هم تموم شد و رفتیم خونه. تو راه قسمت دوم دل رو هم که نصفه دیده بودم دیدم و رسیدیم خونه. باز فرشتگان و شیاطین رو پلی کردیم و تا آخر دیدیم و لالا.

جمعه 22ام، ساعت 12 ظهر بیدار شدیم! صبحونه مفصل خوردیم و نشستیم سر فیلم بعدی، اینفرنو. تا 5 اینا فیلم میدیدیم. ساعت 5 سیگما یهو پاشد چای دم کرد، منم پاشدم ظرفا رو چیدم تو ماشین دوباره. یهو گفتم دو روزه هوس چیزکیک نان سحر کردم ولی عذاب وجدان چاق نشدن نمیذاره پیشنهاد بدم. کاش داشتیم. سیگما هم رفت دم پنجره، گفت کاش الان پهپاد پست (سورپرایز ویژه وزیر جوان!) میومد دم پنجره چیز کیک برامون میاورد. گفتم آره واقعا کااااش. یهو گفت عه اسنپ فود اومده. بیا ببین. منم رفتم دم پنجره. دیدم دم خونه کناری وایستاده، از باکسش یه چیزی درآورد شبیه همین چیزکیک بود. گفتم اااا، واقعا چیزکیکه. اومد دم خونه ما، یکی از همسایه ها هم رفت دم در، گفتم خوش به حالشون اینا چیز کیک سفارش داده بودن. یهو دیدم زنگ ما رو زدن.  تازه دوزاریم افتاد. اصن انقدر سورپرایز شدم که نگووووو. خیلی هوس کرده بودم، همون موقع هم رسید. سیگما نیم ساعت قبلش سفارش داده بود و به من نگفته بود. اونم خیلی حال کرد که من قبل از اومدنش گفتم هوس کردم. دیگه نشستیم چیز کیک و چای دارچین خوردیم و اینفرنو رو تموم کردیم. بعد یه کم به کارای خودمون رسیدیم و رفتیم سر وقت انتخاب عکس از مسافرتامون برای قاب عکسای خالی. دو ساعت طول کشید. آخر هم هیچی درست و حسابی انتخاب نکردیم. خیلی پروسه مزخرفیه. دیگه سیگما رفت جوجه کباب کرد و شام خوردیم. بعدشم یکی یه نصفه چیزکیک خوردیم و دوباره عکس دیدیم ولی انتخاب نکردیم. خونه رو جمع و جور کردم و رفتم بخوابم ولی خوابم نمیبرد که. 12.5 خوابیدم آخرش.

شنبه 23ام، پیک خانومی اومد اجناس رو دادم برد. کارام یه کم تو هم گره خورده، برم یه سر و سامونی بهش بدم.

دوستتون دارم