اولین سفر

دیگه روزای آخری بود که داییش ایران بودن. برای عقد ما اومده بودن و حالا داشتن برمیگشتن. تقریبا این مدت هر شب مهمونی داشتن. خیلیاش رو بودم، ولی همش رو دیگه نمی شد باشم. مهمونیای دو شب آخر رو رفتم. خونه خاله ی سیگما بودیم. شب قرار بود آقایون برن فیلم محمد رسول اله و واسه همینم من ماشین برده بودم که خودم برگردم خونه. ولی سیگما خیلی دوست داشت منم باهاشون برم. خلاصه قرار بر این شد که برم. با همه آقایون فامیلشون. یه بستنی زدیم و رفتیم تو سالن. بین سیگما و پدرش نشسته بودم تو سینما. خیلی دوس داشتم فیلم رو.  سر نامگذاری حضرت محمد، خیلی از اسم محمد خوشمون اومد. گفتیم بعدا در موردش فکر کنیم واسه اسم نینی آِیندمون. تا الان هیچ اسم عربی ای تو گزینه ها نبود. کلا صحنه های فیلم خوشگل بودن. یعنی جلوه ویژه و کارگردانیش عالی بود. سر اون بخشاییش هم که آمنه و عبدالمطلب فوت کردن، کلی گریه کردم. سیگما هم چشماش پر از اشک بود و دستام رو تو دستاش نوازش می کرد. شب رفتیم خونشون و ماشین رو برداشتم و سیگما و پسرخاله ش هم پشت سرم می اومدن و اسکورتم می کردن. خخخ.

شب آخر هم که دایی رفت، اونجا بودم. خواهرا گریه می کردن. منم گریه م گرفته بود. یاد رفتن احتمالی خودمون افتاده بودم....

فرداش قرار گذاشته بودیم با گاما اینا بریم کاشان. اولین مسافرتمون محسوب می شد. هتل سنتی نگین رو رزرو کرده بودن واسه شب. صبح اون روز هم صبحانه رستوران گردون برج میلاد رو رزرو کرده بودن. سیگما 7 صبح اومد دنبالم و رفتیم دنبال گاما اینا و 8 برج میلاد بودیم. صبحونه ش فوق العاده بود. انقدر خوردیم که. خیلی چسبید. بعدش راه افتادیم سمت کاشان. سیگما راننده بود و دامادشون کنارش. من و گاما هم عقب نشسته بودیم. جاده ش خوب بود. باز و ایمن. بعد چنجا میشد که با سرعت 150 میرفت سیگما! (ماکس سرعت مجاز 120 بود) بعد دیگه یه جا رکورد 170 هم زد. خیلی حال داد . البته 3 کیلومتری کاشان، پلیس جریممون کرد، به خاطر داشتن سرعت 138 خلاصه رسیدیم کاشان. بسیار گرم بود ظهر. رفتیم اتاقامونو تحویل گرفتیم. شناسنامه هامونو برده بودیم و چقدر ذوق داشتیم که این اولین جاییه که داریم از عقد کردنمون استفاده می کنیم. گفتن اتاق دونفره هاشون پر شده، اما چون ما رزرو کرده بودیم، به هر کدوممون یه اتاق 4 تخته میدادن. چه بهتر، اتاق بزرگتر. خخخ. دوتا اتاقا رو نشون داد که انتخاب کنیم. یکیشون یه اتاق معمولی بود، اون یکی سقفای گنبدی داشت و بسیار بسیار خوشگل بود. سیگما گفت ما همینو می خوایم. آخ جون وگرنه من روم نمیشد بگم که  یه استراحتکی کردیم و چمدون رو باز کردیم(منم وسایلم رو تو چمدون سیگما گذاشته بودم)، بعد رفتیم بیرون، دنبال رستوران واسه نهار. رفتیم رستوران گلشن. چنجه و سلطانی زدیم بر بدن که خیلی خوشمزه بود. ساعت حدودای 4 بود که نهار خوردیم و دیگه صبحونه کاملا هضم شده بود. بعد از نهار هم رفتیم بستنی فالوده خوردیم! یعنی دائما داشتیم می خوردیم! بعدش برگشتیم هتل و می خواستیم بچرتیم که گفتن همه جا تا 6 بیشتر باز نیست و واسه همین دیگه نخوابیدیم، فقط لباس عوض کردیم و رفتیم خانه های تاریخی رو ببینیم. ما رفتیم خانه عامری ها. حیاط خیلی خوشگلی داشت. عکس انداختیم و دیگه تاریک شده بود. گفتن بازار هم بسته ست و کلا جایی نبود که بریم ببینیم. از یه مغازه دوتا انار قرمز سفالی خریدم. بعدشم آب طالبی خوردیم و رفتیم هتل و چون بسیار خسته بودیم، خوابیدیم. ساعت 8.5 شب بیدار شدیم و اندفعه باز واسه شام رفتیم بیرون. رفتیم سفره خانه سنتی خانه تاریخی عباسی. یه عروس و داماد دم در بودن. شام عروسی اونجا سرو میشد. فکر کردیم دیگه پذیرش عادی ندارن، ولی داشتن. خلاصه رفتیم و غذای محلی کاشان، یعنی گوشت لوبیا سفارش دادیم و یه چلو ماهی. جالب بود گوشت لوبیا. مثه آبگوشت بود، بدون نخود و سیب زمینی و رب و گوجه! خخخ. در واقع فقط لوبیا سفید بود و گوشت که با شویدپلو خوردیم. خوشمزه بود. سفره خانه سنتی با آهنگای پاپ به مناسبت عروسی. جالب بود.

  

ادامه مطلب ...

چارشنبه سوری + تفریح

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

یه روز شیرین با سرباز وطن :دی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

مرخصی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

آتش بس + شهر موش ها

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.