دی ماهی که گذشت

چه داستانیه این روزا. چرا انقدر آلودگی تو کل ایران؟ 

میخواستم اینجوری شروع کنم که نشستم جلوی پنجره و دارم طلوع آفتاب سرخ رو تماشا می کنم. همینجور که زل میزنم به خورشید و بعدش به مانیتور نگاه می کنم، هیچی نمی بینم دیگه. میدونم نباید به خورشید نگاه کرد، ولی خیلی خوشگله. ولی خب یهو آلودگی رو هم دیدم و نشد اینجوری شروع کنم! اصلا نمیدونستم که چنین منظره ای رو میشه از شرکت دید. چون این پنجره از من دوره و همیشه هم کرکره ش پایینه، اما امروز، صحنه ی خوشگلی بود. همین باعث میشه نخوام بنالم!

خب عرضم به حضورتون که دی ماهی که گذشت، بنده تقریبا بیشترش رو خونه بودم. چون کارمون وابسته به مدارسه و وقتی اونا امتحان دارن و بعدشم که آنلاین میشن، کار چندانی نمیمونه. منم که بچه دار، درخواست دورکاری دادم و موافقت شد. لذا تقریبا بیشتر دی ماه رو توی خونه بودم. و البته خسته از بچه داری. خب همونجور که مستحضرید سیگما هم چون با شرکت خارجی کار می کنه، همش خونه س و خب واقعا سخت میشد. ساعت های خواب و بیداری و کارمون هم که به هم نمی خوره، چالش داشتیم. من همش شبا دیر میخوابیدم. و صبحا سخت بیدار می شدم و دلتا داری به شدت سخته وقتی همش خونه باشم. واقعا دلم میخواست برم سر کار. هر روز میگفتم فردا میرم، ولی شب دیر میخوابیدم و نمیشد که صبح کله سحر شرکت باشم. خیلی سخت بود خونه موندن هر روزه ی کل خانواده. 

پروژه پستونک هم با سر خورد تو دیوار. انقدر خواب دلتا رو دچار مشکل کرده بود که رها کردیم. رفتیم دوتا پستونک یک شکل خریدیم، یکی رو پاره کردیم برای توی روز، یکی سالم برای آرامش قبل خواب. حالا بگذریم که خانوم دو ساعت طول می کشه ظهر بخوابه، دوساعت شب! میدونم میگین که نذار ظهر بخوابه، ولی خوابش میاد و شدیدا بداخلاق میشه. چند باری سعی کردم که نخوابه، ولی یهو 8 شب میخوابه و 9 بیدار میشه و بعدش تا 3 بیداره و پوست می کنه! گفتم اولین تذکر رو از همسایه پایینی دریافت کردیم؟! بنده خدا با کلی خجالت و بعد از کلی تعریف که از ما کرد (تا چند ماه پیش می گفت ما اصلا نمیدونیم همسایه بالایی داریم انقدر شما ساکتید)، گفت نصف شبا یه چیزایی رو زمین پرت میشه و ما رو میپرونه از خواب. البته ایشون گفت 2-3 نصف شب، ولی فکر کنم منظورش همون 11-12 بود که دلتا خانوم پستونک پرت می کنه رو زمین. البته نمیدونم که انقدر صدا داره یا نه ولی به هر حال ما تذکر رو گرفتیم. البته اینم بگم که شب قبل از تذکر، دلتا ساعت 10.5 شب، یه لیوان شکوند و من جاروبرقی کشیدم. احتمالا همون کاسه صبرشون رو لبریز کرد. خلاصه که اینجوریا. 

دلتا الان اسم و فامیلش رو میگه. و جالبه که کلش رو درست می گه به جز حرف اول اسمش و حرف اول فامیلیش. خخخ. مثل حرف اول اسم من. یه تیک و تاک هایی با هم داریم، خیلی حال میده. مثلا میگه "مزایا" و ما غش غش میخندیم. ماجراش هم این بود که یه بار یه چیزی تو این مایه ها گفت، من با خنده گفتم مزایا؟ اونم زد زیر خنده و گفت آره. حالا دیگه هی میگه مزایا و ما واقعا ریسه میریم از خنده. دیگه "حقوق" رو هم یادش دادم و میگه "حقوق و مزایا" و بیشتر میخندیم. "تسهیلات بانکی" هم بهش یاد دادیم میگه  خلیم ما. قسطنطنیه رو هم درست تلفظ می کنه. عالیه. ولی خب اسم مامان بیچاره هنوز تو دیواره.  

نوه های دیگه به مامان و بابام میگن مامان جون، بابا جون. دلتا واسه خودش اسم ساخته. فرض کنید اسم بابام وحیده، دلتا بهش میگه بابا وحید. به مامانم هم میگه مامان وحید.  همینجوری به منم گاهی میگه مامان سیگما  خلاصه که خوب سر کارمون میذاره. 

دیگه اینکه یه روز به سیگما گفتم به جای اینکه هی پیتزا بگیریم توی خونه بخوریم، بریم رستوران همونجا بخوریم. خصوصا که پیتزایی ای که اولین غذای مشترکمون رو اونجا خوردیم، نزدیک خونمون شعبه زده. دیگه پاشدیم رفتیم اونجا و نگم براتون که هر لقمه؟گاز؟ ی که میخوردم، پرت میشدم به اون دوران و اون روز. بس که طعمش شبیه همون موقع ها عالی بود. اگه یادتون باشه هر سال آبان میرفتیم همون پارکی که شروع دوستیمون از اونجا بود و کیک میخوردیم و اون روز رو جشن می گرفتیم. امسال هم اینکه حال و حوصله نداشتیم، هم اینکه اون موقع تهران نبودیم و تو استرس یه سری کارا بودیم. گفتیم دیرتر میریم و چون اصرار داشتیم دلتا رو هم ببریم، سرمای هوا هی بهونه شد و بعدشم که آلودگی وحشتناک هوا بهونه جدی تر و این شد که امسال هنوز نرفتیم اونجا  و اون عکسایی که همیشه همون حدود میگرفتیم از خودمون، امسال نشد بگیریم. حیف شد. تو برناممه حتما بریم تا سال تموم نشده، اما نمیدونم کی و چجوری. 

راستی سیگما رو رژیم دادم. بدجوری داشت چاق میشد، دیگه رژیمشو شروع کرده. سالاد بهش میدم یه وعده. خودش اصرار داره کلا یه وعده غذا بخوره، ولی من سالاد رو بهش میدم. البته پیتزا اینا سر جاشه. یه رژیم من درآوردی. خخخ. البته 5 کیلو کم کرد خدا رو شکر. حالا جالبه من بعد از گرگان 2 کیلو چاق شدم و دیگه این مدت نتونستم کمش کنم! چون سر کار نمیام و تو خونه هر چقدرم که رعایت کنم، باز درست حسابی نمیشه. دو هفته پیش همچین اشتهایی داشتم که خرس قطبی نداشت. اصلا سیر نمیشدم هر چی میخوردم. همش هم چیزای مضر هوس می کردم. اصن یه وضعی. دیگه اینجوریا میگذرونیم زندگی رو.


نظرات 9 + ارسال نظر
ثریا دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 11:14 ق.ظ

سلام . احوالتون چطوره ؟ اولش یه خسته نباشید حساااابی به مامان لاندا
دلتا خانم عشق ایشالا همیشه سرحال و
شاداب باشن .
این پستتون خیلی خوب بود حسااااابی توش زندگی جریان داشت

سلامت باشی عزیزم. مرسی

نسترن دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 04:11 ب.ظ http://second-house.blogfa.com/

وااای از دست این بچه ها گاها یه چیزای بامزه ای میگن آدم میمونه
مامان وحیدعالی بود

چه باحال که پیتزاعه هنوز همون مزه رو میداد


آره کشته ما رو با چیزایی که یهو میگه. خودشم میدونه با چی خندمون میگیره، کلمه میسازه هی. ولی اینا رو دیگه ثابت میگه
آخ آرهههه. وای دلم دوباره پیتزا خواست

ویرگول دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 04:23 ب.ظ http://Haroz.blogsky.com

وای دور کاری با بچه رو اصلاااااا نمی تونم تصور کنم، خدا قوت واقعا
ای جانم با این کلمه های سختی که می گه
من خیلی دوست دارم وقتی خودم و همسر با هم از خونه کار می کنیم دیگه درخواست دورکاری نده دخترم شما

خب خیلی سخته اگه کار زیاد باشه. ولی من کارم خیلی کم بود، واسه همینم دورکاری گرفتم.
خونه دو نفره با خونه سه نفره خیلی فرق داره

قورى سه‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 12:11 ب.ظ http://ketriyoghoriii.blogfa.com/

سلام دلتا جان خوبی
اى جانم به این گل دختر خدا حفظش کنه
براى خوابش این و بگم که بچه تا سه سال نیاز به خواب وسط روز داره ، پسرک من هم بسیار بد خواب بود ، دقیقا اوائل همینحورى یهو ساعت هفت شب مى خوابید
من تنها کارى که کردم این بود که صبح ساعت هشت بیدارش مى کردم
ظهر ساعت یک مى خوابید تا دو یا دو ونیم
شب ساعت ده دوباره مى خوابید
حدود یک ماه تلاش کردیم
شب خاموشی کامل بر قرار مى شد تو خونه
سختیش یک ماه بود بعد اکى شد
پستونک هم باید یک دفعه غیب بشه
استکان تا یک هفته بی قرار بود. بعد اکى. شد
گریه و ناله و بی قرارى داشت اما نباید اهمیت بدى
ان شالله که موفق و پیروز میشی

مرسی قوری جان. روش خوبی بود. مشکل اینجاست که ما به خاطر ساعت کاری سیگما، نمیتونیم دلتا رو 8 صبح بیدار کنیم. و معمولا تا 11 اینا خوابه دلتا. از اونور خب دیگه 2 و 3 خوابش نمیبره. اینا پیچیده کرده زندگی ما رو.
پستونک هم خواستیم بگیریم، دو هفته هم مقاومت کردیم، نشد. فعلا رها کردم.

shadi bagheri سه‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 06:59 ب.ظ

میشه لطفا این رژیم من درآوردی و بهمون بگی؟


والا رو من که جواب نمیده رژیمش. سیگما چون خیلی میخوره در طول روز، این رژیمش جواب میده. نهار نمیخوره. صبحونه ساعت 12 میخوره. شام هم ساعت 8. در طول روز خیلی چیز میز نمیخوره، اما شب، بعد از شام کلی چیز میز میخوره چون تا 4 صبح هم بیداره. چیز کیک و شیرعسل و خرما، همه چی زیاد میخوره! یا مثلا اون یه وعده غذا رو پیتزا میخوره.
کلا انگار همون زندگی قبلیشه، فقط نهارش حذف شده

نیلا سه‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 08:22 ب.ظ

حسابی از این روزها و لحظات با مزه دلتا فیلم بگیر. خیلی خاطره انگیز میشه. این روزها دیگه برنمیگرده. لذتش را ببر.

اره واقعا. همین الان انقدر دلم برای نوزادیش تنگ شده که. اونا رو کلی فیلم دارم، ولی الانا نمیذاره ازش فیلم بگیرم

زیبا سه‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 10:19 ب.ظ

چون زنجیره ای میپرسم که اسم پیتزایی چیه؟ (چون اگه بگی محله خونتون مشخص نمیشه)

پیتزا میخوش عزیزم

مونا شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 08:13 ق.ظ https://motherofflowers.blogsky.com/

این مشکل خواب رو من هم با روشنا دارم
و علت اصلی اش خانه نشینی ماست!
هواسرد و آلوده است
بچه تو خونه انرژی نمی سوزونه که اولا گرسنه بشه دوما خسته!
تجربه سر زینا بهم میگه بچه روزی دوساعت بره بیرون خواب و خوراکش میزون میشه
امیدوارم این دوماه زودتر بگذره
ولی واقعا خانه داری و بچه داری اعصاب فولادین می خواد!!!

والا من دلتا رو تقریبا هر روز بیرون میبرم. حالا هوا آلوده س ولی خونه بقیه میریم. اما با این حال ساعتش اینجوریه.
وای فقط خط آخر. خیلی سخته خداییش

عطی یکشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 04:03 ب.ظ

سلام عزیزم امیدوارم خوب باشین
ببخشید میشه بگین ک از ژل جوانسازی ک تزریق کردین راضی هستین؟تغییری احساس میکنین

سلام، ممنونم
نه والا فعلا که تغییر خاصی حس نمی کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد