اول شهریور

سلام سلام

حالتون چه طوره؟

ما هم خوبیم خدا رو شکر. این هفته حالم خیلی بهتر بود، تازه داشتیم فکر می کردیم که دیگه مریضیا تموم شد که بابا کرونا گرفت. تو این 2.5 سال من و بابا نگرفته بودیم که دیگه ما هم گرفتیم. اولش هم سخت گرفت. مثل من بود حالش. یه شب اکسیژن رو گرفتیم و بین 92 تا 87 بالا و پایین میشد. به دکترش زنگ زدیم گفت اگر 87عه که باید بستری بشه  البته اون روز خیلی سرفه داشت بابا. دیگه گفتیم تا فردا صبح صبر کنیم ببینیم چی میشه. صبحش حالش خیلی بهتر شده بود. اکسیژن هم 92-93 بود. نرفتیم بیمارستان. انقدر این مدت از بیمارستان خسته شدیم که کلاهمون هم بیفته اونجا نمیریم برداریم. خدا رو شکر کم کم بهتر شد و اکسیژنش رو 96 اینا اومد. والا من شنیده بودم این اکسیژن خونه و به ماسک و دوییدن و اینا ربط نداره، بگی مثلا الان راه رفتم اکسیژنم کمه. ولی خب بابا وقتی سرفه می کرد اکسیژنش خیلی کم میشد. سرفه ش که میفتاد میومد بالا. حالا نمیدونم دیگه. به قول همکارم ایشالا که خیره.

یکی از عصرا، تیلدا و تتا با دوچرخه اومدن، دلتا هم با کالسکه، با بتا و شوهرش رفتیم پارک سر کوچه بچه ها بازی کنن. دلتا گیر داده بود که سوار دوچرخه ی تتا بشه. (چرخ کمکی داره)، سوارش کردیم و کمرمون میشکست موقع راه بردنش. چون هم باید دولا میشدیم فرمونش رو میگرفتیم هم خود دلتا رو که نیفته. انقدر دوس داشت که هر چی میخواستیم بیاریمش پایین گریه می کرد. تتا هم خیلی مهربونه. اومد نشست رو کالسکه و دوچرخه ش رو داد به دلتا. ولی من واقعا کمر برام نموند. سیگما هم آبمیوه خریده بود و اومده بود عیادت بابا، با هم برگشتیم خونه. گفت بریم بیرون شام بخوریم. سر کوچه پایینی یه ساندویچی هست. همونجوری پیاده با کالسکه رفتیم ساندویچ زبون و مغز و استیک خریدیم و خوردیم. دلتا هم خوابش برده بود توی کالسکه. بعدشم باز شکمو بازیمون تموم نشد و رفتیم دوتا بستنی قیفی هم خریدیم و لیس زنان برگشتیم خونه. خخخ. شب سالگرد عروسیمون بود. بهش میگم خب سالگردمون مبارک. میگه عه؟ یادم نبود. میدونستم یادش نیست، اول میخواستم صبر کنم آخر شب فردا بگم وقتی تموم شد، بعد دیدم چه کاریه حرص بخورم کل روز رو؟ البته کل روز رو حرص خوردم چون فردا صبحش حسابی دعوامون شد  و اصلا یه بارم نگفتیم مبارک. عصر دلتا رو بردم خونه ی مامان که سیگما کار کنه. چند ساعت بعد زنگ زد گفت شب کیک میخره میاد خونه مامانینا. بهش گفتم حلوا بخر جای کیک! والا! فکر کنم بی ذوق ترین سالگردمون بود. 

این هفته با سیگما آخر هفته مشترک نداشتیم. بابا هم که کرونا داشت و نشد بریم ییلاق باز. کلا قسمت نیست، این یکی آخر هفته هم نمیریم  دیگه دیدیم بچه ها دارن میپوکن تو خونه، تصمیم گرفتیم بریم پیک نیک تو پارک بزرگ نزدیک خونه. من گفتم شام با من. با سیگما رفتیم شهروند و کلی شهروند بازی کردیم. خخخ. یادمه تو بارداری که هییچ جا نمیرفتم به خاطر کرونا، یکی دو بار شهروند رفته بودم و حسابی برام تفریح بود همونشم. الانم همینه. دلتا رو میشونیم رو چرخ خرید، هم اون کیف می کنه هم ما قشنگ خرید می کنیم. البته بماند که هی میگفت اَ اونا، اَینا. (ازونا، از اینا). نه اینکه بخوادشون، میخواست به ما نشون بده. خخخ. هر وقت ما شروع می کنیم به حرف زدن با هم، صداشو میبره بالا و هی صدامون می کنه. همه توجه ها باید به خانوم باشه! خلاصه تجربه خرید خوبی بود. برگشتنی هم توی ماشین از خواب بیهوش شد دلتا. رفتیم خونه یه کم خوابید و منم وسایل پیک نیک جمع کردم. برنامه م ساندویچ ژامبون بود. دیگه نون باگت و ژامبون و خیارشور و گوجه فرنگی و نوشابه و سس و فلاسک و اینا رو برداشتم. بتا گفته بود کیک پخته و میوه اینا هم میاره. دیگه سیگما اومد کمکم وسایل رو گذاشت تو ماشین. صندلی عقب رو خوابوند و سه چرخه ی دلتا رو هم جا داد. سه چرخه ش دستگیره داره و راه بردنش خیلی آسونه. رفتم دنبال مامان و یه ماشین هم بتاینا بودن و رفتیم پارک. اول بسم الله دلتا رفت سراغ تاب تاب. ما رفتیم بساط رو پهن کردیم و بچه ها رو سوار دوچرخه ها کردیم و رفتیم پیاده روی. داماد هم موند پیش بساط. حالا اون وسط دوباره دلتا گیر داده بود به دوچرخه ی تتا. دیگه من هی سرعتی راه میبردمش که بی خیال شه. نمی فهمم واقعا فرقشو. چرا اونو دوست داره چون دیگه سه چرخه ی خودش خیلی شبیه اونه. از وقتی اومدیم بشینیم، همش دلتا رو دوچرخه ی تتا بود. خل کرده ما رو  چای نسکافه و کیک زدیم بر بدن. سیگما و بابا هم با اسنپ اومدن و ساندویچا رو خوردیم. بعد دیگه زحمت گردوندن دلتا افتاد به سیگما. تا مینشست هم دلتا میدویید میرفت سراغ دوچرخه ی بقیه بچه ها. ولی حسابی واسه خودش بازی کرد و تو چمنا راه رفت. گفته بودم راستی؟ دلتا عاشق کفشه. بیرون میریم امکان نداره بدون کفش بیاد. یعنی تو بغل باشه، تو کالسکه باشه، هر جا بریم باید کفش پاش باشه. موقعی هم که میرسیم جایی و میخوایم دربیاریم کفشش رو، نمیذاره. دیگه اونجا هم که روی زیرانداز اصلا کفشش رو درنمیاورد. مامان میگه این با کفش به دنیا اومده. خخخ.  جالبه اول شهریور پارک انقدر سرد بود که سویشرت پوشیدم من. واسه دلتا هم هدبند و ژاکت برده بودم که هر کاری کردیم نذاشت هدبند رو سرش بمونه. ولی ژاکت تنش بود دیگه. تفریح خوبی شد خدا رو شکر. 

جمعه هم میخواستیم بریم باغ کتاب که سیگما رفت ختم و دیر اومد و بعدشم سر یه چیزی دعوامون شد و رفتنمون کنسل شد. خسته شدم از دعوا، دیگه شب از رو ناچاری آشتی کردیم. نمیشه همش قهر باشیم که. زندگی سخت شده، الان باز تصمیمای مهم باید بگیریم و کارای مهم باید بکنیم. 

بریم که سعی کنیم این هفته رو با انرژی شروع کنیم. 

نظرات 7 + ارسال نظر
نسترن شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 12:58 ب.ظ http://second-house.blogfa.com/

وای دیدی یه جایی آدم میرسه از قهرم خسته میشه اما نمیدونه چیکار کنه برای وضعیت

جااانم به دلتا شیطون
همیشه به گردش و شادی عزیزم
الان بابا چطورن؟

آخ آخ دقیقا. نه حوصله قهر دارم نه آشتی
ممنون
بابا بهتره خیلی. اکسیژنش هم اومد بالا خدا رو شکر

Mahsa شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 04:06 ب.ظ

زندگی حسابی پر چالش شده اما همین تلخی ها و شیرینی ها بهش هیجان میده
ممنون بابت مدل اسپرسو ساز

اره قبول دارم یه هیجانی داره. ولی الان اصلا حوصله هیجان ندارم
قربونت، کاری نکردم که

لاله شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 09:29 ب.ظ

لاندا ازم ناراحن نشو ولی تو رو میبینم خیلی استرسی میشم . اخه شما هفت هشت سال دوست بودید ، چطور ای« همه دعواتون میشه عزیزم . شما شناخت خوبی از هم دارید که
نگرانم چون احتمالا خیلی بهت سخت میگذره ،کار و بچه و بدون کمک بودن و

نه عزیزم ناراحت نمی شم. خب واقعیته اینا. اصلا دعواهای زن و شوهری کم نیست. خصوصا که تایپ زندگی ما از نوعه پرتنشه. اسمش بده ولی چیز بدی نیست. ما خیلی منفعل نیستیم. راجع به همه چی اولین چیزی که به ذهنمون میرسه رو میگیم و قطعا مشکل پیش میاد. مهم اینه که بتونیم حلش کنیم. قبلنا بیشتر می تونستیم حلش کنیم. اما الان حدود یه ساله که حلش سخت تر شده. حالا این یه سال هم مصادف شده با بچه دار شدنمون، هم فوت پدر سیگما. نمیدونم دلیل اصلیش کدوم شد، ولی خب سیگما بعد از فوت پدرش خیلی حالش بد شده و اعصابش ضعیف شده. وجود بچه هم که باعث میشه خسته باشیم همش و وقت برای نزدیک شدن به هم و حرف زدن کمتر بشه. خلاصه همه اینا بی تاثیر نیست.

عابر یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 06:10 ب.ظ

سلام ، ببخشید یه سئوال ،میشه منو راهنمایی کنی من جز معدود آدمایی هستم که تا همین الان بعد از شروع کرونا با هیچ کسی رفت و آمد نکردم جایی هم نرفتم حالا الان اول مهر بچم باید بره مدرسه، پارسال نفرستادمش الان شما میگی بچه رو میبری پارک ، یعنی دائم دستش رو ضد عفونی میکنی؟ یا مثلا رستوران میرید میز و اینا رو ضد عفونی میکنید؟ میدونی میخوام ببینم حالا که ناگزیر باید بچه رو بفرستم مدرسه تا چه حد باید بگم رعایت کنه اصلا تا چه حد مهمه ،مثلا بهش الکل بدم قبل نشستن روی میز الکل بزنه؟ دیگه یادم نمیاد که قبلش چطوری زندگی میکردیم

سلام عزیزم.
نه من اصلا الکل به دست بچه نمیزنم. خودم اگزما دارم با الکل خیلی اذیت میشم، هر چند که تا اول امسال، همیشه الکل دستم بود، اما دیگه از اولای سال که کرونا فروکش کرد، منم الکلا رو جمع کردم. رستورانا معمولا خودشون رو میز الکل میذارن. اونم قبلا الکل میزدم حسابی به میزها، ولی الان نه دیگه. فقط قبل اینکه غذا رو بیارن دستامونو میشوریم، مثل قدیم.
این مدت همه وسواسی شده بودیم، به نظرم وقتشه دیگه یه کم این وسواس ها رو کم کنیم. به نظرم لازم نیست تو مدرسه به میزش الکل بزنه. به هر حال وقتی بره مدرسه، اونم تو فصل پاییز و زمستون، مریض میشه بچه، چه با الکل، چه بی الکل. به نظرم رسیدگی به روح و روانش مهمتره، وسواسی بارش نیاریم. چون ماها درست میشیم اکثرا یا شدیم، اما بچه وقتی چند سال اول بچگیش به یه همچین کاری عادت کنه، دیگه خیلی سخته عادتش رو از سرش بندازیم و وسواسی میشه.

عابر دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 10:27 ق.ظ

مرسی از وقتی که گذاشتی

خواهش می کنم

لاله دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 08:53 ب.ظ

خیلی دوستت دارم ، حسابی مواطب خودت باش

منم دوستت دارم.
چشم
مرسی

زهرا 27 چهارشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 09:58 ب.ظ

سلام لاندا
چند هفته دیگه دفاعیه پایان نامه ارشد دارم
میشه چند تا توصیه برام داشته باشی
استرس دارم

سلام عزیزم. به به. به سلامتی
اول از همه اینکه خیلی مهمه که استرس نداشته باشی. این جمله خیلی کلیه و خب معلومه که نمیشه استرس نداشت! ولی همه سعیت رو بکن موقع دفاع، استرست رو خیلی کم کرده باشی. اولش که شروع میکنی، یه کم مکث کن و به خودت روحیه بده. بدون استرس پیش برو. مسلط. برای این کار هم از دو سه روز قبل حسابی تمرین کن، برای هر اسلاید دقیقا بدون که چه چیزهایی میخوای بگی. بعد از تموم شدن ارائه ت و قبل از شروع سوالات داور، لبخند بزن. هم استرس خودت رو کم می کنه، هم به بقیه نشون میده حالت خوبه. جواب سوالات داور رو هم سعی کن مسلط بدی.
برات دفاع خوبی رو آرزو می کنم
اگر دوست داشتی بعدش هم بیا برام تعریف کن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد