3 روز مهمونی فشرده

سلام سلام. 

حالتون چه طوره؟

تعطیلات خوب بود؟ ما هفته قبل رفته بودیم اسالم که این هفته تهران بمونیم و تو شلوغی جاده ها جایی نریم. خیلی هم تصمیم خوبی بود. به جاش قرار بود دوستان جان از گرگان بیان پیشمون که کنسل کردن و اتفاقا بد نشد که کنسل شد چون ما همینجور پشت هم مهمونی اینا دعوت شدیم. از یه ماه قبل قرار بود پنج شنبه بریم خونه دوستم، قابلمه پارتی. یهو هفته آخر فهمیدیم همون شب عروسی فامیل دور دعوتیم. البته مهمونی های دخترونه ی ما تا همون 7-8 عه. ولی خب سخت بود هماهنگی. دیگه 2-3 شب خوابم نمیبرد، که من چی درست کنم ببرم، کادو چی ببرم، دلتا رو چجوری هم تو مهمونی نگه دارم هم تو عروسی. خسته میشه از ظهر و اینا. خونه ی دوستم و عروسی هم خیلی دور بود از خونه ما. قرار شد سیگما من و دلتا رو ببره خونه دوستم و بعد بره خونه مامانشینا که نزدیک تر بود (البته بازم دور بود) و بعد بیاد دنبالمون. مهمونی از ساعت 1 بود. صبح رفتم آرایشگاه موهام رو براش کردم برای عروسی شب. اول قرار بود ساعت 4 اینا سیگما بیاد دنبال دلتا که ببرتش خونه مامانش و دلتا بخوابه که واسه شب سرحال باشه، ولی دیدیم خیلی دوره، بی خیال شدیم. دلتا هم که توی جمع نمی خوابه اصلا، مگه اینکه از خستگی بیهوش بشه. خلاصه که مهمونیمون خیلی خوب بود. راستی اکثر غذاها توسط بچه ها انتخاب شد. من میخواستم سالاد ماکارونی ببرم که بچه ها گفتن بیخیال دیگه غذاها خیلی زیاده و تو با بچه و بعدشم عروسی نمیرسی دیگه، منم ازشون قبول کردم واقعا، دو شب بود استرس غذا بردن داشتم. مهمونی هم خیلی خوب بود. دلتا جدیدا دیگه زیاد بغل بقیه نمیره. البته وقتی میره گریه نمی کنه. دو ثانیه میمونه بعد من رو نشون میده، میگه مامان، مامان. یعنی میخواد بیاد پیش من. وقتی هم که شیرین کاری می کنه و بقیه قربون صدقه ش میرن، انگار خجالت میکشه و سرش رو میذاره رو سینه من. بقیه مدت که تقریبا میشه 90 درصد مهمونی، همش داشت واسه خودش راه میرفت، میفتاد زمین و اعلام می کرد که "اُفتا". خخخ. یکی از دوستام هم آرایشم کرد و سایه اسموکی برام زد، بسی زیبا. تا سیگما بیاد دنبالمون ساعت 8 شد. لباسای من توی ماشین بود و باید تو اتاق پرو تالار میپوشیدم. لباس دلتا رو توی ماشین تنش کردم و بعد خوابید و کمتر از نیم ساعت شد که رسیدیم. گفتم الان به حالت خواب بره توی مجلس شوکه میشه. اولین عروسی زندگیش هم بود. یه کم بغل سیگما موند تا من برم تو و حاضر شم و بعد دیگه تیلدا و تتا هم رفتن پیشش و دلتا که بیدار شد اونا رو دید خوشحال شد. بردمش توی سالن و اصلا اگه بگی بترسه از صدای زیاد یا آدمای زیاد! انگار نه انگار. خوشحال و شاد واسه خودش راه میفتاد همش میرفت وسط سن رقص، زیر دست و پای مردم و من همش دنبالش بودم که بگیرمش! هی میاوردمش سر میز خودمون و دوباره راه میفتاد می رفت. خیلی بانمک بود. یکی دو نفر ازم اجازه گرفتن ازش عکس بگیرن، ولی خب دلتا اصلا نمی ایستاد. خودمم نتونستم ازش عکس بگیرم، فقط یکی دوتا فیلم کوتاه گرفتم ازش. خلاصه دیگه عروسی تموم شد و ما رفتیم خونه ی مامان سیگما، که شب اونجا بخوابیم و فرداش با هم بریم گشت و گذار. تا رسیدیم دلتا با همه خستگیای امروزش، ولی بازم شیرین کاریاش رو برای عمه و مامان بزرگش رو کرد و بالاخره 1.5 رفتیم خوابیدیم! فرداش، دامادشون صبحونه دعوتمون کرد به کله پاچه و بسی حال داد، من خیلی وقت بود نخورده بودم. این درحالی بود که نهار قرار بود بریم رستوران. خخخ. ولی خب توانایی ما بیشتر از این حرفاس. خخخ. البته زیاد نخوردیم. واسه ظهر رفتیم رستوران ارکیده جاده چالوس. ترافیک هم بود و 1.5 ساعت اینا تو راه بودیم با اینکه اول راهه. تازه اون یکی ماشین راه رو اشتباه رفته بود و بیشتر هم تو راه بود. رستوران هم شدیدا شلوغ بود، ولی چون فضای باز بود و صدای آب، شلوغیش اذیتمون نکرد. فقط بیرون رفتن با 3 تا بچه خیلی سخته. 6 ساله و 3 ساله و 1 ساله. بعدش برگشتیم خونه مامان سیگما، وسایلمون رو برداشتیم و رفتیم خونمون تا حاضر شیم شب بریم تولد تیلدا. خخخخ. یعنی دو روزه هر وعده یه جایی هستیم. تولد تیلدا هم بسی خوش گذشت. شنبه خونه بودیم و دلم نمیخواست هیچ جا بریم دیگه، ولی خب شبش باز تولد دعوت بودیم :))) رُسمون کشیده شد رسما. اینجوری بود که کل یکشنبه رو موندیم خونه و تکون نخوردیم که خستگی این چند روز رو بشوره ببره  البته کار داشتن سیگما هم بی تاثیر نبود.  با دلتای دَدَری که نمیشه خونه موند، عصری گذاشتمش تو کالسکه و یه ساعتی رفتیم بیرون چرخ زدیم دوتایی. 

خوب شد کرونا تموم شد. دلم برای یه عالمه برنامه دور همی تنگ شده بود. 

نکته ی پنجشنبه اینجا بود که اولین روزی بود ک بعد از 2 سال و 3 ماه، کرونا هیچ تلفاتی نداده بود. یه جورایی انگار پایان کرونا. یادمه اولین روزی که کرونا اعلام شد، ما یه دوره ی دخترونه خونه همکارم دعوت بودیم که اتفاقا اونم خیلی از خونمون دور بود، و بعد از اونجا هم باید میرفتیم مراسم عروسی یه دوست دیگه مون نزدیک خونه همکارم. و انگار دقیقا شروع و پایان کرونا واسه من شد یه مهمونی و بعدش عروسی. حالا اینکه تو این 2 سال و 3 ماه چه اتفاقاتی افتاد.... کرونا با ما چه کرد.... هیییی


امروز راه که افتادم یادم اومد نون ندارم. باز یادم رفت تا اومدم توی شرکت و دیدم عه، صبحونه چی پس؟ یادم افتاد از سوغاتیای شمال که واسه بچه ها آورده بودم، کوکی هست تو کشوم. یه نسکافه با کوکی زدم بر بدن و هی میگفتم کاش یکی نون بیاره. یهو همین الان یکی از همکارای جدید نون تازه بهم تعارف کرد. کاش از خدا یه چیز دیگه خواسته بودم  یه کم بگذره جای وعده هام عوض شه. اول میان وعده خوردم بعد صبحونه. 

نظرات 8 + ارسال نظر
نسیم چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1401 ساعت 09:23 ق.ظ

همیشه به خوشی و سلامتی عزیزم

الی چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1401 ساعت 10:46 ق.ظ https://elimehr.blogsky.com/

ای جانم به دلتا و مامانش

سما چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1401 ساعت 11:29 ق.ظ

سلام.همیشه به مهمونی و گردش
اخیش دلم واسه تعریفیای شاد و پر انرژیت تنگ شده بود...واقعا کاشکی برای همه مردم همیشه خوبی و خوشحالی باشه
کروناهم بره و برنگرده نکبت

مرسی عزیزم. دقیقا. دل خودمم واسه این مدل زندگی تنگ شده بود.
فعلا که تو این مملکت نه تنها خوبی و خوشحالی نیست، همش بدبختیه، خیلی ترسناک شده...
اگه همین چند ساعتی بریم دورهمی و بی خیال اتفاقات و خبرای بد بشیم

ترانه چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1401 ساعت 05:01 ب.ظ http://Taraaaneh.blogsky.com

همیشه به شادی وسلامتی. چه خوب که این کابوس داره کم کم تموم میشه

اره خدا رو شکر

آیناز پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1401 ساعت 06:09 ب.ظ

شاد باشی بانو جان

نوشین جمعه 20 خرداد‌ماه سال 1401 ساعت 02:49 ب.ظ

سلام سلام، امیدوارم شادیهاتون پایدار باشه، و خداوم، این یکی نی نیم هم دختره

ای جون دلم. چه خبر خوبی دادی. چقدر خوبه خواهر داشتن. خوش به حال نینی و خوش به حال گندمی

نسترن شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1401 ساعت 09:55 ب.ظ http://second-house.blogfa.com/

وای منم دلم ازین دورهمیا خواست اصن
همیشه به خوشی و شادی عزیزم
دلتا رو مححححکم بچلونش

آخ آخ بعد از مدت ها خیلی لذت داشت. جات خالی واقعا.
چشم

نگار یکشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1401 ساعت 04:00 ق.ظ

سلام وقت بخیر.عزیزم کرونا تمام نشده.اگر اخبار را مشاهده کرده باشید کشورهای دیگه هنوز درگیر هستن و ایران فعلا دچار ایست موقت بعد از واکسن شده.احتمال برگشت در شهریور و مهر ماه وجود داره

بله که هنوز تموم نشده. اما خب دیگه فعلا اکثر فعالیت ها به روال سابق برگشته و تلفات هم زیاد نشده. ایشالا که دیگه برنمیگرده به اون شدت. و دیگه اون مراقبتا لازم نباشه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد