سفرنامه اسالم

سلام سلام. چطورین؟

ما از سفر اومدیم. یه سفر 4 روزه داشتیم به اسالم. با مامان اینا و بتاینا. چهارشنبه و شنبه رو مرخصی گرفته بودم که بریم و  چهارشنبه تعطیل شدیم. خوب بود ولی هوا وااااقعا کثیف بود. دو ماشینه رفتیم. مامان و بابا تو ماشین ما بودن. 5.5 صبح چهارشنبه راه افتادیم از جاده قزوین رشت بریم، توی تهران که 10 متر جلوتر رو نمیدیدم از شدت گرد و خاک و آلودگی. از تهران و کرج که خارج شدیم بهتر بود ولی بازم تا بعد از قزوین هوا آلوده بود. وارد گیلان که شدیم دیگه هوا عالی. بارندگی بود و خوشگل.  دلتا رو میذاشتم توی صندلی ماشین خودش. اولاش که نمیموند تو صندلی. هی 10 دقیقه 10 دقیقه میشوندمش اون تو، باز میخواست بیاد بغل من و مامان. بعد از صبحونه ی وسط راه، دیگه خوابش گرفت و رفت توی صندلیش و دیگه کم کم عادت کرد. بیشتر مسیر رو توی صندلی خودش بود. مامان الویه آورده بود برای نهار روز اول. خوردیم و رفتیم خوابیدیم 2 ساعتی چون کل دیشب فقط 2 ساعت خوابیده بودیم. ما 2.5 خوابیده بودیم تا 4.5! روز اول بارونی بود و جای خاصی نمیشد بریم. فقط یه کم پیاده، با چتر رفتیم دم یه دریاچه ی کوچیک، مامانینا زودی برگشتن خونه، ولی ما دلتا رو گذاشته بودیم تو کالسکه و روش کاور ضدآب کشیده بودیم و دوساعتی زیر بارون راه رفتیم با بتاینا. تا دلت بخواد گاو دیدیم. اولین باری بود که دلتا گاو میدید و بی نهایت ذوق کرده بود. صدای پیشی رو میگه مَاو. به جای میو. و واسه همین صدای گاو رو بهش یاد نداده بودم چون شبیه میشد با پیشی. دیگه اونجا یادش دادیم، با صدای کلفت بگیم ماااا. دلتا هم میگفت و کیف می کرد. گفتیم کله سحر بیدار شدنمون هدر نرفته باشه، بیخودی هی راه میرفتیم زیر بارون. خخخ. وقتی برگشتیم ویلا، دلتا که از دیروز هی تمرین میکرد بدون گرفتن جایی خودش بلند بشه و راه بره، بالاخره موفق شد و کلی براش دست زدیم. خدا رو شکر بازم لول آپ کرد. خخخ. 

روز دوم رفتیم جنگل گیسوم، نهار رفتیم رستوران گیلار که هر چی محیطش خوب بود، غذاش بد بود. ساحل هم رفتیم که بی نهایت سرد بود. باد سرد میومد و باز شانس آوردیم دلتا تو کالسکه خواب بود و روش پتو کشیده بودیم، وگرنه نه میذاره پتو روش بندازیم نه کلاه سرش کنیم. تو اون سرما بستنی هم خوردیم. تا بیدار شد زودی اومدیم تو ماشین. بعدش رفتیم یه جای دیگه. روی کوه بود و سرسبز با ویوی دریا. خیلی خیلی خوشگل بود. شام از رستوران نزدیک ویلا سفارش دادیم. 

روز سوم رفتیم جاده اسالم به خلخال. آخ که چقدر قشنگ بود. یک ساعت اول جاده جنگلی بود و پیچ در پیچ و میرفت بالای کوه. بعد از یک ساعت بافت جنگلی تنک می شد و میرسیدیم به دشتای خوشگل با شیروونیای رنگی خونه ها، دورنمای گله گوسفندا و آخ که نگم از قشنگیش. کلی عکس انداختیم. بعد هم رفتیم یه جای خوشگل که مسطح بود و زیرانداز انداختیم و سکنی گزیدیم. همبرگر برده بودیم و همونجا مامان سرخش کرد و ساندویچ کردیم و زدیم بر بدن. وسطش هم جوکر بازی کردیم دسته جمعی. بسی چسبید. برگشتنی باز رفتیم ساحل گیسوم، چون دیروز سرد بود و بچه ها نتونسته بودن ماسه بازی کنن. این سری بساط کردن و قلعه ساختن. دلتا هم واسه خودش راه میرفت تو ساحل و تلو تلو میخورد و میخورد زمین. خخخ. ماسه ای شده بود حسابی. مردم هر کی راه رفتنش رو میدید لبخند میزد و وایمیستاد نگاهش می کرد. خودمم که مردم از ذوق راه رفتنش و کلی فیلم گرفتم ازش. بعد از دریا رفتیم یه دریاچه ی دیگه و به صورت فشرده، هیچ جا نرفتن روز اول رو جبران کردیم. خخخ. راستی دندون 7ام دلتا هم جوونه زده. مامان فهمید. کنار دندونای وسط، بالا، سمت چپ. خخخ. شام مامان کباب تابه ای درست کرد به درخواست تیلدای 8 ساله. 

روز چهارم هم ویلا رو صبح تحویل دادیم و رفتیم بندرانزلی. تو تالاب بندرانزلی قایق سواری کردیم. ولی خب نیلوفرای آبی رو ندیدیم. مسئول قایقا گفت که الان فصلش نیست ولی یه حسی دارم که چرت گفته، این سمت مرداب اصلا نیلوفر درنمیاد. حالا دیگه هر چی. بعد دیگه تو همون بندرانزلی رفتیم فست فود پیتزا پیتزا که خوب بود غذاش. البته ما شانسی رفتیم، از روی قیافه رستوران. خخخ. ولی غذاشم خوب بود. دیگه بعدش راه افتادیم به سمت تهران. مامان رفت تو ماشین بتاینا و بچه ها اومدن تو ماشین ما. نصف راه تو ماشین ما بودن. بقیه ش رو مامان اومد پیشمون. سیگما خوابش گرفته بود و نصف راه رو من رانندگی کردم. دلتا هم حسابی خسته بود و 6 تا 9 خوابید توی ماشین. 9 شب رسیدیم خونه. دلتا تنش دون دون شده بود و زیر پوشکش هم یه کم سوخته بود. فکر کردیم عرق سوز شده باشه. تا رسیدیم خونه زد زیر گریه. بغض داشت و نمیذاشت از کنارش بلند شیم. با اینکه 3 ساعت خوابیده بود توی راه، ولی بازم 10.5 خوابید. ما هم زود خوابیدیم از بس که خسته بودیم.

و بدین ترتیب سفر ما تموم شد اما دخترکمون بی خیال نمیشه، اصلا توی خونه بند نمیشه و همش بغض می کنه. دوس داره دورش شلوغ پلوغ باشه. دیروز بردمش خونه مامانینا و پیش بچه های بتا بود، حالش خیلی خوب بود. ولی تا اومدیم خونه باز گریه هاش شروع شد! دَدَری شده حسابی. 

راستی تنش هم حسابی ریخته بیرون. فردای برگشتنمون بردمش دکتر و گفت که حساسیته. گفت چی خورده جدید؟ هر چی فکر کردیم چیزی به ذهنمون نرسید. گفت یه چیزی خورده و حساسیت داده. و بعدش یادمون افتاد که کباب تابه ای خورده و با گوشت گاو بوده! و گویا هنوز حساسیتش به پروتئین گاوی پا برجاست 

نظرات 5 + ارسال نظر
ارغوان سه‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1401 ساعت 05:11 ب.ظ

سلام خوبی چه سفر خوبی
ای جان دلتا خانم قدم زنان در ساحل

خدی جووون سه‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1401 ساعت 10:27 ب.ظ

سلام عزیزم انشالا همیشه به شادی و سفر، شهر پدری من خلخاله و جاده اسالم به خلخال نوستالژی ماست
خوشحالم که خوش گذشته بهتون

به به چه جالب. من تا حالا اونورا نرفته بودم. البته الانم تا خلخال نرفتیم، ولی باید خیلی جای باحالی باشه

میترا چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1401 ساعت 11:22 ق.ظ

من غش واسه راه رفتن دلتا
چه عالی رفتین سفر
دیگه قوی شدی بابچه کوچیک خیلی سخته
خوبه ددریش کردین:

آره دیگه حسابی. تو این 13 ماه، به جز ییلاق رفتنامون، 4بار باهاش رفتیم سفر. انصافا تو سفر نگهداریش راحت تره تا خونه، از بس که هی میریم بیرون و دلتا عاشق ددره.

نسترن پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1401 ساعت 07:36 ق.ظ http://second-house.blogfa.com/

عی جانم همیشه به گردش و ددر
دریا رو دوست داشت؟
دخترک ما عاشق ابه، اون حجم از آب براش شگفت انگیز بود و کلیییییی ذوق زده شده بود

توی آب که نرفت. ولی تا دریا یا دریاچه رو میدید، میگفت آبه آبه.

زری.. دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1401 ساعت 04:41 ب.ظ http://maneveshteh.blog.ir

چه سفر خوبی! همیشه به سفر و سلامتی و دل خوش
من هم خیلی دلم سفر میخواد اصلا دیدی آدم وقتی برای امتحان میخونه فکر میکنم الان اگر مجبور نبودم درس بخونم ته همه ی تفریحات دنیا را درمیاوردم؟ الان من تو اون وضعیتم

آخ آخ دقیقا. قبل امتحان انقدر آدم برای همه چی ذوق داره که بعدش که وقتشو داره، دیگه ذوقشو نداره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد