روزای کاری

سلام، حالتون چه طوره؟

ما خوبیم خدا رو شکر. این مدت دایی سیگما ایران بود و یه کم بیشتر دیدیم همه رو، روحیه ها بهتر شده بود. هر چند که خود سیگما بعد از هر مهمونی حالش بدتر میشه چون جای خالی پدرش رو بیشتر حس می کنه، اما در مجموع انگار حال بقیه بهتر بود.

دیگه اینکه من سرم گرم شده به کارای شرکت. خوبه، در مجموع راضیم.

دلتا هم گوله نمک شده، بای بای می کنه، صداش می کنی با خنده جوابت رو میده. غذا خوردنش بهتر شد و بالاخره یه شیرخشکی پیدا کردیم که کمترین حساسیت رو بده. در مجموع خیلی بهتره.

چند روزه دارم پادکستای رادیو راه رو گوش میدم. انگار برگشتم به زندگی بعد از یه مدت که نه فیلم دیدم نه کتاب خوندم نه حتی آهنگ گوش دادم. هیچ کار جانبی ای نکرده بودم این مدت. با این پادکستا شدیدا شارژ شدم. شبا که دلتا میخوابه هی وول میزنه و تا خوابش عمیق بشه باید کنارش باشم. تو این فاصله پادکست رو پلی می کنم و با هندزفری بلوتوثی گوش میدم. دلتا رو میخوابونم و کلی لذت می برم. صدای مجتبی شکوری عالیه. خوابم میبره وسط صحبتاش. بعد دور بعد که میخوام گوش بدم میزنم عقب و اینجوری یه پادکست چند روز طول می کشه گوش دادنش، ولی بازم عالیه. 

پنج شنبه 11 اینا بیدار شدیم. دیدم دوست جان پیام داده بیدارین؟ زنگیدم بهش و گفت که نیاز داره برنامه آخر هفته ای که با هم داشتیم، همین الان باشه، یعنی نهار 5شنبه. قرار بود بیان خونه ما. خودش گفت بیاین خونه ما، گفتم نه دیگه، بیاین. خونمون به هم ریخته س یه کم. گفت تمیز نکن که ما هم نکنیم که رفت و آمدمون راحت باشه. دیگه ما فقط یه سری اسباب بازیای دلتا رو از کف زمین جمع کردیم و لباسای رو مبلا رو برداشتیم. البته خداییش غیر از اینا خونمون تمیز بود، بد نبود. پشتی ها رو هم برنداشتیم. اومدن و چقدرم کیف کردن با پشتی ها. همونجا رو زمین نشستیم دور هم چای خوردیم و بعدشم نهار پیتزا سفارش دادیم و رو همون زمین خوردیم که دلتا هم دور و برمون باشه. سس و نوشابه رو میدادیم دستش بازی کنه تا بذاره ما غذا بخوریم. خخخ. 4-5 ساعتی بودن. حالش خوش نبود، یه کم گوش شدم براش و همدلی کردم. دخترک هم دلبری کرد براشون و آخرش با حال بهتر از قبل رفتن. به ما هم خیلی خوش گذشت. خدایا این دوستی ها رو از ما نگیر. کاش کرونا دست برداره و دوستیای بیشترمون روال شن...

نظرات 2 + ارسال نظر
ترانه دوشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1400 ساعت 08:11 ب.ظ http://Taraaaneh.blogsky.com

چه پست خوبی و چه خبرهای خوبی. چه خوب که دلتا خانم شیر خوردنش بهتر شده.
و چه خوب که کارهایی رو که دوست داشتی داری دوباره شروع میکنی

اره خدا رو شکر

مهسا سه‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1400 ساعت 01:50 ب.ظ

سلام لاندای عزیز،بابت صندلی بچه خواستم بگم به گریه هاش توجه نکن،چند روز اول گریه میکنه بعد عادت میکنه

خیلی عجیبه مدلش. اگه من راننده باشم و کس دیگه ای نباشه میمونه تو صندلیش. البته مسیرای کوتاه رفتم تا حالا باهاش. ولی وقتی یه نفر دیگه هم هست نمیمونه تو صندلی. ولی آره باید بیشتر تمرینش بدم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد