سفرنامه قشم

سلام سلام. چطوریایین؟

میدونم خیلی وقته پست نگذاشتم، ولی به جاش با یه پست شاد اومدم. ما رفتیم قشم و برگشتیم. با 2 تا زوج از دوستامون رفتیم و خیلی خیلی خوش گذشت. از سایت اتاقک یه ویلای دربست رزرو کرده بودیم که بسی خوشگل موشگل بود. روز اول 5تایی (با دلتا) رفتیم و روز بعد 2 نفر دیگه بهمون اضافه شدن.

خدا رو شکر رفتنی توی هواپیما دلتا خیلی اوکی بود. از همه هم دلبری کرد حسابی و از ته هواپیما هی واسش شکلک درمیاوردن و اینم میخندید. همون توی هواپیما برنامه ریزی کردیم که کجاها بریم. دو روز اول هوا نیمه ابری بود و بعدش دیگه بارونی میشد. واسه همین باید فشرده برنامه میچیدیم. حتی بدون اینکه اون دوتا دوستمون بیان. روز اول که رسیدیم، اول رفتیم ویلا رو تحویل گرفتیم. بعدش بدیو بدیو حاضر شدیم و رفتیم درگهان. رستوران گلدن فود که خیلی تعریفش رو شنیده بودیم. من که عاشق غذای دریایی ام. یه بشقاب دریایی سفارش دادن پسرا. منم قلیه ماهی سفارش دادم. قلیه ش مثل همون قلیه ای که تو کیش خورده بودم تند بود. ولی من خیلی گرسنه م بود و تا بقیه سرشون رو برگردونن همه ش رو خورده بودم. خخخخ. تازه از بشقاب دریایی اونا هم تست کردم. همه برگاشون ریخته بود من این همه غذا خوردم  گشنه م بود خو  دخترکم هم که آتیش میسوزوند. رو تخت نشسته بودیم و هی نوشابه و نی برمیداشت میکرد تو چشمش  بعدش دیگه چنتا عکس روی اسکله ش انداختیم و رفتیم خرید. دلتا هم تو کالسکه ش خوابش برد. پاساژ دودلفین رفتیم. یه مغازه گیر آوردیم ارزوووون. لباس بچه. کلی لباس خریدیم. بچه ها هم واسه دلتا دوتا لباس خریدن خوشگل. من و سیگما دوتا کتونی مشکی اسکیپچرز هم ست خریدیم. دیگه تا شب درگهان بودیم و بعدش اسنپ گرفتیم رفتیم خونه. راننده اسنپمون هم شروع کرده بود به تعریف، خیلی پررو بود. به پسرا میگفت کارت بانکیتون رو بدین خانما برن خرید، ببرمتون یه جاهایی که فلان و بهمان! حیف که دیگه پیر شدم و حوصله کل کل ندارم. البته دلتا هم تو بغلمون خواب بود. هیچی بهش نگفتیم دیگه. شام چی خوردیم؟ یادم نیست اصلا. فکر کنم چیپس و ماست شاید! شب زود خوابیدیم چون فرداش برنامه هرمز داشتیم و باید 5.5 صبح بیدار میشدیم که شدیم و 6 رفتیم اسکله ذاکری. هوا ابری بود. هی هشدار میدادن که ممکنه برید و مجبور شید شب اونجا بمونید، چون اگه بارندگی باشه اسکله رو میبندیم. منم کلی شیرخشک و پوشک برداشته بودم واسه دلتا. نگرانیم فقط همینا بود که حل بود. دیگه رفتیم تو کشتی و اشتباه کردیم و تو راه شیر دادیم به دلتا. اونم خیلی شیک و بدون درد و صدا بالا آورد رو خودش. بعدشم هر هر خندید بهمون  توی جزیره هرمز از این سه چرخه ها رنت کردیم با راننده. اول کاری بردمون یه جا که صبحونه محلی بخوریم. یه زیلو انداختن رو زمین و زیر نم بارون صبحونه محلی خوردیم. نون خلیج با پنیر که خیلی خوشمزه بود. یه نون دیگه که اونم عالی بود. توموشی با سس مهیاوه و سوراغ هم خوردیم که خوشمون اومد. عاشق اینم که هر جا میرم غذاهای محلیشون رو تست کنم. صبحونه خیلی عالی بود. بازم سوار سه چرخه هه شدیم. انگار پشت وانت نشستی. تکوناش زیاد بود و سرد هم بود. دلتا رو توی کالسکه گذاشته بودیم. با کلاه و دورشم پتو پیچیده بودیم. پیاده که میشدیم سرد نبود. یه آهنگ گذاشته بود جنوبی، دخترخاله. آقا ما انقدر خندیدیم که نگو. بعدا سرچ کردیم آهنگه رو و فهمیدیم مال سندیه. متن شعرش خیلی سنگین بود  اول رفتیم الهه نمک. باحال بود. تایم میداد میگفت انقدره برید برگردید. ما وسط راه عکس مینداختیم و چون با دلتا هم سخت بود تا ته مسیر بریم، همون وسطاش برمیگشتیم. ولی واقعا لذتش رو هم میبردیم. بعدش رفتیم غار نمک که اونم خیلی باحال بود. بعدشم رفتیم دره تندیس ها که اونم تا آخر نرفتیم باز. همه گفتن با بچه و کالسکه سخته دیگه از وسط راه برگشتیم. بعدش رفتیم ساحل قرمز و نقره ای که دیگه عااااالی بود. دلتا هم توی کالسکه خواب بود و ما شلوارا رو زدیم بالا و رفتیم تو آب. آب دریا خنک. ماسه های زیر پا قرمز بودن و برق میزدن. اکلیلی. کیف کردیم. دریای جنوب بی نظیره. خلیج فارس. لذت بخش. دخترکم هم بیدار شد و کلی عکس خوشگل ازش انداختیم. بقیه مسیر رو دیگه از توک توک؟ پیاده نشدیم تا رسیدیم اسکله. ساعت 1.5 بود. من هرجایی که میرم یه مگنت رویخچالی میگیرم یادگاری از اونجا. هیچی پیدا نکردم از اینا. یه شیشه بود که توش یه کشتی بود. اونو خریدم که بعدا خودم بهش مگنت بزنم و بزنم رو در یخچال. دیگه با کشتی برگشتیم. همه خسته بودیم. دلتا تو بغلم خوابید. خودمم یه کم چرتیدم. رسیدیم قشم. تاکسی گرفتیم رفتیم خیابون دانشمند که بورس رستورانه. میخواستیم بریم رستوران سی رول ولی خیلی شلوغ بود، رفتیم کی اف سی. پیتزا و مرغ سوخاری خوردیم. کلی هم به دخترک موز دادم. غذا براش برده بودم برای روز اول ولی اونجا چون دورش شلوغ بود، نه شیر درست میخورد نه غذا. یه کم لاغر شد. (البته قبل رفتن تپلش کرده بودیم، الان مثل قبلش شده) بعدش برگشتیم خونه و اون دوتا دوستمون هم بالاخره رسیده بودن قشم و اومدن خونه. دیگه جمعمون جمع شد. یه کم خونه بودیم و استراحت کردیم. اونا هم خیلی خسته بودن چون هواپیماشون 2 ساعت تاخیر داشت. دیگه 7 اینا حاضر شدیم و رفتیم سیتی سنتر. از دکه دم درش گشت جزیره رو رزرو کردیم واسه فردا. از همون شکلات فروشی دم در شروع کردیم به خرید. یه عالمه خرید کردیم و شام رو هم تو فودکورت سیتی سنتر 2 خوردیم. نگفتم بهتون؟ از آخرای آذر دیگه شیر دادن من تموم شد. تو چند مرحله شیردهیم کم شد. تو 4ماهگی دخترک که بابای سیگما حالش خوب نبود و سیگما کرونا گرفت و دخترک واکسن زد و حالش بد شد، من پریود شدم (شایدم به خاطر واکسن کرونای خودم بود) و دیگه شیرم کم شد. دلتا هم کم شیر میخورد، قدیمیا میگفتن غصه شیر رو تلخ می کنه. نمیدونم واسه همون بود یا چی. ولی به هر حال تا 6 ماهگی بد نمیخورد. بعد از 6 ماهگی دیگه خیلی خیلی کم شیرم رو خورد تا این اواخر که شده بود یه بار در روز اونم تو خواب بهش میدادم. این روند رو تا 8 ماهگی رفتم که دیگه کلا نخورد. حیف... دوس داشتم بیشتر بهش شیر بدم. ولی خب نشد دیگه. به جاش حالا دیگه میتونستم همه چی بخورم. چقدر هوس سوسیس جات داشتم. هات داگ سفارش دادیم و پنه آلفردو. خوشمزه بود غذاش. آخر شب هم برگشتیم خونه. دور بازی کردیم همگی و دیر شد و دیدیم 8 صبح نمیتونیم بریم گشت جزیره. گفتیم 10 بیا دنبالمون چون گفته بودن که جزیره هنگام  و تنگه چاه کوه بسته س به خاطر بارندگی. 8 صبح بیدار شدیم و میز رو بردیم توی حیاط که صبحونه رو اونجا بخوریم. پسرا املت درست کرده بودن. یه قطره بارون افتاد رو سرم. گفتم که بارون. بعد تا بقیه اومدن جواب بدن یهو بارون شدید شد. بدیو بدیو میز رو برگردوندیم توی خونه. صبحونه رو خوردیم و به آقای گشت جزیره زنگ زدیم، گفت بارونه، دره ستارگان هم بسته س! شت! گفتیم پس نیا، فردا بیا. گفت باشه. دیگه قرار شد باز بریم درگهان که بچه هایی که روز اول نبودن هم خرید کنن. سیگما هم موند خونه که دلتا رو دیگه نبریم. من با بقیه رفتم. واسه همه سوغاتی خریدم. کلی هم ماسک اینا خریدیم. چقدر قیمتاش خوب بود. دوستم یه ماسک تیوبی تو سیتی سنتر خریده بود 75، اینجا خریدیم 25! همون مارک. بعدش دیگه به سیگما گفتیم ماشین بگیره بیاد سی رول، خودمون هم رفتیم سی رول. من پلوگوشت بندری سفارش دادم، سیگما خوراک کوسه. یه بشقاب دریایی هم وسط واسه همه. کاتغ و خوراک صدف و قلیه ماهی و سوپ لابستر و اینا هم بچه ها سفارش دادن. از همش تست کردیم. غذای خودم که عالی بود. عاشق قلیه ماهیش هم شدیم. ترش بود و تند نبود دیگه. تصمیم گرفتیم بازم بیایم. بعد از نهار ما با اسنپ برگشتیم خونه و پسرا پیاده اومدن. دور هم کلی بازی کردیم. غذای آماده خریده بودم واسه دلتا و دیگه بهش غذای آماده میدادم. بچه ها هم خیلی تو نگهداریش کمک می کردن بهمون. واسه شام فرشاد سوسیس بندری درست کرد و خوردیم. تا آخر شب بازی و شادی و بعدش هم پیاده رفتیم پارک سرکوچه، یه کم موندیم و یه سیگاری هم کشیدیم  (می طلبید آخه :پی منم که تازه از شیردهی فارغ شدم، دیگه خدا رو بنده نبودم. خخخ) و بعد لالا. فردا صبح باز زود پاشدیم بریم گشت جزیره که باز گفتن همه جا بسته س و فقط میتونین جزایر ناز برید و جنگل حرا. ولی خب قیمت کل گشت رو باهامون حساب می کردن که دیدیم نمی ارزه و خودمون ماشین گرفتیم رفتیم جزایر ناز. سه تا جزیره هستن که فاصله شون از ساحل کمه، بعد اینجوریه که وقتی دریا تو حالت جزر قرار میگیره، فاصله ساحل تا این جزیره ها و بین خودشون، آب میره پایین و میتونی پیاده بری اونجا. یه چیز تو مایه های عصای موسی که دریا رو شکافت. رود نیل رو البته. رفتیم اونجا و اول کاری سوار شتر شدیم. من و سیگما و دلتا. خیلی باحال بود. من تا حالا تجربه شترسواری نشدم. بچه ها دستشون رو هم طرح حنا زدن. من چون دستام شدیدا اگزما داره بیخیال شدم. شتر سواری باحال بود. بچه ها سوار گلایدر هم شدن دوتاشون. ولی ما نشدیم. سفر بچه دارونه! خخخ. دلتا همش تو کالسکه خواب بود. سطح دریا رفت پایین و پیاده رویمون به سمت جزیره رو شروع کردیم. کالسکه که تو شن ها نمیتونست بیاد. پسرا 3 تایی دلتا رو تو کالسکه بلند کردن و بردن. کجاوه شد. دمشون گرم. خیلی حال دادن. ما هم هی عکس و فیلم. توی آب صدف و خرچنگ و جونورای باحال بود. چقدرررررررر عکس انداختیم. چه هوایی بود. عکسامون بی نظیر شدن. بی نهایت خوش گذشت. بعدشم برگشتیم تو ساحل ساندویچ فلافل خوردیم. اونم بی نظیر. اصن همه چی خیلی خوب بود. بعدش تصمیم گرفتیم یه جای دیگه هم بریم. میخواستیم جنگل حرا بریم ولی هم دور بود و هم وقتمون کم. گفتن به تاریکی میخورین. دیگه مامان هم قبل سفر ازم قول گرفته بود دلتا رو سوار قایق نکنم (واسه کشتی اوکی داده بود)، دیگه بی خیال حرا شدیم و بازم رفتیم درگهان! گندشو درآوردیم دیگه. خخخ. اونجا یه کافه رو نشون کردیم که هات چاکلتای عالی داشت. بازم رفتیم هات چاکلت خوردیم و باز خرییییییید. کلی چیز میز خریدیم باز. میوه دراگون هم خریدیم. واسه شام باز رفتیم سی رول. بچه ها از بیگ باس که شعبه فست فود همین سی رول بود، پیتزاینا سفارش دادن. من بازم چسبیدم به غذا دریایی خودم. قلیه ماهی سفارش دادم و حالشو بردم. بعدش پیاده برگشتیم خونه. تو راه هم کلی حرفای جالب زدیم. اینکه مثلا اگه الان 2 میلیارد تومن پول جایزه می گرفتیم باهاش چی کارا می کردیم. جوابا خیلی جالب بود. من خودم 1 میلیاردش رو میذاشتم رو داراییای الانمون و باهاش خونه میخریدم. با 700 تومنش ماشین میخریدم  (من عشق ماشینم) و 300ش رو هم خرج سفر و خوش گذرونی می کردم. یکیمون گفت بی خیال دنیا، با کل 2 میلیارد میرفتم سفر. هر کی یه چیزی می گفت خلاصه. اون شب زود خوابیدیم که فردا بریم جنگل حرا. شب تا صبح بارون بارید با چه شدتی. صبح هم کلا بارونی بود. بیخیال حرا شدیم. اینم رو بقیه جاهایی که نشد ببینیم. بارون با ما سر ناسازگاری داشت. از روز اول سفرمون قشمیا گفتن به ما هشدار سیل دادن. اینجا خیلی وقته بارون نباریده و خاکش خشکه و خطر سیل هست. واسه همین همه جا بسته بود. هرمز هم خوب شد رفتیم چون از فرداش دیگه بسته شده بود. خلاصه دیگه بدیو بدیو چمدون بستیم. خوبه یه ساک دیگه خریدیم چون خریدامون زیاد بود و دیگه تو چمدونامون جا نمیشد. 12 حاضر بودیم که خونه رو تحویل بدیم و پروازمون ساعت 4 بود. صاحبخونه لطف کرد گفت زیر بارون نرید و بمونید تا وقتی میخواین برین فرودگاه. بچه ها هی اسنپ و قشم پیما رو چک کردن که هیچ کدوم ماشین نداشتن. حتی واسه رستوران هم نداشتن. دیگه زیر همون بارون شدید، پسرا رفتن از یه تهیه غذای نزدیک غذا گرفتن. من به عنوان تیر آخر بازم ماهی سفارش دادم. نیزه ماهی که خوشمزه بود. بعد دیگه با بیچارگی دوتا ماشین پیدا کردن که ببرنمون فرودگاه. خیلی جاها رو آب گرفته بود. خلاصه 45 دقیقه قبل پرواز رسیدیم به فرودگاه. یه ساعت هم تاخیر داشت و بالاخره پریدیم. تو هواپیما بازم دلتا کلی دلبری کرد، ولی 10 دقیقه آخر که ارتفاع کم کرد، دلتا بالا آورد و همش گریه کرد. احتمالا گوش درد گرفته بود. تو اون وضعیت لباساشو عوض کردیم و خوابید. توی فرودگاه هم یه بار دیگه بالا آورد اما بعدش دیگه حالش خوب خوب شد و کلی خندید و اکیپی رو از نگرانی رهانید. خدا رو شکر خیلی زود خوب شد وگرنه داشت سفر از دماغمون درمیومد. راستی توی هواپیمای برگشت دست زدن رو باهاش تمرین کردم و یاد گرفت دیگه.

این شد سفرنامه قشم ما. 

راستی شما اگه یهو 2 میلیارد تومن میگرفتین، باهاش چی کار می کردین؟


نظرات 17 + ارسال نظر
میترا پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1400 ساعت 12:58 ق.ظ

به به من جای تو کیف کردم اسم جاهایی که گفتی بنویسم انشالله واسه سفرقبل عید
تقلب کنم
خداروشکر بهتون خوش گذشت انشالله سطح انرژیتون عالی شده باشه
دومیلیارد
اول ماشینمو از همسرجدامیکردم
با ۳۰۰ تومانش
بعد خونمون کلنگی ولی بالاشهره میکوبیدیم یک ۳واحدی عشق و شیک میساختیم
انشالله قسمت هممون

به به، برید خوش بگذره بهتون
ایول، واقعا ایشالا این دومیلیارد قسمت هممون بشه

زری.. پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1400 ساعت 10:11 ق.ظ http://maneveshteh.blog.ir

عزیزززززم چقدر عااالی بود خوشحالم بهتون خوش گذشته، بجز دلفین ها که نرفتی و ندیدی بنظرم حرا اصلا اونقدر واجب نبود حالا رفته بودی و دیده بودی خوب بودا اما وحشتناک عااالی نیست اما دره ستارگان و غار خربس هم خوب بود. جزیره ناز عالیه هنگام هم خوبه بخاطر اون ماسه های سورمه ای براق با اکلیل های صورتی بنفش مانند. من نمیدونم چرا هرمز را نرفتم؟؟ خیلی خوب شد که روز اول هرمز را رفتید. در مجموع بهت بگم با وجود بچه کوچیک خیلی خیلی سفر پرباری داشتنید.
در مورد اون دو میلیارد، میشه بهم بگی این سفر دو نفره نصفه ی شما چقدر در اومد؟ من سه ساله سفر نرفتم قیمت ها از دست در رفته :))) شما مضنه ی بازار را بده من بتونم برای دو میلیارد فکر کنم

جدی؟ دلفینا فکر کردیم چون زیاد دلفیناریوم اینا رفتیم چیزی از دست ندادیم
ولی به تر حال ۴ جای اصلی رو نشد بریم دیگه
اره دقیقا با بچه فینقیلی بدم نبوده در کل
ببین هزینه بلیط هواپیما و اقامتمون (فقط برای ما دونفر و نصفی) شد ۷ میلیون تقریبا. دیگه حالا با خریدا و غذا بیرون خوردنا و گشت و اسنپ اینا تقریبا شد ۱۶ میلیون کلش.

سما پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1400 ساعت 01:47 ب.ظ

سلام
وای چه خوب که با بچه کوچیک اینهمه بهتون خوش گذشته.واقعا وسوسه شدم برم قشم.خیلی خوب تعریف کردی.از همش اسکرین شات گرفتم که استفاده کنم.خونه و هتلای قشم میگن زیاد تمیز نیس.خونه شما تمیز بود?مخصوصا رو سرویس بهداشتیش من گیرم!
کاشکی تا ماه دیگه جور شه ماهم بریم.اگه رفتیم باعث و بانیش شما بودی!
ایشالا همش ازین به بعد رو دور سفر و خوشی باشین

قربونت برم. اره خونه ما تمیز بود انصافا، سرویس بهداشتیش هم خوب بود کاملا.
ایشالا که جور میشه و میری و کیف میکنی
ما که بارون نذاشت خیلی از جاها رو بریم، ایشالا واسه شما بارونی نباشه کیف کنین

نوشین پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1400 ساعت 09:52 ب.ظ

سلام سلام، خوشحالم خوش گذشته، نمیدونم حالا چراانقد تندتند خوندم، حس کردم با عجله نوشتی منم باید باعجله بخونم

خخخ، اینو گفتی رفتم یه بار دیگه پست رو خوندم، فکر کنم مدل جمله های کوتاه این حس عجله رو میده

ارغوان جمعه 17 دی‌ماه سال 1400 ساعت 01:20 ق.ظ

سلام لاندا خانم همیشه به سفر و سلامتی انشالله. چقدر خوشحال شدم دلتا خوب بوده تو سفر خدا رو شکر. منم عاشق ماهی هستم

اره خدا رو شکر اصلا اذیت نکرد
بیشتر نگران بودیم خودش اذیت بشه که بازم خوب بود شکر خدا
ماهیییی

ایناز جمعه 17 دی‌ماه سال 1400 ساعت 12:43 ب.ظ

خداروشکر که بهتون خوش گذشت همیشه به سفر و شادی باشه ان شاءالله

مرسی عزیزم

شکوه جمعه 17 دی‌ماه سال 1400 ساعت 09:14 ب.ظ

سلام لاندای عزیز الهی همیشه به سفرهای خوب من اگر دومیلیارد داشتم همین فردا یه دفتر کار کوچیک توی یه منطقه ی معمولی شهر برای پسرم میخریدم در حد پنجاه متر ولی اگر جای شما بودم با دارایی فعلی هر چی که هست یه آپارتمان میخریدم

مرسی عزیزم
الهی هر چه سریعتر بتونین دفترکار برای پسرتون بگیرین

رویای ۵۸ شنبه 18 دی‌ماه سال 1400 ساعت 09:36 ق.ظ

چقدر خوب که بهتون خوش گذشته

نسترن شنبه 18 دی‌ماه سال 1400 ساعت 11:29 ق.ظ http://second-house.blogfa.com/

با وجود دخترک خیلی هم سفر خوبی بوده خداروشکر
وای همش یاد سفر خودمون میافتم، اون موقع هم حسااابی بارون بارید،بارون و طوفان باهم... اکثر جاهایی که نوشته بودین هم رفتیم و برام مرور خاطرات شد
خیلی خوشحالم براتون امیدوارم روحیه آقای سیگما هم بهتر شده باشه

عه شما هم بارون داشتین؟ پس چجوری باز بوده اینجاها؟
شانس ما همشون بسته بودن :(
اره خداییش حداقل اونجا که بهتر بود.

نوشین شنبه 18 دی‌ماه سال 1400 ساعت 01:43 ب.ظ

سلام، راستی اگه دو میلیارد داشتم، خونمونو عوض میکردم میومدم سمت صادقیه ک بینهااایت عاشققشم و خاطره دارم، ماشینمونو عوض میکردم، برا شیرخوارگاه یه عالمه شیرخشک میخریدم، و برا مامانمم طلا، از دومیلیارد زد بالا

به به. چه خوب. من اصلا یاد کار خیر نبودم. خوب شد یادم انداختی. یه کمش رو هم میذاشتم واسه اینجور کارا

ویرگول شنبه 18 دی‌ماه سال 1400 ساعت 03:47 ب.ظ http://Haroz.blogsky.com

وای چه چسبید این پستت دختر
بعد مدتها تو یه وبلاگ یه پست تمام عیار حال خوب کن خوندم، دمت گرم
چه خوب که بهتون خوش گوشت، حتی خوندنش هم کیف داد
وای چه کیفی می ده خریدددد کردن خدایی
ایشالا همیشه به شادی عزیزمممممم

قربونت. اره خودمم خسته شده بودم از فضای وبلاگم. این یهو زنگ تفریح خوبی شد برامون

مونا شنبه 18 دی‌ماه سال 1400 ساعت 10:10 ب.ظ https://motherofflowers.blogsky.com/

لاندای عزیز
تجربه به من ثابت کرده وقتی با دید مثبت بری سفر بچه حتما همکاری می کنه!
کلی حال دلم خوب شد با خوندن این سفرنامه
من اگر ۲میلیارد داشتم خونه مون رو عوض می کردم با کل لوازم زندگی ام رو و یک ماشین می گرفتم برای خودم
شاید هم نه
یک واحد خونه برای خودم می خریدم و اجاره می دادم
ولی خدایی ۲میلیارد پول این روزها خیلی کاری ازش برنمیاد!هرچند به دست آوردنش خیلی سخت

جدی؟ خب پس دید مثبت رو نگه دارم همیشه.
هر دوتا کارت خوبه خداییش
اره دقیقا با 2 میلیارد کار خاصی نمیشه کرد ولی داشتنش هم آرزوعه :)

زری.. شنبه 18 دی‌ماه سال 1400 ساعت 11:43 ب.ظ http://maneveshteh.blog.ir

لاندااااااا من هرچی فکر میکنم میبینم نمیتونم بجز سرمایه گذاری به چیز دیگه ای فکر کنم:((
از خودم ناراحتم :(

شما زن زندگی هستی زری خانوم. سرمایه گذاری بهترین کاره

رهآ یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1400 ساعت 08:01 ب.ظ http://Ra-ha.blog.ir

چقددددر خوشحال شدم بهتون خوش گذشته. و ازت ممنونم که جاهایی که رفتی رو با ما به اشتراک گذاشتی، من تو نوت گوشی مکان ها رو نوشتم، ان شالله زودار بریم :)


من خونه 100 متری میخریدم.
و هر چقدر موند سفررررررر :)

حتما حتما برید، خیلی خوش می گذره. البته من چیزی که فهمیدم این بود که این سفر دو نفره یا سه نفره، انقدری خوش نمی گذشت. مثلا کیش دونفره ش خیلی خوبه. اما اینجا به نظرم اکیپی بهتره.

به به، ایشالا دومیلیارد زودی جایزه بگیری

مینا دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1400 ساعت 12:43 ق.ظ

با دومیلیارد ی خونه پنجاه متری واس خواهرم تو تهرانپارس میخریدم ک سی سالشه و مجرده و همش نگرانه ک چرا خونه نداره و اگه قرار باشه ازدواج نکنه ،وقتی پیر بشه چی کار کنه با مستاجری!!!!خیلی اعصابم خورد میشه ک غصه میخوره

به به، دم شما گرم که به فکر خواهری. ولی حالا زیادی نگرانه ها، اولا که حالا 30 سالگی دیر نیست که بخواد فکر کنه شاید ازدواج نکنه، بعدشم حالا ازدواجم نکنه، واسه خونه دار شدن دیر نیست. پیشنهاد می کنم نه اعصاب خودتو خورد کنی، نه بذاری خواهرت انقدر غصه بخوره. دنیا دو روزه ، حالا از الان غصه پیری و مجردی و مستاجری رو نخوره، هیچیش معلوم نیس والا.

آبگینه سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1400 ساعت 09:52 ق.ظ http://Abginehman.blogfa.com

چه سفرنامه خوبی بود. حال و هواتون عوض شد و کلی خوش گذروندین.
من با دومیلیارد سرمایه گذاری میکردم و با سودش میرفتم گردش و تفریح
تو بدترین حالت سپرده بانکی ماهی ۴۰ ۵۰ میلیونه؛ حیفه کلش رو بری عشق و حال بعد که تموم شد چیکار کنیم!
کاش همه کساییکه اینجا کامنت میزارن بیان بگم ما دومیلیارد رو بردیم

خوشم میاد دستت به حساب و کتابه،البته به شرطی که سرمایه گذاریت یه جوری باشه که سودشو زود بگیری
اره منم دلم نیومد همشو خرج تفریح کنم که تموم شه
گفتم خونه و ماشین خودش سرمایه گذاریه

فرشته یکشنبه 10 دی‌ماه سال 1402 ساعت 02:26 ب.ظ

سلام ممنون که خاطرات رو نوشتین
اما چیزایی که نوشتین به درد کسایی که میخوان از تجربه سفر شما استفاده کنن خیلی نمیخوره چون قیمتها و خیلی مسایل دیگه رو ننوشتین بازم ممنونم که نوشتین

سلامت باشین. البته من کلا قصدم از این وبلاگ کلا اینکه به درد بقیه بخوره نیست، بیشتر همون ثبت خاطراته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد