کرونایی که دست بردار نیست...

سلام به همگی

چطورین؟

ما هفته سختی رو پشت سر گذاشتیم.

روز دوم شهریور، ماهگرد چهارم دخترکمون بود که باید واکسن میزد. سالگرد 5ام ازدواج خودمون هم بود. به اصرار خانواده سیگما براش مثل هر ماه کیک سفارش دادیم و ازش عکس انداختیم. یه روز قبلش این کارا رو کردیم که همون روز بریم واکسن بزنیم. بتا روز قبل تماس گرفت که ببینه آیا من میتونم برم پیش بچه هاش بمونم؟ چون مامان ییلاق مونده بود و داماد هم کار براش پیش اومده بود. گفتم باشه، بعد از واکسن میام. با سیگما رفتیم واکسن دخترکمون رو زدیم. کلی گریه کرد. بعدش سیگما من رو رسوند خونه بتا و خودش رفت خونمون. بهم پیام داد که یه کم انگار حالت های سرماخوردگی داره و به احتمال زیاد کروناست! خب این مدت زیاد میره بیمارستان و میاد. قرار شد من نرم خونه. ساعت 12 واکسن زده بودیم و استامینوفن به دخترک داده بودیم. ساعت 3 بالا آورد و شروع کرد به گریه کردن. تب کرده بود زیاد. من با 3 تا بچه تو خونه. همش گریه میکرد شدید. زنگیدم به سیگما که تو رو خدا پاشو بیا. دلتا شدیداً گریه می کرد و تب داشت. فقط تونستم تب سنج بذارم که نزدیک 39 داشت میشد. به تیلدا گفتم یه تشت آب بیاره ولی فرصت نمیداد پارچه پیدا کنم و پاشویه ش کنم. پاهاشو کردم تو آب از ترسم که بیشتر تب نکنه. سیگما اومد و بچه رو ازم گرفت. باز استامینوفن بهش دادیم تا تبش بیاد پایین. درد پاش زیاد بود. کمپرس سرد رو بیشتر گذاشتیم رو پاش تا سر شد و خوابش برد بعد از کلی که گریه کرد. بتا هم از سر کار اومد دیگه. دلش کباب شد از گریه های فسقلک. دیگه سیگما زودی رفت خونه تا به قرنطینه ش برسه. ما هم موندیم. بتا هوامونو داشت. دیگه دلتا تا شب هی بالا میاورد و تب می کرد که هر 3 ساعت اینا بهش شربت میدادم. شب هم همونجا موندم و بالا سرش تقریبا بیدار بودم. من که این همه به سیگما وابسته بودم تو نگهداری دلتا، حالا دیگه حتی تو مریضیش هم تنها بودم. خیلی خسته بودم و هی گریه م میگرفت از تنهایی و این بارهایی که رومونه. بابای سیگما که بیمارستان تو اون وضعیت، خود سیگما کرونا و دلتا هم که اینجوری. تازه مامان هم نبود. خدا رو شکر فرداش مامان و بابا از ییلاق اومدن و من رفتم خونه مامانینا. ماسک هم زدم تو خونه به خاطر بابا. (مامان تازه کرونا گرفته بود و میگن نمیگیره فعلا، بابا هم بعدش برگشت ییلاق که پیش ما نباشه). خلاصه دیگه دلتا هم باز چندبار بالا آورد و دیگه وقت دکترشو گرفتم که عصر ببرمش. با بتا بردیمش با ماشین بابا. شیشه ماشین بابا خراب شد و بالا نمیومد و بتا مجبور شد بشینه تو ماشین و خودم تنهایی بردمش دکتر. گفت معمولا واکسن استفراغ نداره و حالا که میگی باباش کرونا داره، ممکنه بچه هم گرفته باشه. آمپول ضد تهوع داد و چنتا قطره. رفتم داروهاشو گرفتم و به دکتر نشون دادم و رفتیم دنبال تزریقاتی کودک. بچه م تو بغلم بود آمپولش رو هم زدن و چقدرم گریه کرد. تو این دو روز دوتا واکسن به پاهاش زده بودن و یه آمپول. دلم کباب شد براش. ولی دیگه بالا نیاورد. تب هم نکرد به لطف استامینوفن. ولی خیلی ضعیف شد. گوشتش آب شد اصلا. من هی بهش شیر میدادم. تقریبا همش بهم وصل بود و شیر میخورد. منم با جون و دل بهش شیر دادم که آب بدنش کم نشه. سیگما تو خونه مریض. مامان براش غذا و سوپ و آش میفرستاد. هنوزم همینه البته. تازه همون روز منم بعد از 13 ماه پریود شدم! از حجم فشاری که روم بود! هی می گفتم همین رو کم داشتیم و هی یه بلای جدید سرمون میومد. علائم حیاتی بابا هم هی داره بدتر میشه... 

دلتا تا الان خیلی حالش بهتر شده. یه کم بیرون روی داره فقط. امروز هم آزمایش ادرار داد. خیلی لاغر شده بچه م. همینجوریش که کوچول موچولو بود، لاغرتر هم شد. ولی خدا رو شکر دیگه مریض نیست. سیگما هم هر روز یه علامتی داره. بدن درد و اینا. حالا قراره یه هفته ش که تموم شد بره اسکن ریه هم بده. خدا کنه ریه ش درگیر نشه. این کرونا چه بلاییه که سرمون اومده؟

راستی نگفتم؟ یه هفته قبل از اینکه سیگما علامت دار بشه من واکسن زده بودم، سینوفارم. یه دوز زدم. ولی امیدوارم اثر کنه و خودم دیگه مبتلا نشم، تا بتونم از دلتا مراقبت کنم. 

نظرات 12 + ارسال نظر
فاطمه یکشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 01:59 ب.ظ

الهی بگردم عزیزم چقدر سختی کشیدین
لعنت بهت کرونا
ولی مطمئن باش روزای خوب تو راهه.سختیای بالاخره تموم میشن

الان اصلا دیگه دنبال روزای خوب نیستم
فقط روزای بدتر نیان
خسته شدم واقعا

غزال یکشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 04:35 ب.ظ

ای بابا چقدر شرایط سختی داشتی خدا مامان و بابات رو نگه داره که اومدن و نزاشتن تنها باشی تو این شرایط
خدا رو شکر دلتا بهتره انشاالله سیگما هم کروناش خفیف باشه و زود زود خوب بشه
مواظب خودت باش

اره واقعا
اگه نبودن که نمیدونستم باید چی کار کنم
خیلی شرایط سختی شده...
انشالله، واقعا خسته شدم از این شرایط
تا کرونای سیگما خوب بشه بیش از یه ماه میشه که خونمون نیستم

نوشین یکشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 07:31 ب.ظ

ای داد چه شرایط عجیب و درهمی پیش اومده، خدا بهت توان بده از پس این چالشا بر بیای، واقعا ناراحت شدم، ای کاش میشد کمک کرد بهت، خدا کنه همه چی به یه روال مناسب برگرده عزیزم مراقب حال روحی خودت باش شیر غصه ای نده دلتا

خیلی بدجور شده شرایطم.
سعی می کنم غصه نخورم. به جز اون دو روزی که حال دلتا بد بود، بقیه ش سعی کردم روحیه م رو حفظ کنم. ولی واقعا نگرانم و خسته.

لاله یکشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 07:55 ب.ظ

بمیرم برات ، خیلی خیلی مواظب خودت باش ، سعی کن قوی باشی . خدا خانوادت رو برات نکه داره . ایشالا همیشه سلامت کنارت باشن

بمونین برام.
ممنون.

فاطمه یکشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 08:30 ب.ظ http://ttab.blogksy.com

عزیزم شرایط سختی روگذروندی ولی تقریبااین روزها همه ی ماشرایط مشابهی داریم..گلایه میکنیم ولی شاید..شاید..این باعث بزرگ ترشدن روح وبیشترشدن ظرفیتمون درآینده بشه
درمورد بچه به نظرم بادکترکودک یه مشورتی بکن به نظرم بایدیاتغذیه خودتوبهترکنی یاشیرخشک نی نی رو.ولی درکل از6ماهگی به بعدخیلی شرایط بهترمیشه .اصلاانگاریهو کلی تغییرحاصل میشه

رابعه یکشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 08:45 ب.ظ

سلام لاندا جون ان شاالله که به خیر بگذره و زود زود دلتون شاد بشه.

نجمه یکشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 08:58 ب.ظ

ای جانم
لاندا این روزها واسه من انگار خاطره ن. هی... بگذریم
ببین خواهرزاده منم، شش ماهشه
دقیقا با این وامسن مرتب بالا آورد. بغد خواهرم متوجه شد از استامینوفشه. اونو عوض کزد. خداروشکر شش ماهگیش خوب بود.
از چند تا داروخونه مارک خوب استامینوفن بپرس. حالا یادم باشه از خواهرم می پرسم، چی بود مارک استامینوفن بچه ش.
انشالله که به خیر میگذره،این روزها.
هم برای شما، هم برای همه..

لطف میکنی بپرسی بهم بگی
دقیقا بعد از خوردن شربت بالا میاورد؟ اخه دلتا همیشه دو سه ساعت بعد از استا بالا اورده
نمیدونم ربط داره یا نه

عابر یکشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 09:05 ب.ظ

سلام انشالله که بلا دور باشه ازتون . برای واکسن بچه ها یادت باشه بچه ها اگر زودتر دمای بدنشون میخواد پایین بیاد پیشونی و قفسه سینه رو با یه پارچه نم دار خنک میکنند.

زری یکشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 10:45 ب.ظ http://maneveshteh.blog.ir

عزیزم درکت میکنم خیلی روزهای سختی را پشت سر میذاری، فقط برات خوشحالم که دست تنها نیستی و حضور مادرو پدرت و خواهرت و خانوده شوهرت هست. انشالله سیگما زودتر خوب بشه و دخترت هم دیگه علایمش برنگرده و بچه رمق بگیره.

خاموش دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 01:05 ق.ظ

فقط لطفا سیگما اکسیژن خونش رو مرتب چک کنه

ارغوان دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 11:07 ق.ظ

سلام لاندا جان خوبی؟ شمام مثل ما درگیر این ماجرا شدین. انشالله که به زودی همسر خوب شه و خیالت راحت بشه. خیلی روزهای سختین به لحاظ روحی خدا قوت. انشالله تا الان دخملی خوب خوب شده و داره میخندونتت.

غ ز ل پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 08:42 ق.ظ http://myego.blog.ir/

ای جونم چه رنجی کشیدی
بگردم اون فسقلی رو که اینقدر اذیت شده
چرا دو تا واکسن زده بود؟

یکی واکسن تزریقی فلج اطفال به پای راست، یکی هم پنتاوالان به پای چپ.
قطره فلج اطفال خوراکی هم که خورد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد