یک ماه و نیمگی

سلام و صد سلام. 


ببخشید که این همه نبودم. همونجور که گفتم وقت نمی کنم بشینم پای لپ تاپ. فقط هفته ای دو روز واسه کلاس زبانم میشینم پای لپ تاپ. اونم معمولا دلتا چسبیده بهم و یا داره شیر میخوره یا روی شونمه. الانم گوشیم پر شده بود و مجبور شدم بشینم پای لپ تاپ که خالیش کنم که وقت کردم پست بذارم. دلتا هم از حموم اومده و خوابه. واسه همین رسیدم این کارا رو بکنم. سیگما هفته دیگه امتحان داره و وجود من و دلتا توی خونه نمیذاشت درس بخونه. این شد که تا دلتا 40 روزه شد، با مامانینا اومدم ییلاق. از سه شنبه عصر اومدم. سیگما هم دلش واسه دلتا تنگ میشد و من هی عکس و فیلم براش میفرستادم. پنج شنبه شب بتاینا هم اومدن. خوبیش این بود که از نگهداری دلتا خسته نمیشدم اصلا چون هی بقیه ازم میگیرنش. یعنی دعواس سر اینکه کی بغلش کنه  و خب دلتا هم خیلی بغلیه. تو بغل لذت میبره. و رو زمین نمیمونه. تو خونه خودمون دست درد میگرفتم هر شب. ولی اینجا خوبه. شبا هم مامان میومد تو اتاق من و پیش ما میخوابید. البته نصف شب که بهش زحمت نمی دادم ولی یه شبایی که دیر میخوابید، خیلی کمک بود مامان. خلاصه بدین منوال میگذشت. جمعه شب آماده خواب شده بودیم و من داشتم مسواک میزدم که مامان گفت بیا گوشیت داره زنگ میخوره، سیگماست. گفتم مسواکم تموم شه خودم بهش زنگ میزنم. بعد از مسواک هم داشتم شیر خشک برای دلتا آماده می کردم که یهو دیدم در اتاق باز شد و سیگما اومد تو. خخخ. خیلی هم سوپرایزی. خیلی حال داد. دیگه مامان وسایلش رو برداشت و رفت تو اتاق خودشون. دلتا هم تا سیگما رو دید خندید براش. خیلی کیف داد.

دیگه دیروز هم تو باغ برای تیلدا تولد گرفتیم. بتا یه گوشه باغ رو تزیین کرد. تم دختر کفشدوزکی. اولین باری بود که دلتا رو بردم تو فضای باز و چند ساعتی اونجا بودیم. خوش گذشت. 

راستی یه ماهگی دلتا رو تعریف نکردم. براش یه کیک سابله 1 سفارش داده بودم و وقت آتلیه هم گرفته بودم که ببرمش فقط یه عکس بگیریم با کیکش. آخه تو 18 روزگیش یه بار دیگه آتلیه رفته بود. اون روز همش برق می رفت. برق قنادی رفته بود ولی شانس آوردیم کیک ما آماده بود. برق آتلیه رفته بود و مجبور شدیم دوبار بریم تا برقشون بیاد. بعدشم که اومدیم خونه کیک بخوریم برق مامانینا برای بار سوم رفت! عجب روزی بودا. 

دیگه اینکه این روزا اینجوری داره میگذره. از یه طرف دوس ندارم زود بزرگ بشه، از یه طرف خب ذوق دارم که بزرگ بشه و چیز میز یاد بگیره. روزای جالبین. در عین سختی خیلی دوست داشتنین. از ته دلم از خدا می خوام هر کی بچه میخواد رو به آرزوش برسونه و اصطلاحاًَ دامنش رو سبز کنه. روزای بارداری واسه من خیلی سخت بود و دوست نداشتنی. با اون همه اتفاقات بد مالی. ورشکستگی بدجورمون تو بورس! حالا شاید بلایی که تو بورس سرمون اومد رو یه بار سر فرصت تعریف کنم. خدا نگذره از باعث و بانیش. (نفرین مادربزرگی) ولی واقعا زندگیمون رو خیلی تحت تاثیر قرار داد. خودمون به روحانی رای دادیم. ولی با وعده وعیدهای دروغکی بورس، زندگیمون رو به گند کشید... این سری دیگه رای نمیدم. خدا هم بیاد کاندید بشه دیگه بهش رای نمیدم... هر چند که گزینه ای هم نداریم واسه رای دادن! از الان تصمیما گرفته شده! 

نظرات 12 + ارسال نظر
آبگینه یکشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 04:38 ب.ظ http://Abginehman.blogfa.com

ماشاالله دخترک دیگه بزرگ شده و ۴۰روزش گذشته.
چقد خوبه دور و ور آدم پره و بچه رو بغل میکنن و کمکن. منم روزایی که تنهام واقعا عصر دیگه دست درد میگیرم.
من بیشتر ذوق نوزادی و کوچیکیشون رو دارم. چقد ناز به آدم میچسبن

اره خدایی خوبه که باشن بقیه.
آرررره. من از قدیم عاشق نوزاد بودم

shadi bagheri دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 03:56 ق.ظ

حالا بورس ایران به کنار ما ٣٠٠ ملیون ضرر تو ارز دیجى تال فکر کن من هرروز نفرین به اقاى ایلان ماسک

اونم که نگم برات...
کلا روزای جالبی نیست از این نظرا...

آشتی دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 01:56 ب.ظ

سلام عزیزم. قدم نورسیده مبارک. ببخشید دیر اومدم اینجا. در هر حال مبارکتون باشه. الهی سالم و صالح باشه و به ناز پدر و مادر بزرگ بشه

مرسی آشتی جان

زری .. دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 06:12 ب.ظ http://maneveshteh.blog.ir

چقدر خوب کردی رفتی باغ، میدونی اصلا درستش هم همینه باید سعی کنی تو جمع ها بروی اینطوری هم همیشه کمک داری و هم اینکه برای روحیه ی خودت خوبه. دست تنها و تو یه خونه بودن خیلی سخته برای بچه بزرگ کردن.
انشاالله هر کسی بچه میخواد خدا بهش بده و همه ی بچه ها را صحیح و سالم نگه داره.
من هم الان ازشون ممنونم که کار را برامون یکسره کردند و با قاطعیت میدونم نمیخوام رای بدهم.

دقیقا. خیلی تاثیر داره تو روحیه
انشالله واقعا.
اره خدایی. چی بود هر دفعه میگفتیم بریم نریم؟ الان راحت نمیریم

تیلوتیلو سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 09:45 ق.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/


از روزهای بزرگ شدن دخترجان حسابی لذت ببر و ما را هم توی این لذت شریک کن
کنار هم همیشه شاد و خوشبخت باشین

چشم
مرسی عزیزم

میترا سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 10:27 ب.ظ

تصور لبخند نی نی وقتی باباشو دیده لبخند بزرگی میاره رو صورت
ای جوووونم


نازنین چهارشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 03:20 ب.ظ

سلام لاندا
مبارک باشه بزرگ و بزرگتر شدن دلتای عزیزت.

چقدر زود داره دوماه میشه :)
البته برای من فک کنم انقد زود گذشته :'))
مرسی که میای و ما رو هم در اتقاقات شریک میکنی هنوز.

مرسی عزیزم. نه والا واسه خودمونم سریع داره میگذره

فرناز چهارشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 10:09 ب.ظ https://ghatareelm.blogsky.com/

بچه داری خیلی خوبه گاهی فکر میکنم اگر شرایطش رو داشتم وقتی بچه ها بزرگ شدن یه بچه رو به فرزندی قبول کنیم

وای فرناز دقیقا مامان من هم همیشه همین رو میگفت. میگفت میشه یه روز در رو باز کنیم ببینیم یه بچه گذاشتن پشت در که ما بزرگ کنیم؟
خخخ
حالا همش نوه داره بزرگ می کنه

خدی شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 11:21 ق.ظ

سلام خسته نباشید مامان جون چشم به هم بزنی داری کارای تولد یک سالگی شو انجام می دی و می گی چقد زود گذشت انگار همین دیروز به دنیا اومد انگار همین دیروز یه ماهش شد

اره واقعا راست میگی. همین دو ماه هم کلی زود گذشت

مامان چیچیلاس یکشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 10:53 ب.ظ http://Mamachichi.blogsky.com

خدا سایه مامانا رو از سر ما کوتاه نکنه... وجودشون نعمته.
منم رای نمی دم

اره واقعا.
یه کاری کردن که درصد بالایی از مردم رای نمیدن

نوشین دوشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 05:25 ب.ظ

سلام سلام خدا رو شکر همه چی روبه راهه میشه اسم نی نی رو بدونیم؟

ممنون
راستش نه. اینجا همه اسما مستعارن

غزال سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 01:37 ب.ظ

من دلم واسه نوشتن هات تنگ شده دلم برای فسقلی ات هم تنگ میشه بیا بیشتر ازش بندیس

چشم عزیزم وقت کنم میام مینویسم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد