مهمونی بعد از مدت ها

سلام سلام. صبح شنبه بخیر و شادی.

یکشنبه ی گذشته وقت سونوگرافی داشتم. واسه چکاپ همون دوتا مشکل که تو غربالگری دوم معلوم شد. دیگه مرخصی گرفتم و راهی شدیم. خونه ی نوا اینا نزدیک مطب بود. موقع اسباب کشیمون خیلی اصرار کرد که بیان کمک، بهشون گفتیم کارا تقریبا تمومه، دیگه یه روز پیام داد که نهار درست نکن، من نهار میارم. با یه قابلمه ماکارونی اومد دم در. دیگه گفتیم بیاین تو و اومدن تو بستن مجسمه ها و قاب عکسا هم کمکمون کردن. از اون روز قابلمشون مونده بود دست ما. گفتم فرصت خوبیه برم قابلمه رو هم ببرم براشون. یه پیشی هم گرفته به تازگی. به مامان گفتم یه دونه دیگه از اون موشا براش بافت و گذاشتم تو یه ساک خوشگل و بردم براش. اول رفت پذیرش شدم تو سونو. میگه برو یه ساعت دیگه بیا. سری قبل تقریبا دو ساعت شد که تو ماشین له شدم. سرد هم بود و دستشوییم هم گرفته بود. این سری گفتم این زمان رو میرم پیش نوا. سیگما هم کار بانکی و بنزین زدن و اینا داشت. تو اون فاصله انجام میداد. دیگه یه سر رفتم پیش نوا، پیشیش رو هم دیدم و این یه ساعت انتظار رو خوش گذروندم. بعد که برگشتم زودی نوبتم شد و خدا رو شکر اون قضیه انسداد شریان رحمی حل شده بود بدون دارو و طول سرویکس هم کم نشده بود. جای شکرش باقیه. بهم گفت بازم رعایت کن. اون حساسیت ها هم معلوم شد به خاطر همین داروها بوده. حالا یا آسپرین یا پروژسترون یا هردو. دون دون های قرمز دستام رفته دیگه. خارشام هم خیلی خیلی کمتر شده. البته کرمای مختلفی هم استفاده می کنم دائما، ولی معلومه که دلیل اصلیش برطرف شده که بهترم. در مجموع بخش اعظم نگرانیام برطرف شد خدا بخواد. جالبه همه میگن 3 ماه وسط طلاییه. واسه من نبود زیاد. با این نگرانیا و این خارشا. خخخ. فدای سر نینی. دیگه 3 ماه بیشتر نمونده تا خانوم خانوما قدم رنجه کنه تو بغل مامانش. بعد از سونو که خیالمون راحت شد یه سر رفتیم شرکت سیگماینا. خواهر سیگما 4تا صندلی نهارخوری آشپزخونه داشتن که دیگه تو این خونه نمیخواستشون. انصافا نو هم بود. آورده بودن شرکت. به سیگما گفته بود نمیخوام. قرار شد یه میز جمع و جور بخریم و از همین صندلیا استفاده کنیم. تو شرکت نهار سفارش دادیم و خوردیم. دوتا از صندلیا رو سوار ماشین کردیم و رفتیم دنبال میز. چقدر هم هوا سرد و آلوده بود. همونجا گفتم فعلا بی خیال خرید سیسمونی میشم. نمیتونم تو این سرما و آلودگی بیام خرید. خیلی زود یه میز انتخاب کردیم و صندلی رو گذاشتیم کنارش دیدیم رنگش کاملا شبیهشه و همون رو خریدم. برگشتیم خونه و میز رو گذاشتیم تو آشپزخونه و واقعا خوشگل شد. کلی حال کردیم. یهو تو یه روز کلی کار کردیم. خیلی چسبید. 

راستی اینترنتی و حضوری تا حالا کلی لباس واسه فسقلک خریدم. ولی خب خریدای بزرگش مونده. ایشالا حالم اوکی باشه، وقتی هوا بهتر شد برم خرید.

دیگه اینکه از فیلیمو برگشتم به نماوا. قورباغه و هم رفیق رو دارم میبینم. من از نوجوانی عاشق شهاب حسینی بودم. الانم با همه اتفاقاتی که افتاد پارسال، ولی هنوز دوسش دارم. اما واقعا تو این همرفیق لوس و بی نمکه. البته یه قسمت بیشتر ندیدم هنوز. 

دیگه اینکه دیروز مهمون داشتم. خانواده سیگما رو دعوت کردم که بیان خونمون رو ببینن. هی گفتن اذیت میشی و اینا. گفتم کلا غذا رو از بیرون میگیرم. دیگه به هوای مهمون داشتن، سیگما همه کارا رو انجام داد. همه تابلوها نصب شد، لامپا و چیزایی که تعمیر میخواست انجام شد. خودمم افتادم به جون یخچال و ماشین لباسشویی و ماشین ظرفشویی و ماکروفر و کلا وسایل برقی و حسابی سابیدمشون. مهمون داشتن خیلی خوبه. از هانی مرغ و قرمه و میرزاقاسمی و سوپ سفارش دادم. فقط برنجشو خودم درست کردم. ولی خب غذاها رو زود آورد و همه رو ریختم تو قابلمه واسه گرم کردن. مامان سیگما و مامانبزرگش هی میگفتن چرا درست کردی؟ گفتم نه بابا همشون از بیرونه، فقط ریختم تو قابلمه واسه گرم کردن. عذاب وجدان نگیرید. خخخ. البته یه کم مرغش رو فرآوری کردم خودم. رب و پیاز و آب مرغ اینا اضافه کردم بهش. همین گرم کردنا و آماده کردن وسایل سفره، کلی خسته م کرد. دیگه برای دامادشون هم تولد گرفتیم و بهش یه پلیور خوشگل کادو دادیم. خلاصه همه چیز خیلی خوب برگزار شد. از بس همه شعله های گاز روشن بود، خونه گرم شده بود. من پنجره آشپزخونه رو باز گذاشته بودم. وقتی رفتن کم کم چنتا عطسه کردم و یه کم زکام طور شدم. کمرم هم درد گرفته بود. ترسیدم. گفتم لابد سرماخوردم. حالا سرمابخوری هم معلوم نیس کروناس یا نه که. میفتم دوره که برم آزمایش بدم و نگرانیای کرونا گرفتن و اینا. خیلی ترسیدم خلاصه. دیگه یه آب نمک قرقره کردم و شب اتاق رو با هیتر برقی حسابی گرم کردیم و تو سونا خوابیدم در واقع! ولی خب صبح امروز که بیدار شدم خوب بودم خدا رو شکر. پرده ها رو زدم کنار، دیدم چه آفتاب خوشگلی. کوه ها هم دیده میشدن. بالاخره بعد از چند روز هوا تمیزه. راستی گفته بودم دیگه؟ اینجا طبقه آخریم فاینالی! به آرزوم رسیدم. همسایه بالایی نداریم. (هرچند خونه قبلی هم همسایه بالاییمون واقعا سر و صدا نداشت)  خخخ. طبقه 6. خونه روبروییمون هم البته 6 طبقه س ولی خب از یه کناری کوه ها دیده میشن. ویو قشنگه. باید یه بار آش درست کنم بریم تو بالکن بخوریم 

دیگه وسط کارام یه دور هم لباس شستم و پهن کردم زیر این آفتاب جانانه. کلی روحیه گرفتم  

نظرات 10 + ارسال نظر
نجمه شنبه 27 دی‌ماه سال 1399 ساعت 04:06 ب.ظ

وای دمت گرم، چه کاری کردی
من اصلا به خودم سخت نمی گرفتم تو بارداری.
حتی در این حد از بیرون. مبارک نی نی خانم باشه خریداش. انشالله به سلامتی دنیا بیاد و کیف کنید

فکر کنم اولین باری بود که سخت گرفتم اونم باز نه زیاد
مرسی عزیزم

آبگینه شنبه 27 دی‌ماه سال 1399 ساعت 05:07 ب.ظ http://Abginehman.blogfa.com

خونه جدید مبارک
خداروشکر همه چی نی نی خانم خوبه. این سه ماه آخر به سرعت باد میگذره کاراتو بنویس جا نمونی
بابا تو خیلی زرنگی با بارداری مهمونی هم دادی

وای واقعا منتظرم با سرعت بگذره ها هر چند که دلم تنگ میشه واسه لگدای فسقلک
دیگه از عید نیومده بودن خونمون، خیلی زشت بود

زری .. یکشنبه 28 دی‌ماه سال 1399 ساعت 11:56 ق.ظ http://maneveshteh.blog.ir

لاندا بنظر من آدم خودش مرغ بپزه راححتر از فرآوری کردن مرغ پخته شده هست! نیست؟
چقدر خوب میز و صندلی هم جور شد :)
آره بابا عجله نکن اصلا خریدها را بذار همون آخرها
خدا رو شکر مشکلی نبوده و سونو رضایت بخش بوده.

کلا مرغ پختن راحته. البته اون بخش سرخ کردنش و گند خوردن به گاز سخته. دیگه قول داده بودم خودم غذا درست نکنم

kindgirl دوشنبه 29 دی‌ماه سال 1399 ساعت 11:55 ق.ظ

سلام بر مادر لاندا خوبی؟ خدارو شکر حساسیتت بهتر شده و همه چی خوبه. دیگه کم کم سنگین و قلنبه میشی مامانی
مهمونی هم خسته نباشی خدار و شکر همه چی خوب بوده. لباسهای نینی هم مبارک باشه به سلامتی عسل خانم بپوشه دلبری کنه.

سلام عزیزم. آره خدا رو شکر انگار اون داروها از خونم رفت بیرون دیگه.
همین الانشم کم قلمبه نشدم
مرسی عزیزم. وای دلم داره آب میشه از همین الان

خدی دوشنبه 29 دی‌ماه سال 1399 ساعت 12:47 ب.ظ

سلام
خداروشکر که خارشا برطرف شد واقعا حس بدیه و میره رو مخ
خرید بزرگ ها رو هم اینترنتی بکن ، دو روز دیگه عیده و ی سری مردم ک هنوز کرونا رو باور‌ندارن میفتن‌تو خیابونا کارت سخت تر میشه
انشالا این سه ماه هم به راحتی بگذره و نی نی جون به سلامتی بیاد

وای خیلی بد بود. دیگه داشت خون میفتاد پوستم.
آخه باید برم ببینم اول. بعدش اینترنتی بخرم. سختمه همینجوری ندیده.
مرسی عزیزم

پیشاگ دوشنبه 29 دی‌ماه سال 1399 ساعت 01:51 ب.ظ

اول از همه خداروشکر مشکلت برطرف شده و سونوتم اکی بوده
به نظرم این ازهمه مهمتر بود
بعد میرسیم به بخش لباسا . خانم اجازه چنتا عسکشو میذاشتی ماهم خوشحال میشدیم دیگه
میز نو هم مبارکتون باشه

اره خداییش. یه آرامشی گرفتم اصلا.
چشم سعی می کنم بذارم عکسشونو

sara.s پنج‌شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 09:27 ق.ظ

سلام لاندا جون.خیلی خوشحالم بابت اکی شدن شرایط بارداریتون.خداروشکر که تو خونه جدید جا افتادین.میشه آنلاین شاپاییکه ازش واسه دخملتون خرید کردین و بگین لطفا

سلام عزیزم. ممنون. از چنتا پیج اینستا که خیلیاشون فروشگاه بودن تو خیابون بهار و اینور اونور خرید کردم. اما بیشترشون حضوری بود. مثلا شعبه bcc تو میلاد نور.
دو نفر از آشنایان هم داشتن از خارج از کشور میومدن و بهشون زحمت دادم یه سری خرید برام انجام دادن.

مهری دوشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 06:54 ق.ظ

سلام لاندا جان خداروشکر که بهتری
من میخواستم در مورد دست پدرتون بپرسم که البته امیدوارم بهتر هم باشن
در موردعملهای پلاتبن گذاشتن خیلی چیزهای مختلف خوندم و یک کم ترسیدم راستش میخواستم بدونم شما از کاردکتر راضی هستین و اینکه تخصص پا هم دارن ؟ نیازبه خارج کردن پلاتین نیست ؟برام دعا کنید همسرم پاش شکسته و باید عمل بشه

سلام عزیزم. دست بابا بهتره. البته خب دیگه دست سالم که نشده، ولی هم دیگه درد نداره خدا رو شکر و هم در حد معمول کاراش رو انجام میده.
ازشون راضی بودیم. پلاتین دست بابا برداشتنی نیست. به عنوان صفحه ایه که بخش های مختلف مچ رو به هم پیچ کرده. ایشون فلوشیپ دست بودن. من نمیدونم برای پا هم کاری می کنن یا نه. اسمشون دکتر پهلوان صباغ بود. میتونین سرچ کنین.
امیدوارم یه دکتر خوب پیدا کنین و پای همسرتون مثل روز اولش بشه

مهری دوشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 04:12 ب.ظ

سلام عزیزم
خیلی ممنون که اینقدر سریع جوابم رو دادی و مرسی از دعات
امیدوارم خودت و خانواده ات سلامت باشن و نی نی خوشگلت به سلامتی به دنیا میاد و زندگیت سراسر عشق و شادی باشه❤️❤️

خواهش می کنم گلم.
ممنونم
اگه دوس داشتی ما رو بی خبر نذار. انشالله که عمل خیلی عالی انجام میشه

مهری چهارشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 12:54 ق.ظ

سلام لاندا جان خوبین
چون گفتین بهتون خبر بدم این پیغام رو گذاشتم
وقتی تشخیص شکستگی برای همسرم تو بیمارستان اختر دادن پاشون رو اتل بستن که حرکت نکنه و فشار شدید درد زیادی داشتن و نزدیکهای صبح لرز هم اضافه شد به هر حال صبح رفتن ارتوپد نزدیک خونه که با باز کردن اتل دیدن از داخل خونریزی کرده و پارگی تاندون و شکستگی و از همه بدتر جوشهای چرکی به هر حال دوباره اتل بستن ولی گفتن بیمارستان اختر بد اتل بسته بودن و قرار شد هر روز برن مطب و دکتر وضعیت تاولها رو ببینن و امروز گفتن که خوشبختانه عفونت تو تاولها اومده و وارد بدن نشده و گرنه باید اورژانسی عمل میشدن حالا تا یک هفته به همین منوال هست تا اگه مشکلی نبود هفته اینده گچ میگیرن البته گفتن اصلا جراحی لازم نیست مگه مشکل خاصی خدای نکرده پیش بیاد که امییدوارم پیش نیاد
واقعا ادمیزاد یه اه و یه دمه و این همه سرکشی
امیدوارم بلا از همه دور باشه
بازم ممنون از شما دختر مهربون❤️❤️

اوه چه داستانی بوده. مرسی که تو این وضعیت اومدین گفتین.
خدا رو شکر که جراحی لازم نیست.
ایشالا زودتر با خبر سلامتی کامل پاشون بیای پیشمون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد