خونه جدید

سلام سلام. این بار دیگه واقعا صدای من رو از خونه خودمون می شنوید. خونه جدید هم به شما سلام می کنه.

هفته پیش، همون روز شنبه، سیگما زود اومد خونه و از ساعت 5 عصر با مامان و بابا، 4 تایی اومدیم که اینجا رو بچینیم. سیگما و بابا رفتن تو کار وصل کردن یخچال و ماکروفر. من و مامان کنسول رو چیدیم. بعدش که اونا از آشپزخونه اومدن بیرون، رفتیم آشپزخونه رو بچینیم. البته بیشتر من جاهاش رو میگفتم مامان میچید. چون نه میتونستم دولا بشم تو طبقات پایینی بذارم، نه میتونستم برم رو 4پایه تو طبقات بالایی بذارم. فقط دو طبقه اول کابینت بالایی ها رو داشتم میچیدم که بتاینا هم اومدن کمک. دیگه من میگفتم بتا میچید. آقایون هم لوسترای اتاقا رو نصب کردن. لوستر پذیرایی خیلی کار داشت که داماد و سیگما با هم درستش کردن. شام از بیرون گرفتیم و دیگه همونجا دور هم شام خوردیم و 11 شب خسته برگشتیم خونه. ما حصلش شد چیدن آشپزخونه. 

یکشنبه داماد خونه بود و خودش بچه ها رو نگه داشت و من و مامان و بابا از صبح اومدیم خونه جدید. اول از همه رفتیم سراغ کمد دیواری ها. هر دو تا اتاق کمد دیواری داره ولی مگه وسایل من جا میشد؟ خونه قبلی یه کمد دیواری خیلیییی بزرگ داشت. اندازه 4تای اینا وسیله توش جا داده بودیم. این خونه کابینتاش بیشتره. دیگه دوتا از کابینتا رو اختصاص دادیم به وسایلی که قبلا تو کمد دیواری بود، مثل گونی برنج و گردو و جاروبرقی اینا! خیلی جام کم بود. کلی از لباسایی که فعلنا اندازه م نمیشه رو جمع کردم ببرم ییلاق. یه سریش رو بدم به کسی که اونجا میشناسیم. بقیه ش رو هم تو کمد دیواری اونجا بذارم. بعدش دیگه ظرفای ویترین رو مامان شست و من چیدم. بابا هم دیوارکوب رو نصب کرد. بیشتر کارتنا رو باز کردیم و چیدیم. نهار همینجا خوردیم و یه چرت هم خوابیدیم. باز تا 5-6 کار کردیم و دیگه رفتیم خونه. سیگما ساعت 9 اومد. شام خوردیم و یه بار دیگه با سیگما اومدم خونه جدید که ماشین لباسشویی و ماشین ظرفشویی رو نصب کنه. البته من دیگه کاری نداشتم. دراز کشیده بودم و آهنگای آروم گوش میدادم واسه نینی. ولی سه ساعت طول کشید. 1 شب برگشتیم خونه مامانینا واسه خواب. بعد از چند شب که خوابم نمیبرد بالاخره خوابیدم قشنگ. 

دوشنبه دیگه مرخصی نگرفتم و عصر به بعد با مامان و بابا اومدیم. کار خاصی نمونده بود. وسایل توی میز توالت رو چیدم و دیگه همه ی کارتنا رو باز کردم. راستی تو این اسباب کشی 4 تا فنجون کریستالم گم شده! تو هیچ کدوم از کارتنا نبود! البته همون روز که وسایل رو میاوردن، یه کارتن از دست کارگرا افتاده و یه سری از کاسه های دم دستیم شکسته. من که ندیدم ولی مطمئنم این فنجونا اون تو هم نبوده! خلاصه نمیدونم چه بلایی سرشون اومد. خلاصه تا 9 شب کار کردیم و 9 که میخواستیم بریم سیگما هم اومد. یکی دیگه از لوسترا رو وصل کرد و پرده آشپزخونه رو هم نصب کرد و دیگه 10 همگی رفتیم خونه و شام خوردیم و خوابیدیم.

سه شنبه هم شب منتظر شدم سیگما بیاد و بریم خونه که پرده نصب کنه و دیگه بریم خونه خودمون. پرده اتاق خواب رو نصب کرد ولی دیگه اون یکی اتاق نشد. خونه هم سرد بود خیلی. برگشتیم خونه مامان.

دیگه 4شنبه مامانینا میخواستن برن ییلاق و وقت خوبی بود واسه ما. اونا رفتن و ما هم جمع کردیم اومدیم خونه خودمون. سیگما چوب پرده های اون یکی اتاق رو هم زد. هیتر برقی رو هم روشن کردیم خونه گرم بشه. به مناسبت اولین شب خونمون، شام از بیرون گرفتیم. بعد از مدت ها حسابی پیتزا خوردم و اذیت هم نشدم. یه قسمت آقازاده هم دیدیم. 

5شنبه از صبح افتادیم به جون خونه. سیم کشی ها و جارو و انداختن فرشا با سیگما. منم گردگیری و شستن لباسا و آب دادن به گلدونا و مرتب کاریای نهایی. تا ظهر همه این کارا رو کردیم. البته باز خونه کامل نشد چون تلویزیون و تابلوها رو نصب نکرده سیگما. واسه نهار پلوسفید با تن ماهی درست کردم که آسون باشه. بعدشم پاشدیم رفتیم دنبال میزنهارخوری کوچیک بگردیم برای توی آشپزخونه. چنتا دیدیم ولی هوا آلوده بود و منم خسته بودم، زودی برگشتیم که بعدا سر فرصت بگردیم. بعدشم چیزای اضافه مثل پرده ها و فرش اضافه اتاق و همون لباسا و اینا رو بردیم ییلاق. یه کم خونه خلوت بشه. اسباب کشی قبلی خیلی سرعتی همه چیز رو چیدیم. ولی این سری نه، چون سیگما خیلی سرش شلوغه، سر فرصت خرد خرد داریم میچینیم. حالا واسه اینکه یه سره ش کنیم، قرار شد هفته دیگه خانواده سیگما رو دعوت کنم بیان خونمون. تو این کرونا و بارداری اصلا دعوتشون نکرده بودم، دیگه خیلی زشته. خونه جدیدمون رو هم باید ببینن. حالا تو این هفته باید کارای باقی مونده رو انجام بدیم. میزنهارخوری رو هم بخریم. بریم ببینیم چی میشه 

نظرات 10 + ارسال نظر
تیلوتیلو شنبه 20 دی‌ماه سال 1399 ساعت 01:58 ب.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/


خب خدا را شکر مشخصه که حالت خیلی خیلی بهتره
الحمدلله که جابجایی هم به خوبی انجام شده
شکر خدا

آره خدا رو شکر. فکر کنم اثرات داروها هم داره خارج میشه از بدنم. خیلی بهتر شدم خدا رو شکر

پیشاگ شنبه 20 دی‌ماه سال 1399 ساعت 02:30 ب.ظ

خدارو شکر که کلی کار پیش بردین
منم از الان غصه خونه بعدیو دارم اخه اینجا خیلیییی کمد دیواریای خوبی داریم
خدا پدر مادرت رو سلامت کنه که اینقد کمک حالت بودن

آخ آخ کمد دیواری برکته.
مرسی عزیزم.
خدا همه پدر و مادرا رو سالم و سلامت نگه داره

زری .. شنبه 20 دی‌ماه سال 1399 ساعت 11:29 ب.ظ http://maneveshteh.blog.ir

به سلامتی مبارک باشه... به دل خوش انشاالله

سلامت باشی. مرسی

ترانه یکشنبه 21 دی‌ماه سال 1399 ساعت 01:48 ق.ظ

خونه جدید مبارک و واقعا خسته نباشی. اولین غذا توی خونه جدید خیلی مزه میده

مرسی عزیزم. آره واقعا. اولین غذا یه چیز دیگه س

میترا یکشنبه 21 دی‌ماه سال 1399 ساعت 01:55 ق.ظ

بیگ لایک لانداجون
فک کنم پارسال دم عیدم اسباب کشی کردی زودتر خونه تکونیتو کردی راحت شدی
امسالم باز زودتر همه تمیز کاریات انجتم شد
انشالله با دل خوش و تن سالم و حال خوب تو این خونه نی نی رو بغل بگیرین عزیزم

آره پارسال هم همین موقع بود اسباب کشیمون. دیگه از خونه تکونی عید راحت بودیم.
مرسی عزیزم

خدی یکشنبه 21 دی‌ماه سال 1399 ساعت 10:32 ق.ظ

به به مبارکه خونه ی نو انشالا پر از شادی و خوشی باشه براتون اتاق نی نی رو کی می چینی؟

مرسی خانوم. نمیدونم والا. هنوز که هیچی براش نخریدیم.

kindgirl یکشنبه 21 دی‌ماه سال 1399 ساعت 12:25 ب.ظ

مبارکه به سلامتی کارهای اسباب کشی تموم شد. خسته نباشید. انشالله اون میزی هم که میخوایی پیدا میکنی بعدم میری سراغ کارهای نینی

میزه پیدا شد خوشگل هم شد آشپزخونه.
کارای نینی رو نگو که همش مونده

الی دوشنبه 22 دی‌ماه سال 1399 ساعت 09:41 ق.ظ

بسلامتی و مبارکی و میمنت انشاله
دختر قوی و زرنگ

سلامت باشی. مرسی

شنگول خان سه‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1399 ساعت 07:47 ب.ظ http://olala.blogfa.com/

خیلی طولانی بود، خیلی :))

:|

نجمه شنبه 27 دی‌ماه سال 1399 ساعت 07:02 ق.ظ

سلام عزیزم
به سلامتی جا به جا شدین و خیالتون راحت شد.
انشالله خونه ای که برای خودتون می خرین، پر کمد دیواری باشه.
حالا من با کمد و انباری واقعا مشکل دارم. چون میشه محل تجمع وسیله های الکی
خونه خودمون سه تا کمد لباس داربم به تعداد اعضای خانواده. با یه کمد دیواری. اونارو هم من انقد وسیله هاشو میریزم میره. حتی به همسرم میگم این میز لوازم ارایشم بفروشیم بره

خوش به حالت. دیدگاه جالبی بود.
حالا من این سری کلی از لباسامو داده بودم رفته بود و باز جا کم دارم.
ولی دقیقا تا وقتی جا کم نباشه آدم هی آت و آشغال دور خودش جمع می کنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد