اصل اسباب کشی

سلام سلام. صدای من رو از خونه جدید نه، از خونه مامان میشنوید. خخخ. 

از همون یکشنبه من اومدم خونه مامانینا موندم دیگه. سیگما هم شب خوابید و صبحش با بابا رفتن جایی کارشون رو انجام دادن، اومد با من خدافظی کرد و دیگه رفتتتتت تا دیروز. 5 روز ندیدمش!!! اصن باورم نمیشد. طولانی ترین مدتی بود که هم رو ندیده بودیم. البته بعد از ازدواج. خیلی سخت بود، انقدر دلم براش تنگ شده بود که نگوووو.

من موندم با اتاق مجردی که نصفش پر از وسایل خونه ماست و خارشی که امانم رو برید. ,وضعیت ظاهری پوستم بهتر شد، ولی خارش رو نگم... دکتر بهم لوراتادین داده بود و پماد کالامین. انگار نه انگار. هیچ تاثیری نداره. دستام خیلی میخارن. دیگه دنبال یه کرم دیگه ام که تیلوجان معرفی کرد بهم. بد وضعیتی هم هستیم، وسط اثاث کشی که سیگما هم چند روزی پیشم نبود. 

سیگما رو نگم که له شد این چند روز. اثاث کشی خونه خواهرشینا هم بود، و دیگه 4 روز کامل با دامادشون، صرف دوتا اسباب کشی ها کردن. دیروز که جمعه بود، کامیون گرفتن و وسایل ما رو آوردن خونه جدید. سیگما و باباش و دامادشون، بابای من و داماد ما هم رفتن کمک. ساعت 8 ماشین رفته بود خونه قبلی. بار زده بود و آورده بود اینجا، 11.5 تموم شده بود و رفته بود. من براشون میوه و چای بردم. تا رسیدم سیگما بغلم کرد، انقدر حال داد، کلی دلمون برای هم تنگ شده بود. یه کم خجالت کشیدم جلوی بقیه. خخخ. ولی خب خیلی وقت بود ندیده بودیم هم رو. دیگه همه وسایل بزرگ رو باز کردن و یه طرح چیدمان دادم و چیدن سرجاش. حالا از شانس بدمون، صبح که سیگما ماشین خودمون رو هم پر از وسیله کرده بوده، تا میاد راه بیفته میبینه ماشین کلی روغن داده و هیچی دیگه. تکونش نداده. دیگه این کارا که تموم شد هر چی گفتم نهار بمونین، (مامان نهار درست کرده بود)، اونا که گفتن نه، سیگما هم گفت تا تعمیرگاه ها بازن هنوز من برمیگردم برم ماشین رو ببرم تعمیرگاه. خیلی ضد حال بود این وسط. ما هم همه پنجره ها رو باز گذاشتیم که کرونای خونه بپره! و برگشتیم خونه مامان. برنامه ریختیم که 5 عصر من و مامان و بتا بریم آشپزخونه رو بچینیم. که نشد. سیگما با ماشین دامادشون اومد بارهایی که تو ماشین خودمون بود رو خالی کرد و دو ماشینه برگشتیم سمت خونه قبلی که خونه رو به صاحبخونه ش تحویل بده. منم با ماشین بابا رفتم که بتونم سیگما رو برگردونم این سمت و وسایل توی یخچال رو هم بیاریم. با خونه قبلی خدافظی کردیم و دیدم یه سری چیزامون جا مونده. یه کشوی کابینت و چنتا از کفشامون مونده بود که اونا رو هم آوردیم. تا سیگما با صابخونه بحرفه، من رفتم شرکتشون و یخچال و فریزر رو خالی کردم تو سبد و بعد رفتیم دم خونه مامان سیگما که ماشین دامادشون رو تحویل بدیم. دیگه گفتم یه سر هم برم بالا، چند وقته ندیدمشون. یه ساعتی نشستیم و بعد موقع اومدن در راهروشون رومون قفل شده بود و نمیتونستیم بیایم. دیگه آقایون کلی هم وقت صرف اون کردن تا باز شد و ما بالاخره 8 راه افتادیم سمت خونه مامان من. خدا رو شکر به حکومت نظامی نخوردیم. خخخ. ولی خب دیگه برنامه هایی که برای چیدن خونه داشتیم خورد تو دیوار. حالا اشکال نداره. عجله ای نیست. البته من عجله دارم زودتر بریم خونه خودمون. اینجا خوابم خیلی به هم ریخته. رو تخت مامانینا اصلا خوابم نمیبره. حالا از شانسم، یه کلاسی تو شرکت قبلا ثبت نام کرده بودم که عدل افتاده همین چند روزی که ما اثاث کشی داریم! میخواستم مرخصی بگیرم، نمیشه دیگه، باید باشم این کلاسه رو. حالا مجبوریم عصرا بریم رو چیدن کار کنیم. 

نظرات 4 + ارسال نظر
رویای ۵۸ شنبه 13 دی‌ماه سال 1399 ساعت 12:16 ب.ظ

ای جاااانم...چه لحظه ی عاشقانه ای شده بعد از چند روز همو دیدید

آره واقعا. خیلی دلمون برای هم تنگ شده بود.

پیشاگ شنبه 13 دی‌ماه سال 1399 ساعت 01:20 ب.ظ http://bojboji.blogfa.com

به سلامتی عزیزم. به نظرم اول از همه اتاق خوابتونو ردیف کنید که بتونی تند تند بری استراحت کنی
برای بقیه هم عجله نکن خسته میشی
منم تو کل پاییز زمستون دست و پام به خصوص دستام اونم فقط تا ارنج خیلی میخاره حساسیت فصلی دارم
البته مال تو حتما مربوط به دوران بارداریت میشه هم اینکه شدتتش بیشتره ولی خواستم بگم یه کوچولوووو درکت میکنم سخته

خدا رو شکر همون موقع که من رفتم تخت رو درست کرده بودن. مشکل اینجاس که نصب پرده ها کار خود سیگماست و خودش خیلی سرش شلوغه. واسه همین نشده بریم ساکن شیم هنوز.
جدی؟ منم دقیقا دستام تا آرنجه. چقدرم بده.

ویرگول شنبه 13 دی‌ماه سال 1399 ساعت 08:05 ب.ظ http://Haroz.blogsky.com

الهی به سلامتی عزیزم
چه پر ماجرا شد روز اسباب کشی
ماشین حالش خوب شد؟
امیدوارم زودتر بچینید خونه رو و به آسایش برسی
خیلی وقته می خوام ازت بپرسم، دست بابا بهتر شده ایشالا؟

اره، ماشین هم یکی دو تومنی تو حلقش گیر کرده بود این وسط اسباب کشی! یه روز هم کارمون رو خوابوند، ولی درست شد خدا رو شکر.
مرسی عزیزم. آره دست بابا خیلی بهتره. البته براش اون دست سابق نشده. هنوز یه کم درد میگیره. ولی خب واقعا بهتره و در حدی چندکیلو هم بابا بلند میکنه باهاش

نگار سه‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1399 ساعت 01:38 ق.ظ

سلام عزیزم خارش دوران حاملگی از گرمی هست. گرمیت شده . چیزهای شیرین و گرم را بزار کنار کلا. ماست وخیار و پونه ،سکنجبین و کاهو،لبو، میوه مثل خیار ،هندونه،لیمو شیرین پرتقال بخور. شربت ابلیموبخور.شیرینی جات را کم کن. خدای نکرده بچت زردی میگیره منم همینطور بودم از بس بدنم را خارونده بودم زخم شده بود.با سدر و ماست هم بدنت را بشور. من همه این کارا کردم و خدا را شکر ده دوازده روزه خوب شدم. داروها بدتر میکنن

اره جدی بعید نیست. منم دیگه گرمی رو خیلی کم کردم. در حد نون پنیر گردوی صبحونه فقط. دیگه بقیه گرمی جات رو گذاشتم کنار. خیلی بهترم.
مرسی از پیشنهادت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد