دست بابا

دوستای خوبم، از همتون ممنون. ببخشید که کامنتا رو بی جواب، تایید کردم. در توانم نبود دونه دونه جواب بدم. تو همین پست بگم که دست همتون رو میبوسم. لطف دارین همگی.

دیروز ساعت 3 دکترش اومد. بالاخره بعد از عمل باهاش صحبت کردیم. به بابا گفت باید انگشتاشو تکون بده هر ساعت. یه سری دستور دیگه هم داد. بعد عکس دست بابا قبل از عمل رو بهم نشون داد و گفت پوست دستش انقدر کش اومده که سیاه شده و پر از تاول شده. گفت باید یه دریچه رو گچ دستش باز کنیم که این پوست نفس بکشه. اما ممکنه درست نشه و نیاز به پیوند پوست داشته باشه. تو رو خدا دعا کنید دیگه این رو نخواد. پوست خودش رو ترمیم کنه. وگرنه اونم باز یه پروسه بستری و عمل و این چیزا داره. دکتر گفت از 10 جا شکسته بوده، یه پلاک با 9 تا پین گذاشته توی دستش. گفت دکتر روز شنبه قبول نکرده بوده که عمل کنه. اما این دکتر، گویا حاذقه، یکی گفت من قبلا تصادف کرده بودم و دستم بدجوری شکسته بود، حسم رو هم از دست داده بودم و این دکتر عمل کرد و خوب خوب شدم. دست سعید معروف رو هم همین دکتر عمل کرده. خلاصه که امیدوارم تا حد خوبی، خوب بشه دست بابا. 

دکتر که رفت کارای ترخیص بابا رو کردم. سیگما ماشین بابا و مامان رو آورد و من مامانینا رو بردم خونشون و بعد هم رفتم داروهای بابا رو گرفتم. تا برگشتم همه لباسامونو انداختیم تو ماشین و خودم خونه مامانینا رفتم حموم. یه ساعتی با بتا تصویری حرف زدیم. تیلدا هی دوست داشت بیاد خونه مامان. ولی به خاطر کرونا قرار شد نیاد. فقط اومدن تو حیاطشون و ما هم از پنجره دیدیمشون. دلمون خیلی براشون تنگ شده. سیگما هم برگشته بود خونه و قرمه سبزی و ماشین خودمون رو برداشت آورد خونه مامانینا. ورزشای دست بابا رو میدادم ولی ورمش بیشتر شد و دیگه نمیتونست تکونش بده. تا شب یه کم سربالا نگهش داشت تا ورمش کم شد و دیگه ما اومدیم خونمون که بالاخره امروز بیام سرکار.

دیر هم اومدم شرکت. از اون روز، هر بار که صحنه اولی که بابا افتاده بود رو یادم میاد، میپرم و چشمام پر از اشک میشه. بازم خدا رو شکر کردیم که وقتی افتاد، سر یا کمرش ضربه نخورد، لگنش نشکست. حتی باز پاهاش چیزیش نشد و سرپاست. خدا رو شکر...  این دو سه روز همه فامیل دارن زنگ میزنن هی. گوشی مامان هر لحظه زنگ خور داره. همه میگن چرا این مدت شما اینجوری شدین؟ صدقه بدین، یه خونی بریزید. نمیدونم چرا اینجوری شد... 

نظرات 14 + ارسال نظر
kindgirl سه‌شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 11:37 ق.ظ http://kindgirl.blogsky.com

خدارو شکر که مرخص شدن انشالله زود زود همه چی رو به راه میشه

مرسی عزیزم

پیشاگ سه‌شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 01:06 ب.ظ

حق داری که چشمات پر اشک میشه هیچ بچه ای طاقت نداره پدر و مادرشو تو این حال روز ببینه خیلی برات ناراحت شدم لاندا
امیدوارم حالشون خوب شه و بعد این هرگز لازم نشه مجدد بستری شه

خیلی سخته. دیدن بابا که درد داره ولی هیچی نمیگه...
پرستارا میگفتن خیلی بابات مظلومه، خیلی درد میکشه ولی هیچی نمیگه

نازنین سه‌شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 02:01 ب.ظ

عزیزم :(
نگران نباش ایشالا خوب میشن.
بابای منم چندسال پیش یه بار تو کوه نوردی براش یه سقوط وحشتناک پیش اومد و سر و دست و بینی و همه جاش داغون شد و دقیقن دستش از ۱۰ جا شکسته بود و کلی پین و اینا تو انگشت و مچش گذاشتن ولی خدا رو شکر بعد از یک سال کاملن به عملکرد قبلش برگشت و الان بعد از چندسال هیچ مشکلی نداره.
ایشالا پدر شمام دستش خوب میشه.

امیدوارم روزای آروم و شاد براتون تو راه باشه لاندای عزیز.

نازنین جان پیامت خیلی دلگرم کننده بود. خدا رو شکر که خوب خوب شدن پدر شما.

خیلی لطف داری. ممنون

مامان چیچیلاس سه‌شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 02:45 ب.ظ http://Mamachichi.blogsky.com

من تازه متوجه ماجرا شدم خیلی سختی کشیدی 26478

زری سه‌شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 06:50 ب.ظ http://maneveshteh.blog.ir

عزیزم خیلی سخته، خدا هیچ وقت قسمت نکنه آدم شاهد درد و رنج دیگران باشه و هیچ کاری از دستش برنیاد.
باز هم خدا روشکر انشاالله روند درمان زود سپری میشه.

واقعا همین طوره.
مرسی

هستی سه‌شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 07:38 ب.ظ

عزیزم خیلی ناراحت شدم برات. البته خدا رو شکر همه چیز به خیر گذشته. مادربزرگ من دو سال پیش توی حموم سر خورد و لگنش شکست. من اصلا تصور نمیکردم دیگه بتونه راه بره ولی خدا رو شکر عمل کرد و الان از قبل هم بهتر شده. اصلا نگران نباش.

ممنون. خدا رو شکر. انشالله دست بابا هم کامل رو به راه میشه

رهآ چهارشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 12:00 ق.ظ http://Ra-ha.blog.ir

لاندا جان الهی خیلی زود حالدپدرت خوب شه و دستش نیاز به عمل دیگه ای نداشته باشه.
بلا از خودت و عزیزانت دورباشه الهی.

مرسی عزیزم. با دعاهای شما انشالله.

الی چهارشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 08:47 ق.ظ

خدا رو شکر بخیر گذشت لاندا جون ، روزهای خوب در راهن انشاله

خدا از دهنت بشنوه

آزاده چهارشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 09:03 ق.ظ

خدا رو شکر برای سلامتی پدر.سایشون مستدام.مراقب خودتون باشید

مرسی

فرناز چهارشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 09:50 ب.ظ http://ghatareelm.blogsky.com

وای خیلی اتفاق وحشتناکی بوده امیدوارم الان بهتر شده باشن

مرسی عزیزم. خدا رو شکر بهترن

لیلی۱ پنج‌شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 12:16 ق.ظ

خدارو شکر لاندا جان ایشاله بزودی خوب خوب میشن

مرسی. ایشالا

ویرگول پنج‌شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 08:05 ق.ظ http://Haroz.mihanblog.com

وای لاندا من الان تازه فهمیدم
الهی بگردم. چرا اینطوری شد اخه؟ نمی دونم چی بگم عزیزم فقط دعا می کنم بابا زودتر خوب خوب بشن و سلامتیشون رو بدست بیارن.
ایشالا که از این به بعد فقط بهترینها براتون رقم بخوره

وای من همش دارم میگردم ببینم چرا اینجوری شد! اصن خرافاتی شدم دیگه!
مرسی عزیزم

taraaaneh پنج‌شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 05:06 ب.ظ http://taraaaneh.blogsky.com

کاملا حق داری. فشار زیادی روت بود این مدت از هر طرف. امیدوارم که دست بابا عمل مجدد نخواد واین آخرین سختی وبلایی بوده باشه که دچار شدین. مواظب خودت باش.

مرسی ترانه جان. آره واقعا کاش نخواد دیگه. کاش روزای خوب سر و کلشون پیدا بشه
چشم

آبگینه پنج‌شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 07:29 ب.ظ http://Abginehman.blogfa.com

خداروشکر باباتون عمل شدن و به سلامتی مرخص شدن
ان شاالله بعد از این فقط اتفاقای خوب واستون پیش میاد

مرسی عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد