خدایا میشه دیگه بسه؟

سلام. صبح بخیر. خوبین؟

ما خوبیم خدا رو شکر. البته نمیدونم. ماجرای کرونا از این قراره که بعد از داماد، تتای دوساله چند شبی تب کرد و بردنش دکتر، دارو داد و گفت احتمالا سرماخوردگیه، ولی جلوی نفسش نباشید. (با احتمال بالا کرونا بود که تو بچه ها ضعیف تر خودش رو نشون میده)، زودی خوب شد. بعدش تیلدا کوچولو گلودرد داشت همش و چند شبی هم تب کرد. هر چی هم غذا میخورد بالا میاورد. کلی لاغر شد. اونم بردن دکتر و دارو داد. بهتر شده الان. داماد این مدت اصلا تو ویدئو چت هامون نمیومد، فقط یه بار که یه فیلمی از تتا فرستاده بود، صدای نفس کشیدنش خیلی بد بود. 5 کیلو هم لاغر شده. اما همش میگه خوبم. دیروز که چت تصویری داشتم با بتا، گفت داماد دیگه کاملا خوب شده اما خود بتا تب داشت و بی حال بود. گلودرد هم داشت... یعنی من هر شب استرس اینا رو دارم. خود بتا هم ریه حساسی داره هم اینکه به خاطر روماتیسمش کورتون مصرف می کنه. خلاصه شدیدا نگرانم. هر شب کلی خواب بد میبینم. اصن زندگی بهم زهر شده یه جورایی. از دو ماه پیش که اون داستانای داداش اتفاق  افتاد و هنوزم ادامه داره، دیگه انگار خوشبختی از خونه مون پر کشیده. همش اتفاقات ترسناک میفته. باورتون نمیشه اگه بشمرم بلاهایی که این چند وقت سرمون اومده. صدقه هم دادیم. مامان گوسفند نذر کرده، نمیدونم خلاصه. 

تو این مدت سعی کردیم مامانینا رو تنها نذاریم. 4شنبه و شنبه دورکاری گرفتم و از سه شنبه شب رفتیم ییلاق پیش مامانینا. 4 روز اونجا بودیم. سالگرد فوت مامان بزرگ بود، با هم رفتیم سر خاک، باغ رفتیم. گلدون کاری کردیم تو بالکن. گفتیم و خندیدیم. زندایی کوچیکه که زنگ زده بود حال بتا رو از مامان بپرسه، مامان گفت لانداینا پیشمون هستن این روزا. نبودن که ما دق می کردیم از غصه. فکر کن مامان که هر روز بچه های بتا رو نگه میداشت، الان کلی مدته که ندیدتشون. از اون ور مامان زنداداش هم کرونا گرفته و مامان کاپا رو هم ندیده. خلاصه که همه بچه هاش تو قرنطینه ان. فقط ما بودیم دیگه. ما هم چون شرایطمون با خودشون یکیه رفتیم پیششون. خلاصه که بد وضعیتیه. 

این مدت کلی کارای خرید و فروش موفق و ناموفق هم داشتیم همگی. سیگما هر روز تو بنگاه هاست. اون سرمایه گذاریمون رو باید حتما میفروختیم تا چکمون پاس شه، فروختیم و دیگه مگه میشد بخریم؟ همه میزدن زیرش. هی نشست میذاشتیم دبه می کردن. با بدبختی یه جا رو از آشنامون خریدیم. داستانای بابا اینا هم که هیچی، هر روز یه مثنوی هفتاد من از توش درمیاد.

خلاصه که روزای خوبی نیست. خسته شدم دیگه. فقط همون آخر هفته ها که میریم پیش مامانینا و سعی می کنیم به اونا هم روحیه بدیم، خوش میگذره. بازم خدا رو شکر. البته اگه پیدا شدن موش و اومدن آب توی خونه ییلاقی و شکسته شدن بی خود وسایل و پیچ خوردن پام و ... رو ندیده بگیریم  


نظرات 21 + ارسال نظر
پیشاگ دوشنبه 30 تیر‌ماه سال 1399 ساعت 09:45 ق.ظ

خدا خیرتون بده که حواستون هست به بابا و مامان
طفلیا خیلیییییییییی گنا دارن خیلی نمیدونن غصه کیو چیو بخورن
امیدوارم بتا هم هرچه زودتر حالش بهتر بشه
اینقد گفتی گفتی گفتی که واقعا فقط میتونم بگم خدایا دیگه بسه
مواظب خودتون باشید

آره بنده خداها. هر موقع زنگ میزنم مامان داره گریه می کنه. الکی میگه خوبم...
مرسی عزیزم. شاید خدا صدای شما رو بشنوه. ما که خسته شدیم دیگه...

رها دوشنبه 30 تیر‌ماه سال 1399 ساعت 10:39 ق.ظ http://golbargesepid.parsiblog.com

لاندای عزیزم
انشالا که بلا ازتون دووووووووور باشه
یه دنیا شادی برات ارزو دارم
اخی مامان باباها خیلی گناهی هستن
همیشه چشمشون به دره برا بچه ها و نوه ها
الهی غصه از دلاشون دور باشه

مرسی رها جان. خدا از دهنت بشنوه

رویای ۵۸ دوشنبه 30 تیر‌ماه سال 1399 ساعت 10:59 ق.ظ

دعا می کنم براتون عزیزم

مرسی عزیزم. واقعا محتاجیم این روزا

لیلی۱ دوشنبه 30 تیر‌ماه سال 1399 ساعت 03:34 ب.ظ

عزیزم انشاله که خداخودش برای همه بخیر بگذرونه برای خانواده شماهم
واقعا همه خسته و افسرده شدیم
مرسی ک اینقدر مراقب بابا و مامان هستی خیلی دل مهربونی داری عزیزم

ممنونم. لطف داری.
من این چیزا رو وظیفه م میدونم. میگم من به خاطر اینکه پدر و مادرم رو کنارم داشته باشم، قید مهاجرت رو زدم. حالا که موندم باید پیششون باشم.

مهر دوشنبه 30 تیر‌ماه سال 1399 ساعت 04:56 ب.ظ

امیدوارم مشکلات و بیماری از شما و عزیزانتون دور بشه

ممنونم عزیزم

kindgirl دوشنبه 30 تیر‌ماه سال 1399 ساعت 05:08 ب.ظ http://kindgirl.blogsky.com

لاندا جون انشالله همه این روزهای سخت تموم میشن و دوباره روزهای شاد و پرانرژی سر میرسن❤️انشالله همه خانوادتون سلامت باشین کنار هم بقیه مسایل یه جوری حل میشه

مرسی عزیزم. انشالله. واقعا همینه. اما میترسم با این روحیه مامان افسردگی بگیره. افسردگی هم که مادر همه مریضی هاست...
خدا خودش به خیر بگذرونه

فرشته دوشنبه 30 تیر‌ماه سال 1399 ساعت 06:57 ب.ظ

دنیا رو یه پاشنه نمیچرخه هیچ وقت، تو بالا پایینش باید صبور بود و تو روزهای خوبش شکرگذار و بخشنده، نگران نباش هیچ شبی تا ابد نمونده، صبح میشه به زودی

ایشالا. این روزا همش آیه "فاِن مع العسر یسرا" تو ذهنمه. منتظرم تموم شه این روزا

Zari دوشنبه 30 تیر‌ماه سال 1399 ساعت 08:31 ب.ظ http://maneveshteh.Blog.ir

ای وای عزیزم، چه روزهای سختی هست:(
خدا رو شکر بچه های خواهرت مشکلی پیش نیومده، الحمدلله داماد هم دوره ی سخت را پشت سر گذاشته، بیا زودتر بنویس که‌خواهرت هم مریضی را به سلامتی رد کرده، انشاالله سلامتی برگرده به همگی.
متوجه نشدم لاندا جان ، دوباره پولتون را آوردید تو خرید خونه؟ انشاالله مبارک باشه و بسلامتی عزیزم.

سلامت باشی. اره خدا رو شکر بچه ها سبک گرفتن. در حد سرماخوردگی.
بله عزیزم. یه خونه پیش خرید کردیم. والا اینجوری که قیمت خونه داره میره بالا، آدم میترسه جا بمونه

طلوع دوشنبه 30 تیر‌ماه سال 1399 ساعت 09:38 ب.ظ

سلام، انشالله بلا دور باشه و مشکلات تموم بشن، توکل بر خدا انشالله که روزهای خوب و روشن میان

مرسی. محتاجیم به دعاهاتون

خاموش سه‌شنبه 31 تیر‌ماه سال 1399 ساعت 12:36 ق.ظ

خصوصی

لاندا خانم یه جایی تو ماه رمضان امسال، شب قدر دقیق یادم نیست نوشتی سریال میدیم و فلان و (کلا خوش گذرونده بودی)
خواستم همون شب برات بنویسم اینکارا اومد نیومد داره و شب به این مهمی آدم بایست از تفریح دست برداره قرآن و دعا بخونه
ولی چیزی نگفتم گفتم شاید ناراحت بشی و اذیت نکنم
ولی چون تو آدم خوبی هستی و معلومه دلت پاکه از این به بعد این شبا رعایت کن
تو وقتی برای خدا چند شب حرمت داری کنی خدا هم جایی که احتیاج داری حرمت نگه میداره
ببخشید ولی گوشه دلم مونده بود گفتم بهت بگم
اگه ناراحت شدی حلال کن چون قصد ناراحت کردن ندارم فقط دوستانه بهت خبر دادم
چون خودم هم قبلا شبیه این مسئله برام پیش اومد و گرفتار مسائل سخت و عجیب شدم و بعدش توبه کردم از این کارم
ما گاهی مکافات عمل گذشته مون گریبانگیرمان میشه این یه چیز اصلی هم در عرفانه -هم دین و هم اخلاق

میدونی من قبلا همیشه برنامه شب قدر رو مفصل برگزار می کردم. امسال اما دقیقا تو همون روزا، بلاهایی سرمون اومد، که حتی مامان با اون همه اعتقادش، فقط به خوندن جوشن کبیر و قرآن به سر گرفتن بسنده کرد. دیگه مثل هر سال تا صبح بیدار نموند و دعا نخوند. گفت 20 ساله که به همه اماما متوسل شدم واسه این موضوع، درست که نشد هیچی، هر روز بدتر هم شد. یه جورایی خسته شدیم دیگه.
الانم بیشتر این مشکلات سمت خانوادمه که همیشه خیلی اعتقاد داشتن و همه ی این حرمتا رو هم نگه داشتن.
البته من معتقدم که خدا احتیاجی به دعا کردن یا عزاداری ما برای اماماش نداره. این کارا برای آرامش روح خودمونه. پس خدا هم نمیاد تلافی کنه اگه اون شب، برای کتابش شب زنده داری نکرده باشیم.
مکافات عمل گذشته خیلی عجیب بود برام! اینکه من اون شب فرندز دیدم و کلیدر خوندم جریمه داره؟ خدای شما این شکلیه؟ چه سخت.
ناراحت نشدم از پیامت. هر کسی دید خودش رو داره و بر اون اساس زندگیشو میچینه. قطعا عذاب وجدان های آدما با هم فرق میکنه. همینه که مثلا یه آدم محجبه از بیرون موندن یه تار موش هم در عذابه، اما یه آدم بی حجاب، این موضوع اصلا براش دغدغه نیست.
نمیشه گفت آدمایی که از دستور خدا سرپیچی می کنن تو زندگی (نه پس از مرگ) براشون سختی و بدبختی پیش میاد و اونایی که تو خط خدا هستن، بهترین زندگی رو دارن.

ترانه سه‌شنبه 31 تیر‌ماه سال 1399 ساعت 01:21 ق.ظ http://taraaaneh.blogsky.com

زندگی گاهی اینطوری میشه، گرفتاری و غصه از در و دیوار میباره.
خدا کنه که تو و همسرت و مامان و بابا مبتلا نشین.
تراس خونه ییلاق هم خیلی خوشگل شده. شعمدونیها هی زیاد تر میشن. مواظب خودت باش عزیزم این روزها هم میگذره. اینطوری نمیمونه.

مرسی ترانه جان. خدا کنه واقعا. من تو کل این دوران کرونا، نگران مامان و بابا و بتا بودم. متاسفانه بتا که دچار شد. خدا کنه به سلامتی بگذره ازش

دیگه دلخوشی مامان و بابا شده این گلدونا. همین که اینا و هاپوهای باغ سرشون رو گرم نگه دارن، خیلی خوبه.

الی سه‌شنبه 31 تیر‌ماه سال 1399 ساعت 12:18 ب.ظ

سلام لاندا جون ، موافقم باهات شدید در جواب خواننده خاموش
خدا نیازی به دعای ما نداره همین که چشم و دستمون به مال مردم نباشه و انسان باشیم کافیه ، کاری که مسئولان وقت مملکت ندارن اما شب زنده داری ها رو درست و بجا انجام میدن

اره واقعا همینطوره. دقیقا همین آقایونی که تو راس مملکتن... واقعا هم اینجوری نیست که انجام وظایف دینیشون از رو ریا باشه، واقعا بهش اعتقاد دارن و انجام میدن. ولی تهش عمرا خدا ازشون راضی باشه. لااقل اون خدایی که ما میشناسیم.

خاموش سه‌شنبه 31 تیر‌ماه سال 1399 ساعت 01:39 ب.ظ

منه بنده کی باشم که واسه خدا تکلیف معین کنم
به یقین خدا همه بنده هاشو دوست داره
بازم ببخشید

نه خواهش می کنم. به هر حال شما هم نظرت رو گفتی

ویرگول سه‌شنبه 31 تیر‌ماه سال 1399 ساعت 03:29 ب.ظ http://Haroz.mihanblog.com

الهی بگردم که چقدر سختتونه
مرسی که حواست به مامان اینا هست. برای اونا خیلی سخت تره مخصوصا ندیدن نوه ها.
ترس از کرونا یه طرف، غصه اونایی که گرفتن هم یک طرف. نمی دونم چی بگم که آرومت کنم فقط بدون که تنها نیستی عزیزم.

خدا نکنه. مرسی عزیزم لطف داری.
راستی رمز رو هم داشتم. یادم نبود

فرناز سه‌شنبه 31 تیر‌ماه سال 1399 ساعت 11:01 ب.ظ http://ghatareelm.blogsky.com

حرف دل منم هست خدایا بسه دیگه!

توام حق داری. کاش خدا بشنوه صدامون رو

پروانه چهارشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 10:04 ق.ظ

با سلام. جالب بود فقط نگران بتا بودید. تتا و تیلدا و داماد ...
برادر دوست من کرونا گرفت کل اعضائ خانواده همکاری کردند هر روز یه خانواده عصاره گوشت و بلدرچین و ابمیوه طبیعی و غذا می فرستاد خونه آنها تا خانم خونه فقط این بیماری رو طی کنه و کار خرید و پخت و پز نداشته باشه.
شما جالبه اول کار همتون اونا رو ترک کردید. دیگه دادن کمک از جلوی درب منزل اونها که واگیر نداشته.

قضاوتتون خیلی جالبه!
فقط نگران بتا ام چون بقیشون خوب شدن خدا رو شکر. ضمن اینکه بتا های ریسکه نه بقیه. شما که نمیدونین روزای قبل به ما چی گذشت. با هر بالا آوردن تیلدا حالمون چجوری بود. یاد بگیریم از روی چند خط نوشته، کل زندگی و رویکرد آدما رو قضاوت نکنیم! حتی پست قبلی رو هم نخوندی!!!
تا الان بتا سالم بود و خودش براشون غذا درست می کرد. الان که بتا درگیر شده، حال داماد خوبه خدا رو شکر و اون غذا درست می کنه براشون. ضمن اینکه مامان دیروز اومد تهران و کلی سوپ و غذا درست کرد، براش برد گذاشت تو آسانسورشون.
خرید رو هم دو هفته پیش که داماد مریض بود، بابا براشون انجام داد. الان دیگه خودش نمیذاره.
من ازشون خیلی دورم. چون نمیتونستم وسط هفته چنتا غذا درست کنم ببرم براش، از تهیه غذای نزدیکشون کلی سوپ و غذا سفارش دادم بردن براشون!
اصولا نباید این چیزا رو در جواب کامنت شما توضیح بدم!!!

در ضمن خوش به حال شما که انقدر دوستای خوب و فهمیده ای دارین. ما وسعمون در همین حده!!!!

عطیه چهارشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 05:44 ب.ظ

سلام عزیزم خوبی؟انشاالله سلامتی عزیزانت برگرده و دیگه هیچوقت هیچ کدومتون بیمار نشین....اومدم بگم خیلی با احترامی و خیلی با ظرفیت موفق باشی عزیزم

مرسی عطیه جان
شما لطف داری

فرناز پنج‌شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 08:11 ق.ظ http://ghatareelm.blogsky.com

کامنتها رو خوندم واقعا تعجب کردم هنوزم هستن آدمهایی که فکر میکنن خدا برای ما فقط غم و غصه میخواد! یعنی سریال دیدن تو یه شب خاص چه تفریحی به حساب میاد؟! اصلا اون شب با شبای دیگه چه فرقی داره؟! چرا یه ذره کتاب نمیخونیم؟ چرا شکل تفکرمون رو ارتقا نمیدیم؟ اصلا چرا یه ذره فکر نمیکنیم؟ بعدم در مورد همه چیز حرف میزنیم و قضاوت میکنیم؟!!!
ببخشید لاندا جون ولی دیگه این کامنته خیلی لجمو درآورد

راستش منم یه کم یاد تفکر مادربزرگامون افتادم. اینکه بشه از اون تفکر فاصله گرفت تلاش میخواد.
خودتو ناراحت نکن، درست میشه همه چیز، وقت میبره یه کم

کارول جمعه 3 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 12:06 ب.ظ

سلام. ببخشید می تونم به پرسم . دکتر چه داروهایی برای بیماران کرونا تجویز کردند؟

سلام عزیزم، والا خیلی نمیدونم
بسته به علائمشون داروهای متفاوتی داده
برای داماد که گوارشی بود فاموتیدین و این چیزا
برای بتا که بدن درد و تب و لرز بود میدونم ناپروکسن داده ولی بقیشو نمیدونم
داروی خاص مثل هیدروکلرکین اینا فکر کنم نداده بود

مامان چیچیلاس جمعه 3 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 07:09 ب.ظ http://Mamachichi.blogsky.com

سلام لانداجان خیلی برات ناراحتم و شرایطت رو درک می کنم ... تا حدودی در جریان هستی که منم بعد از تولد نانا چقد مریض شدم.و هرروز به نوعی باری روی دوش خانواده ام بودم... تا ۳ماه... اما همین منو آینه خودت قرار بده همه این روزا تموم میشن و ختم به خیر خواهند شد

اره یادمه، شرایط شما هم خیلی سخت شد یهو
امیدوارم، از اردیبهشت یهو همه چیز به هم خورد، ولی امیدمونو نباید از دست بدیم
انشالله تموم میشه این روزا

مهسا شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 01:58 ب.ظ

سلام من خواننده خاموشم اما خیلی وقته میخونمتون.
از بیماری ها ناراحت شدم.این دور باطل بدبیاری انگار برا همه داره اتفاق میفته.پس کی ماها روی آرامش میبینیم؟
انشاالله که بتا هم هرچه زودتر خوب میشه.گفتی کورتون مصرف میکنه اما نگفتی چرا؟احیانا آسم یا آرتریت روماتوئید؟
خواستم بگم اگه آرتروز یا آرتریت روماتوئید دارن معمولا بیماری رو خیلی سبک میگیرن.خواهر بزرگم و 2 تا از عمه هام همه درگیر آرتروز هستن و اتفاقا یکی از داروهای دائمی شون همین هیدروکسی کلروکین هست.متاسفانه عمه کوچیکم تصادف بدی کرد و عمه بزرگه ازش نگهداری میکرد.تو این گیر و درا کرونا همه اعضای خونواده هاشون یعنی حتی نوه های 5 و 9 ساله درگیر شدن اما اینا یا درگیر نشدن یا اگه شدن بی علامت بودن.تو مراجعه پزشک ها گفتن چیزی که ما دیدیم اینه که کسانی که داروی دائمی برای آرتروز مصرف میکنن انگار نمیگیرن یا رد میکنن
انشاالهه که بتا هم هرچه زودتر خوب میشه

سلام عزیزم. تو متن اشاره کردم، روماتیسم داره و دقیقا دکتر گفته بود چون هیدروکسی کلروکین مصرف می کنی، احتمالا بهتر بگیری. ولی حالا فعلا به سرفه هم افتاده. نمیدونم دیگه. انشالله که خوب میشه زودتر.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد