40 روزه که پر کشیدین.... 752#

چهل روز گذشت از رفتنشون. رفتن و با خودشون امید و آرزوهای ما رو هم بردن. اعتمادمون هم با اونا پر کشید...

نرفتن، بردنشون...

حس می کنم بعد از اون اتفاق دیگه اون لاندای سابق نشدم. اعتمادم به کل دنیا دیگه برنگشته. نمیدونم برمیگرده یا نه. نمیدونم چی میشه...



نظرات 6 + ارسال نظر
اوا دوشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 04:26 ب.ظ

به نظر من جدای از مسایل سیاسی وعواقب وحشتناک این فاجعه بدترین جنبه اش کشتن حس امنیت و اعتماد جمعی همه مابود .ما هرگز اون آدمهای سابق نخواهیم شد چون یه فاجعه جمعی را از سر گذروندیم وحشت درد ونفرت را نه تنها تو قلبمون تو نگاه‌های همدیگه دیدیم وتجربه کردیم

دقیقااااااا....

Zari دوشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 11:23 ب.ظ http://maneveshteh.Blog.ir

و هنوز وقاحت ها ادامه داره

حتی نیومدن مقصرین ماجرا رو مجازات کنن
یا حتی جعبه سیاهو باز کنن...
یا حتی بهتر با خانواده های این بنده های خدا رفتار کنن...
خیلی وقیحن...
خیلی...

میترا سه‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 04:51 ق.ظ

عزیزم
همیشه یک عده راه صاف کن و فدا میشن برای تغیرات و تحولات بزرگ
خداوند به خانواده هاشون صبر و ارامش بده انشالله
خدارحمتشون کنه جونای پرپرشده و نخبه کشورمونو

لااقل کاش خونشون پایمال نشه...

پیشاگ سه‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 10:26 ق.ظ http://bojboji.blogfa.com

باورکردنی نیسسسستتتت اصلا

فرناز سه‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 10:34 ق.ظ http://ghatareelm.blogsky.com

وای واقعا دیگه آدمای قبل نمیشیم بیچاره خانواده هاشون خیلی تلخ و غم انگیزه

آره من همش میگم حالا ما اینیم، خانواده های خودشون چی میکشن....

ژاله سه‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 01:46 ب.ظ

برادر من توی اون پرواز بود و هیچ کلمه ای نمیتونه بیان کنه چی به سر ما اومد. همه عشق و امید و آرزوهای من بر باد رفت. همه باور و اعتقادم.

الهی بگردم...
حق دارین...
من همش تو فکر شماهام... میگم ما این شدیم، شما چجوری تحمل می کنید...
مامان همکارم اومده بود شرکتمون برای ختم پسرش... میگفت تنهامون نذارید، ما باید انتقام بگیریم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد